وقتی شنیدم دختر مورد علاقه ام بچه دار شده گریه ام گرفت !
رکنا: رکنا: یک دل نه صد دل عاشق شده بودم. دختر مورد علاقه ام هم دوستم داشت. منتظر بود خواستگاری اش بروم. می خواستم زن بگیرم و سروسامانی پیدا کنم. نشد که نشد . نه آنکه قسمت نباشد، خودم به سرنوشتم پشت پا زدم.
چندی قبل مادرم می گفت همان دختری که خاطرخواهم بود، دومین فرزندش را هم به دنیا آورده است. دلم از شنیدن این حرف گرفت، بیرون زدم و نمی دانم چند ساعت در هوای سرد روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشسته بودم. من چوب اشتباه خودم را می خورم. آن روز با چشم های گریان به خانه برگشتم و حسابی دمغ بودم.
سرم توی درس و کتاب بود. از نوجوانی با پدرم اختلاف پیدا کردم. نگرانم بود و می گفت با هر آدمی رفیق نشو. سر این حرف ها به من گیر می داد و مادرم هم از پشتم در می آمد و با پدرم دعوا می کرد. بعد از سربازی شانس به من رو کرد و سرکار رفتم. هوش و استعدادم خوب بود و پدرم می گفت سرمایه ای برایت جفت و جور می کنم تا کارت رونق بگیرد. افسوس که نفهمیدم چه کار کنم . رفیق بازی کار دستم داد و درست همان روزهایی که قرار بود به خواستگاری برویم با دوست نابابی که مقداری موادمخدر همراهش بود دستگیرم کردند. بیچاره مادر و خواهرم آمده بودند کلانتری و با چشم گریان جویای حالم بودند. دلم برایشان می سوخت. عمری با آبرو زندگی کردند و پدرم اسم و رسمی دارد. من اما غرورشان را شکستم و آبرویشان را بردم.
پایم به کلانتری باز شد و با اینکه آزادم کردند ولی اسمم بد در رفت. با این وضعیت دختر مورد علاقه ام را به من ندادند و بعد از مدتی هم ازدواج کرد و دنبال سرنوشت خودش رفت. چند ماه گذشت و من هم با دختر دیگری ازدواج کردم. ولی رفیق بازی و مصرف تفننی مواد مخدر برایم مشکل درست کرد و قوز بالا قوز شد.
با همسرم که هنوز دوران عقد بودیم اختلاف پیدا کردم و طلاقش دادم. بیچاره پدرم برای تهیه مهریه چه بدبختی ها که نکشید. بعد از این شکست اسمم سر زبان فامیل افتاد. از خانواده فاصله گرفتم و بیشتر اوقات خانه یکی از دوستانم بودم. اعتیاد باعث شد دست به دزدی بزنم.
دیشب مشغول سرقت بودم که دستگیر شدم. افسوس که فرصت های زندگی ام را از دست دادم. من استعداد خوبی داشتم و آدم بدی هم نبودم ولی اوضاع طوری رقم خورد که برای دزد شدن وقت گذاشتم. جوانی ام را تباه کردم و آلوده دزدی شدم. ای کاش این وقت را برای کار درست و سالم می گذاشتم.
نه تنها سرنوشت خودم را به بازی گرفتم بلکه خانواده ام را هم سرخورده و دل شکسته کردم. خواهرم هرموقع و هر جا مرا می بیند چشم هایش پراشک می شود و من از خجالت آب می شوم. خدا خدا می کنم که دوست و آشنایی در کوچه و خیابان مرا نبیند.
ارسال نظر