راز کیارستمی شدن

در بخشی از این گفت‌وگو سیف‌الله صمدیان درخصوص چگونگی آشنایی‌اش با عباس کیارستمی می‌گوید: «از روزی که نورالدین زرین کلک، به‌عنوان یکی از مسئولان کانون پرورش فکری کودکان تصمیم گرفت فیلم سوپر هشت بیست دقیقه‌ای من را که از مراحل مختلف انقلاب فیلم‌برداری شده بود بخرد، با کیارستمی آشنا شدم. وقتی می‌خواستم قرارداد ببندم و امضا کنم، زرین‌کلک به من گفت که برای امضا باید به طبقه بالا پیش رئیس بخش سینمایی‌ عباس کیارستمی بروی. با یک ورقه کاغذ داخل اتاق شدم و دیدم که یک مرد با عینک تیره‌ای بر چشم گوشه‌ای از اتاق نشسته است. اتاقی که بعدها برای من و رابطه‌ام با زندگی کیارستمی و ارتباط متقابلی که بعدها پیش آمد، خیلی معنا پیدا کرد. آن روز به هیچ عنوان همدیگر را نمی‌شناختیم. فقط می‌دانستم که او عباس کیارستمی است و کارهایش را دیده بودم. ادامه این دیدار با شروع کار مجله تصویر بود. انتشار ماهنامه تصویر را با همکاری و دوستی خیلی عجیب و به یادماندنی زنده‌یاد مرتضی ممیز به‌عنوان دبیر بخش گرافیک و محمود کلاری عزیز به‌عنوان دبیر بخش سینمایی در سال ۱۳۷۰ شروع کردیم. انتشار این مجله باعث شد به خاطر دوستی قدیمی که بین کیارستمی و ممیز بود، رفت و آمدهای گروهی و دوستانه‌ شکل بگیرد. اکثراً برای صحبت‌های خیلی جدی‌تر و دوستانه‌تر یا منزل آقای ممیز می‌رفتیم یا در دفتر مجله با همدیگر ملاقات داشتیم. نخستین دیدارمان اگر مثلاً ۳۶ سال پیش در کانون بود، نخستین دوستی نزدیک‌مان با مجله تصویر و از ۲۵ سال پیش شروع شد.»
او در بخش دیگری از صحبت‌های خود به ویژگی‌های شخصیتی کیارستمی اشاره می‎کند: «درک من این است که کیارستمی با دنیای خودش یک راحتی داشت که هیچ وقت نمی‌خواست به خاطر یک نفر دیگر آن را بر هم بزند. من دنیای او را نه تشدید می‌کردم و نه کم و زیاد. می‌دانست چقدر خودش را دوست دارم و عوالم خلاقانه وسازنده هر لحظه‌اش را. یک احساس آرامشی داشت حتی در مقابل دوربین، به قول احمد کیارستمی (در خانه شعر پاریس که رفته بودیم پیکرش را به ایران بیاوریم) در سه دهه گذشته پدرم در مقابل دوربین یک نفر، بیشترین احساس آرامش و امنیت و راحتی را داشت. این اتفاق در فیلم ۷۶ دقیقه هم مشهود است که وقتی ما با هم بودیم، حتی دوربین مزاحم‌مان نبود. مزاحم خلوت و آرامشی که لازم داشتیم نبود. دوربین من هم یاد گرفته بود که مؤدب و وفادار و سالم حرکت کند و به فضای خصوصی کیارستمی و طبیعت اطراف صادق باشد و حواسش باشد.»
طالبی‌نژاد در بخشی از این گفت‌گو نکته‌ای را پیرامون فیلم‌های کیارستمی مطرح می‌کند: «یکی از تحلیل‌هایی که می‌شود راجع به فیلم‌های کیارستمی کرد این است که ما معمولاً روابط خانوادگی خیلی گرمی در فیلم‌هایش نمی‌بینیم، از فیلم‌های قبل از انقلاب و فیلم‌های کوتاه و نیمه بلندش در کانون گرفته تا نخستین فیلم بلندش «گزارش» یا حتی «مثل یک عاشق» که به نظرم یکی از کامل‎ترین و زیباترین فیلم‌هایش است. ما در این فیلم‌ها رابطه خانوادگی موفق هم نمی‌بینیم، خانواده همیشه دچار تشتت، از هم گسیختگی و در معرض خطر است. این مسائل چیزهایی است که به احتمال قوی یک گوشه‌اش به زندگی خصوصی خود هنرمند برمی‌گردد. کیارستمی بعد از جدایی همسرش دیگر ازدواج نکرد، آیا این اتفاق فرصتی برای موفقیت‌هایش است؟چون به هر حال وقتی تعهد خانوادگی به آن مفهوم کلاسیکش در میان نباشد، فرد رهاتر است و می‌تواند هر کاری دلش خواست بکند و کسی مانعش نمی‌شود.»
