سِدْرَةِ الْمُنتَهَیٰ
رکنا: چیزی به اذان صبح نمانده است. به انتهای سفر رسیده ام. اربعین و منتهای هر چیز مملو از خرسندی و خوشی همراه با دلتنگی است. بدنم کوفته و چشمانم سنگین شده است...
مهراب عالـی، نویسنده: چیزی به اذان صبح نمانده است. به انتهای سفر رسیده ام. اربعین و منتهای هر چیز مملو از خرسندی و خوشی همراه با دلتنگی است. بدنم کوفته و چشمانم سنگین شده است. در بین الحرمین رو به حرم عباس فرزند علی می کنم. امشب برای من، قرص ماه آرامش بخش ترین قرص جهان است. چند قطره اشک، ریز ریز از گوشه چشمم می ریزد. رو به حرم امام حسین (ع) می کنم. تا جایی که ازدحام جمعیت اجازه می دهد، نزدیکتر و نزدیکتر می شوم. قرآن را باز می کنم، نگاهم بر آیات ابتدایی سوره نجم سنجاق می شود.
ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى
سپس نزدیک آمد و نزدیکتر شد
فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى
تا فاصله اش به قدر طول دو انتهای کمان یا نزدیکتر شد
فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى
آنگاه به بنده اش آنچه را باید وحى کند وحى فرمود
مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى
چشم او هرگز منحرف نشد و طغیان نکرد.
نیم قرنی بیش از زمانی نگذشته است که محمد (ص) در سدره المنتهی به حضرت ربوبیت نزدیکتر و نزدیکتر شد تا نفس در نفس، آنچه را باید، دریافت کرد.
اما دست تقدیر چه خواب های پریشانی که برای اِبن بشر ندیده است. به زودی شاخه شجره خبیثه جاهلیت، بر شاخه سدره المنتهی سایه می افکند. زمانی فرا رسیده که بوزینگان بر منبر رسول الله بالا و پایین می پرند و بوزینه بازان بر آن خطبه می خوانند. جُهال و فُساق خود را اولی و اَحق برخلافت می خوانند و مسند خلیفه المسلمین بازیچه لهو و لعب قَداره بندها گشته است. لئامت، سفاهت و شقاوت را به منتهی رساندند و در دولتشان رسوم اسلام مدروس گشته است و در چنین شرایطی اوضاع مسلمانان هم تمام ناخرسندی است و شکایت گری.
ولی این سقوط جهلانی را نیز عروجی دیگر است. یزید مصمم است بیعت با حسین را سرجهازی، خلافتش کند اما پاسخ، روشن است؛ حسین سر به قدرت ارباب زور فرو نمی آورد و پای از دایره فرمان برداری باز می گیرد.
گویا مُقدر است بار دیگر بشر در سدرةالمنتهی به دیدار خدا برود. و اینبار حسین شَرع اَزهر و برهان اظهری است که استغاثه مظلومان به درگاه آسمان می شود تا به فریاد زمینیان برسد. تقدیر چنین است که حسین شفیع احکام فراموش شده دین مبین جدش شود و مردم را دعوت کند که از پلیدی دست و تن پاک دارند.
و اینچنین بشر در سِدْرَةِ الْمُنتَهَای کربلا، نفس در نفس خدا، نزدیکتر و نزدیکتر شد در حالی که چشم او هرگز منحرف نشد و طغیان نکرد. اما اینبار نزدیکتر از تیغی بر گلو...
ارسال نظر