پای درد دل ملوانان بندر گناوه / لنج‌ها در ساحل می‌پوسند

آن طور که سید مهدی موسوی رئیس اتحادیه حمل و نقل دریایی و لنج‌داران استان بوشهر می‌گوید: «95 درصد لنج‌های گناوه و استان بوشهر، دیگر به دریا نمی‌روند و بیش از30 درصدشان به خاطر بی‌رونقی این شغل به کشورهای حاشیه خلیج فارس فروخته شده‌اند.» اما صف بلند لنج‌ها در ساحل، تنها بیکاری ناخداها و ملوانان را در پی‌ ندارد و برای شهری مانند گناوه که معیشت 90 درصد مردمش به دریا گره خورده، اتفاقی ترسناک است.

در خور گناوه جایی برای لنگر انداختن یک لنج دیگر هم پیدا نمی‌شود. آنها چسبیده به هم در آب کژ و مژ می‌شوند. چند ناخدا غرق در سکوت صف لنج‌ها را تماشا می‌کنند که با هر موج تاب می‌خورند. آن سمت خور، چند لنج‌ چوبی زهوار دررفته مثل نهنگی که در ساحل مرده باشد، روی ماسه‌ها درحال متلاشی شدن هستند؛ آینه دقی روبه‌روی ناخداها و لنج‌داران و ملوانان. ناصر خدری که 30 سال کارش دریانوردی و جنس آوردن از دبی بوده، به لنج‌های زهوار دررفته اشاره می‌کند و می‌گوید: «این سرنوشت همه لنج‌های چوبی است که کار نمی‌کنند. خاصیت لنج چوبی این است که اگر به دریا نزند، بدنه‌اش می‌پوسد و در ساحل غرق می‌شود.»

موج صدای خدری هر لحظه بلندتر می‌شود: «آقا ما همه چیزمان به هم گره خورده؛ از گازوئیلی که یارانه‌ای حساب می‌کردند لیتری 3هزار تومان و حالا شده لیتری 9 هزار تا فلان و فلان. چکار می‌توانیم بکنیم؟ زورمان به کسی نمی‌رسد. الان 150 تا لنج 15 روز است توی این هوا در دبی گرفتار شده‌اند و نمی‌گذارند بروند اسکله. این وضعیت ادامه پیدا کند همه در جنوب کشور بیکار می‌شوند. بازار Store گناوه به این لنج‌ها وابسته است، مردم دارند نابود می‌شوند. یک زمانی اینجا غلغله بود.»

او دائم از قیمت سوخت می‌گوید و از مسئولان می‌خواهد قیمت را به روال سابق برگردانند: «ما همه سختی و تحریم را می‌پذیریم، فقط دولت دست ما را باز بگذارد برویم یک چیزی بیاوریم. این طوری تا چند وقت دیگر زن و بچه همه ما گرسنه می‌مانند.»

مجتبی همراه چند پیرمرد مشغول گره زدن طناب لنج به ستونی در ساحل است. او سه لنج دارد و آن طور که می‌گوید، آمده تا کمی جابه‌جایشان کند. مثل بیماری که از ترس زخم بستر جابه‌جایش می‌کنند: «دیگر لنج‌داری سودی ندارد. چهار پنج ماه است همه کارها خوابیده. از طرفی قیمت گازوئیل بالا رفته و آن طرف هم به ما جنس نمی‌دهد. گناوه فقط لنج و بازار است؛ نه کارخانه دارد، نه کشاورزی دارد، نه هیچی؛ اینجا لنج همه چیز است که آن هم وضعیتش به این صورت درآمده. شغل مردم اینجا فقط دریاست. هر لنج لااقل زندگی 20 خانواده را تأمین می‌کند. ملوانی که پنج شش تا بچه دارد، با این وضع چه بکند؟»

سید علی موسوی، رئیس اتحادیه حمل و نقل دریایی و لنج داران استان بوشهر معتقد است با وضعیت پیش آمده شغل آبا و اجدادی آنها مثل بیماری در حال احتضار رو به پایان است. او مشکل اول را قیمت سوخت می‌داند: «لنج‌های ما درآب‌های سرزمینی و زیر پرچم کشور و در آب‌های خلیج فارس کار می‌کنند اما قیمت سوختشان را مثل کشتی‌های بیگانه حساب می‌کنند. ما فقط 5درصد در آب خارجی هستیم اما می‌گویند 30 درصد هستید؛ این قضیه با تمامیت ارضی جور درنمی‌آید. فرمولی که باید 95 درصد آب‌های سرزمینی و 5 درصد آب‌های بیگانه باشد تبدیل به فرمول هفتاد سی شده. مسأله دوم گمرکی‌های بالایی است که از ما می‌گیرند و گاهی از 20 میلیون هم فراتر می‌رود درحالی که پیش از این گمرکی نهایتاً 2 میلیون بود.» او مسأله دیگر را حساب کردن ارز به نرخ آزاد برای ملوانانی می‌داند که می‌خواهند از آن سمت خرید کنند و منفعت بخور نمیری گیرشان بیاید.