صمدیان در ادامه این بحث توضیح می‌دهد: «خیلی خوشحالم که این ابهامات را مطرح کردی، می‌دانم سؤال‌های یک نسل است. پرسش‌هایی که خیلی‌ها روی‌شان نمی‌شود مطرح کنند اما با خباثت ذهنی به آن فکر می‌کنند و یک عده هم که همین‌طور تحسین‌گر بی‌چون و چرای عباس آقا بودند. اگر بخواهیم با این دیدگاه راجع به فیلم‌هایش صحبت بکنیم، در همین فیلم «مثل یک عاشق»، به نظرم یک فیلم کاملا متعهدانه و حتی سیاسی امروز جهان است و بدون شعار یک تلنگر فرهنگی و حسی بسیار محکمی را به تمام کسانی که از طریق این فیلم با موقعیت امروز نظام سرمایه‎داری ژاپن آشنا می‌شدند؛ دختری که برای تأمین پول تحصیل در دانشگاه، مجبور به خودفروشی است. بسیار زیبا رابطه تلخ اقتصاد نامبارک و غیرعادلانه با شرایط و روابط خانوادگی از هم گسیخته را نشان می‌دهد به‌ویژه در صحنه‌ای که کسی دختر را برای ملاقات با پیرمرد استاد می‌برد و در مسیر مادربزرگش را می‌بیند که از شهر دیگری برای دیدن او آمده است و دختر به راننده می‌گوید که یکی دو بار میدان را دور بزند و با دیدن اضطراب و استرس مادربزرگی که در شهر آواره است و او نمی‌تواند کمکش کند و استیصالی که اشک‌های ناریخته می‌شود به نظر من بسیار بسیار، عجیب، خلاقانه و متأثر‌کننده است. برای کسی مثل کیارستمی عشق‌های امروزی، خانه و خانواده‌های امروزی و ازدواج تعبیر و مفهوم دیگری داشت. کیارستمی به‌درستی فهمیده بود که امروزه روابط انسانی و عاطفی منتج به ازدواج در اکثر مواقع جای خود را به مسیر هولناک متریالیستی و منفعت طلبی داده است تا زندگی‌سازی و مهرورزی و همراهی با یک عشق در طول زندگی. وقتی این درک صریح و مشخص را دارید طبیعتاً نمی‌توانید نگاه رمانتیک و رؤیایی و خلاف واقعیت داشت و آن نگاهِ خیلی مثبت به زندگی خانوادگی را انتظار داشت با وجود این هیچ وقت ندیدیم که آدم منفی‌باف و ناامیدی باشد…..»
در بخش دیگری از این گفت‌وگو بحثی درباره بهترین فیلم‌های کیارستمی مطرح می‎شود، صمدیان در این باره می‌گوید:«مسافر فیلم بسیار خوبی است. «گزارش» در نوع خودش یونیک است. «کلوز آپ» برای خیلی‌ها یک شاهکار همیشگی است. یک عده «شیرین» را فیلمی می‌دانند که در قامت سینما Cinema نمی‌گنجد و خلاقیت ویژه یک نابغه را فقط می‌طلبد. «مثل یک عاشق» را از چند جهت دوست دارم. در این فیلم هم مثل «گزارش» آن موقعیت وحشتناک خانوادگی را که به آن اشاره کردی ما می‌بینیم.»
و طالبی‌نژاد هم فیلم «مسافر» ارا بهترین اثر کیارستمی عنوان می‌کند:« به نظرم هنوز هم یکی از شاهکارهای سینمای ایران و یکی از بهترین‌های کیارستمی است و همچنین «مثل یک عاشق» و «باد ما را خواهد برد»
و در ادامه این گفت‌وگو صمدیان نکته‌ای را در ارتباط با راز کیارستمی شدن مطرح می‌کند:«راز کیارستمی شدن از نگاه من ساده‌ترین چیزی است که به مشکل‌ترین مساله به‌ویژه در کشور ما تبدیل شده است یعنی خود بودن؛ وقتی خودت هستی با عوالم درونی خودت، بدون تأثیرگرفتگی به زور یا تأثیرگذاشتن به زور به‌موقعیتی شبیه کیارستمی می‌رسی که این چنین در جهانی شدن و حضور شیرینش در این کره خاکی کمک کرد. وقتی در کار هنر Artو بویژه در عالم سینما و تصویر خودت هستی، نتیجه این می‌شود که از نخستین فیلمت یعنی «نان و کوچه» تا آخرین آن «۲۴ فریم» کلی تغییر تکنیکی و تغییر رویکرد پیدا می‌کنی اما همیشه آن ریشه اصلی‌ات محکمتر و شفافتر خودش را نشان می‌دهد یعنی همان خود درونی‎‎ات.
