جوان 21 ساله که با یک خوش شانسی اتفاقی، از مرگ نجات یافته بود با بیان این ماجرا به کارشناس اجتماعی کلانتری امام رضا(ع) مشهد گفت: در یک خانواده پنج نفره به دنیا آمدم که خواهر و برادرم از من بزرگ تر بودند، با توجه به این که برادرم فقط دو سال با من اختلاف سنی داشت همبازی و صمیمی ترین دوستم بود و ساعت های زیادی را با هم سپری می کردیم، رفتارهایمان نیز مانند یکدیگر بود طوری که برخی تصور می کردند ما دوقلو هستیم.

از سوی دیگر علاقه عجیبی به هم داشتیم تا این که دو سال قبل برادرم ازدواج کرد ولی من او را رها نکردم و مدام به او و همسرش سر می زدم و یک سال بعد فرزندش فریماه به دنیا آمد.

من هم مانند خیلی از عموها ، برادرزاده ام را دوست داشتم و به او عشق می ورزیدم ولی هنوز فریماه به شش ماهگی نرسیده بود که ناگهان برادرم براثر واژگونی موتورسیکلتش در دم جان سپرد و همه ما سیاه پوش شدیم .

نجات از افسردگی!

مرگ برادرم ضربه روحی سنگینی بر من وارد آورد به گونه ای که تا مدتی حتی مرگ او را باور نداشتم.

از این که تنها برادرم را از دست داده بودم دچار افسردگی شدیدی شدم، از اتاقم بیرون نمی آمدم و حوصله هیچ کاری را نداشتم در این شرایط خانواده ام پیشنهاد دادند برای رهایی از این ناراحتی های روحی با «کبری» ازدواج کنم و بدین گونه سرپرستی برادرزاده ام را نیز به عهده بگیرم تا زیر دست ناپدری بزرگ نشود .

در ابتدا این پیشنهاد برایم شوک آور بود اما وقتی بیشتر به این موضوع اندیشیدم به این نتیجه رسیدم که با این ازدواج روح برادرم شاد خواهد شد و من هم به دلیل علاقه ای که به برادرزاده ام داشتم از افسردگی نجات می یابم بنابراین در حالی تصمیم به ازدواج گرفتم که علاقه ای به کبری نداشتم ولی او به من علاقه داشت و به همین خاطر من خودم را توجیه می کردم که عشق بعد به وجود می آید.

ازدواج 2 ماه بعد از مرگ برادر

خلاصه با رضایت کبری و تنها دو ماه بعد از فوت برادرم پای سفره عقد نشستیم اما نه تنها وضعیت روحی من بهتر نشد بلکه عذاب وجدان شدیدی نیز به سراغم آمد که لحظه ای مرا رها نمی کرد.

مدام در کابوس های شبانه، برادرم را می دیدم که از من ناراحت است. آشفتگی روحی و این خواب های ترسناک موجب شد با کبری بدرفتاری کنم واین درگیری و مشاجره ها در نهایت به کتک کاری می رسید.

بالاخره رفتارهای خطرناک من تا حدی پیش رفت که فقط دو ماه بعد از ازدواج مان کبری درخواست طلاق داد و به خانه پدرش رفت. حالا نه تنها برادرم را از دست داده بودم بلکه به دلیل آزار و اذیت های همسر و فرزندش نیز زجر می کشیدم و آزرده خاطر بودم ، روح و روانم به هم ریخته بود و مدام خودم را سرزنش می کردم تا جایی که در اقدامی احمقانه تصمیم به خودکشی گرفتم تا از این عذاب روحی آسوده شوم.

بنابراین در یک فرصت مناسب و در لحظه ای که قصد داشتم خودم را حلق آویز کنم به طور ناگهانی پدرم از راه رسید و مرا روی زمین پرت کرد . حالا هم که از مرگ نجات یافته ام به کلانتری آمده ام تا چاره ای برای رهایی از این شرایط بیابم.

به دستور سرهنگ شریفی (رئیس کلانتری امام رضا(ع)) پرونده این جوان 21 ساله توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های تخصصی و کارشناسی قرار گرفت و سپس وی برای درمان روحی به مراکز روان پزشکی معرفی شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

وبگردی