موسوی بخشی از مشکلات را هم برخورد کشورهای حاشیه خلیج‌فارس با لنج‌های ایرانی می‌داند. بی‌حرمتی‌هایی که بارها از زبان ناخداها می‌شنوم. موسوی معتقد است کسی از آنها حمایت نمی‌کند و این وضعیت هر روز از طرف کشورهای حاشیه خلیج فارس بدتر و دلبخواهانه‌تر می‌شود: «بعضی از لنج‌ها 20 روز در آب می‌مانند تا اجازه ورود پیدا کنند. کسانی که سفر دریایی نرفته‌اند، نمی‌دانند 20 روز یکجا ماندن یعنی چه. فکر کنید در یک محوطه چند متری روزها تاب‌تان بدهند آن هم در گرمای دریا. من عکس‌هایی دیده‌ام از ملوانانی که خود را به تیرک چوبی می‌بندند تا کمتر دل وروده‌شان به هم بریزد.» او از برخورد دریابانان ایران هم می‌گوید. اینکه وسط دریا وارد لنج می‌شوند و به بهانه اینکه مبادا کسی ته لنجی بیاورد، از همه اجناس صورت‌برداری می‌کنند. ته لنجی ارفاقی است که گمرک بابت مقدار مشخصی جنس به هر ملوان می‌دهد و از پرداخت گمرکی معاف می‌کند. موسوی از نبود بیمه برای لنج‌داران می‌گوید و اینکه شغل آنها جزو مشاغل سخت حساب نمی‌شود و معتقد است مجموعه این مشکلات باعث مرگ تدریجی این شغل می‌شود: «اگر دولت مشکلات ما را حل کند، ما قول می‌دهیم که در این موقعیت تحریم‌ها، همه مایحتاج کشور را تأمین کنیم. همان طور که در دفاع مقدس وقتی هیچ راه مواصلاتی نبود، ما از طریق دریا به کمک کشور آمدیم و مهمات جابه‌جا کردیم و شهید و جانباز دادیم. حالا هم نمی‌خواهیم با این مشکلات آب به آسیاب دشمن بریزیم و پای کشور هستیم.»

در گناوه به هر گوشه که نگاه کنید، مغازه می‌بینید و لباس و انواع خوراکی که از در و دیوار آویزان است. در خیابان‌های منتهی به میدان امام خمینی قدم به قدم دستفروش می‌بینید اما خبری از شلوغی بازار و سر و صدای فروشنده‌ها نیست. بازاری که مشتری‌هایش را از تمام استان و حتی استان‌های مجاور به خود جذب می‌کرد و به خاطر تنوع زیاد و قیمت پایینش شهره بود، حالا دیگر رونق گذشته را ندارد. یکی از سرمایه‌گذاران پاساژی معروف در گناوه پشت میز بزرگش نشسته و از وضعیت پیش آمده ناراحت است: «الان چکی و قسطی هم مغازه می‌دهیم کسی قبول نمی‌کند قبلاً مردم اینجا صف می‌ایستادند و حاضر بودند بیشتر بدهند تا ما مغازه‌ای به آنها بدهیم اما حالا 6 ماه است مغازه اجاره نداده‌ام. مردم خیلی در فشارند اگر این طور پیش برود، همه ما زمین می‌خوریم. اقتصاد اینجا به دریا وصل است. مردم مغازه اینجا را اگر دریا نباشد، مفتی هم نمی‌خواهند.»

در بازارهای تو در تو و پاساژهای خالی از مشتری قدم می‌زنم. مشتری‌های پراکنده‌ای قیمت می‌گیرند و می‌روند. اینجا با هرکس حرف می‌زنم، ورد زبانش مقایسه قیمت‌ها بعد و قبل از گران شدن دلار است: «پیراهن بود 40تومان شده 400 هزار تومان، چایی بود 10 هزار تومان شده 70 هزار تومان.» یکی از عمده‌فروش‌های لباس که جوانی خوشرو است، پشت میز کارش نشسته و انگار در این خلوتی بازار بدش نمی‌آید با کسی همکلام شود: «پارسال این موقع بازار خیلی خوب بود و اصلاً قابل مقایسه با الان نبود. پارسال بازار ما با این که لنگ بود، باز می‌توانستیم ماهی 200 تا 300 میلیون دربیاوریم الان دیگر از این خبرها نیست. خیلی از مغازه‌ها خالی هستند. سال‌های گذشته مغازه‌ای نبود که یک هفته 10 روز خالی بماند. کاش لااقل چهارتا شغل برای جوانان اینجا درست می‌کردند که مردم بروند آنجا سر کار.»

در راه برگشت از گناوه یاد حرف‌های علی می‌افتم که روبه‌روی لنجش ایستاده بود و اشک‌هایش را از پشت عینک خلبانی‌اش پاک می‌کرد: «من توی دریا بزرگ شده‌ام 35 سال است که ملوان هستم. هربار وقتی از سفر دبی برمی‌گشتم، برای نوه‌ها سوغات می‌آوردم اما آخرین بار که برگشتم، انگار غم همه دریا توی دلم نشست؛ دست خالی به خانه رفتم و نمی‌دانستم جواب نوه‌هایم را چه بدهم. چهارتایی منتظر جلوی در ایستاده بودند و وقتی دستم را خالی دیدند، قیافه‌شان توی هم رفت.»اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

محمد معصومیان

وبگردی