همان‌طور که اشاره شد، دو یادداشت نیز در کنار این گفت‌وگو در صفحات سینمایی منتشر شده‎است. در بخشی از یادداشت پرویز جاهد که درباره کیارستمی نوشته است، نیز می‌خوانیم: «یک بار فیلم‌نامه‌ای نوشتم درباره کودکی که زندگی سختی داشت و مجبور بود مدرسه را رها کرده و با پدرش در جنگل کار کند. فیلم‌نامه را برای کیارستمی فرستادم با این نیت که شاید از آن خوشش بیاید و علاقه‌مند باشد که آن را بسازد. آن موقع در کانون کار می‌کرد و تازه «خانه دوست کجاست» را ساخته بود و هنوز درگیر ساخت فیلم‌هایی با موضوع کودکان بود. فیلم‌نامه را خواند و بعد از چند روز به من پس داد و گفت فیلم‌نامه خوب و محکمی است اما خیلی تلخ و بدبینانه است و من این گونه به دنیا نگاه نمی‌کنم. درست می‌گفت. من اشتباه کرده بودم و آن فیلم‌نامه اگرچه کودک محور بود اما از جهان فکری کیارستمی و نگاه خوش بینانه او به زندگی خیلی دور بود.»
جاهد در بخش دیگری از یادداشت به موضوع فیلم‌های کیارستمی اشاره می‎کند: «تم‌های فیلم‌های کیارستمی، تم‌هایی جهانی‌اند و به قلمرو جغرافیایی خاصی محدود نمی‌شوند. او روایت‌گر ترس‌ها، اضطراب‌ها، تنهایی‌ها، عشق‌ها، مرگ‌ها و زندگی‌های مردم ساده و معمولی بود. سینمای کیارستمی اگرچه متعلق به جریان موج نوی سینمای ایران است اما برخلاف سینمای مهرجویی یا بیضایی یا تقوایی، ماهیت روشنفکرانه ندارد و بازتاب دغدغه‌های روشنفکری ایرانی نیست. شاید به همین دلیل است که فیلم‌هایش برخلاف فیلم‌های همتاهای روشنفکرش، اغلب با بی‌توجهی روشنفکران ایران مواجه بوده است.»
کامران عدل هم در یادداشت کوتاهی درباره نحوه آشنایی‌‎اش با کیارستمی و حضورش در فیلم «ده » می‎نویسد:« من برای نخستین بار، عباس کیارستمی را در نمایشگاه عکسی که در گالری گلستان برقرار کرده بود، دیدم. مردی خجالتی و محجوب. کنار هم ایستاده بودیم، خانم گلستان از او پرسید: «چی فکر می‌کنی درباره نمایشگاهت؟». زیرا که بسیار شلوغ بود. عباس هم گفت که آقای عدل اینجا ایستاده و ایشان باید نظر بدهد. راستش از کارهای او بسیار خوشم آمده بود. با وجود آنکه بیشتر منظره بود (عکاسی از لوکیشن فیلم‌هایش بود)، ولی خیلی ساختار پرسپکتیوی داشت مثل آن بود که عباس کیارستمی، در آن‌ها بازیگران خودش را حس می‌کرد. یعنی کارت پستال نبود. معلوم بود که عباس در آن مناظر، حرکت و اکشن سینمایی می‌دید. من هم عقایدم را گفتم و این باعث حیرت شد. زیرا که من معروف به‌رک گویی هستم و اگر کارها بد بودند، بی‌دریغ می‌گفتم. باری از آن روز، یک دوستی عمیقی بین ما ایجاد شد که بسیار طولانی است. این دوستی، آن چه که من در آن زمان نمی‌دانستم، باعث پدید آمدن فیلم «۱۰»شد. جریان از این قرار بود که یک روز عباس به‌من گفت پس فردا با ماشینت بیا بالای امیرآباد (ماشین من «چروکی‌چیف» بود). من هم آمدم استارت زدم و ماشینم روشن نشد. از ناچاری، ماشین جیپ برادرم، زنده‌یاد پروفسور شهریار عدل را برداشتم و رفتم آنجا. عباس با مانیا اکبری منتظر بودند. تا رسیدم، خیلی ناراحت پرسید: «پس ماشینت چی شد؟» گفتم نتوانستم روشنش کنم. سرش را پایین انداخت و مدتی فکر کرد و گفت اشکالی ندارد. با همین ماشین فیلم می‌گیرم. صحنه‌ای را که من باید بازی می‌کردم به‌من توضیح داد. صحنه، زمانی بود که من می‌بایست پسرم را از مادرش، (مانیا اکبری) برای آخر هفته تحویل می‌گرفتم. در حینی که من با «پسرمان» سروکله می‌زدم، مانیا اکبری به‌کیارسمتی گفته بود: «چقدر کامران بازیگر Actor خوبی است؟» و عباس جواب داده بود: «یک عمر است که دارد این صحنه را بازی می‌کند» زیرا که من هم از همسرم جدا شده بودم و هر پنجشنبه غروب، باید می‌رفتم و فرزندم را از مادرش تحویل می‌گرفتم. این جریان را مانیا چند روز بعد برایم تعریف کرد. در آن هنگام بود که فهمیدم آن سناریو از روی زندگی من و مانیا نوشته شده بود. به‌همین خاطر بود که می‌باید من، با ماشین خودم، چروکی چیف، سر صحنه حاضر می‌شدم….»برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.