19 پرونده مهم حادثه ای در سال 99 / از رومینا اشرفی تا شیما صباگردی مقدم
حوادث رکنا : 19 پرونده جنجالی در سال 99 جزو حوادث تلخ مرد ایران بود.
19 پرونده حوادثی در سال 99 ایران که مردم را به شدت تحت تاثیر قرار داد . جنجالی ترین پرونده مربوط به رومینا اشرفی و شیما صباگردی مقدم بود که کاربران بسیاری را متاثر کرد.
حادثه رخ میدهد، مثل یک پیشامد غیرمنتظره اما بعضی وقتها این آدمها هستند که اتفاقی را رقم میزنند. اتفاقهایی که سالها در ذهن باقی میمانند. آدمهایی که خواسته یا ناخواسته ماجراهایی را رقم میزنند که به جنجالیترین و پربحثترین تیتر سال تبدیل میشوند. آنهایی که پروندههایشان چندین و چندبار در سال مرور شد و مردم پیگیر ماجرای زندگیشان شدند. امسال هم بودند کسانیکه اسمشان تا مدتها سر زبانها بودند. سهارضانژاد، محمد بزرگی، محمد موسویزاده و رومینا را تقریبا همه میشناسند. اینها تنها تعدادی از اسامی پرحاشیه و جنجالی امسال بودند. آنهایی که پشت پرده زندگیشان تلخی و غم زیادی را برای مردم به همراه داشت. داستانهایی که یک جامعه را بهشدت تحتتأثیر قرار داد. در این سال کرونایی، در این سال پر از وحشت مرگ، چندین چهره نام آشنا بودند که اتفاقات تلخ زندگیشان به پروندههای جنجالی و مهمی تبدیل شد.
رومینا اشرفی قربانی خشم پدر
رومینا اشرفی یکی از همین نامهاست. دختر نوجوانی که قربانی یک عشق پنهانی و تعصب خشمگینانه پدرش شد. دختری که ماجرای زندگیاش در باور هیچکس نمیگنجید. اوایل خردادماه بود که خبر تکاندهندهای از تالش همه را شوکه کرد. رومینا دختر ١٣ سالهای بود که در روستای سفیدسنگ توسط پدرش با داس به قتل رسید. او به خاطر فرار از خانه گرفتار خشم خونین پدر شده بود. البته پای یک پسر جوان به نام بهمن در میان بود. دخترک برای فرار از دست پدر و سختگیریهای او به آن جوان غریبه پناه برده بود، اما وقتی ماموران پلیس او را دستگیر کرده و تحویل پدرش دادند، با ضربات داس کشته شد. پدر قاتل همان روز دستگیر شد. چند روز بعد هم نوبت به بهمن رسید. قتل رومینا هرچند یکی از دهها مورد فرزندکشی در ایران بود، اما قساوت پدر در این جنایت، باعث ایجاد موجی از واکنشهای منفی در سطح جامعه شد. کار به جایی رسید که مسئولان بلندپایه قضائی هم به این پرونده ورود کردند. اسماعیلی، سخنگوی دستگاه قضا در همان روزها از اشد مجازات برای قاتل در این پرونده خبر داد. مسئولان قضائی گیلان هم وعده دادند تا این پرونده بهطور ویژه مورد رسیدگی قرار میگیرد.با این حال با گذشت حدود ٦ ماه از آن جنایت، دادگاه بدوی، پدر قاتل را به ٩سال حبس و پرداخت دیه محکوم کرد. رعنا دشتی، مادر رومینا به این رأی اعتراض داشت. البته بسیاری از مردم جامعه نیز این رأی را ناعادلانه دانستند. با این حال این پدر خشمگین به زندان محکوم شد و رومینا و سرگذشتش بهعنوان خاطرهای تلخ در سال ٩٩ ثبت شد.
محمد موسویزاده نیز یکی دیگر از کسانی بود که نامش با سرنوشت تلخ و مرموزش در ذهنها باقی ماند. دانشآموز یازده ساله دیری که به دلایلی گنگ و نامعلوم به زندگی خود پایان داد. پسر ١١ سالهای که رفت و سوالهای زیادی به جا گذاشت. پدر که به خاطر مشکلات کمرش خانهنشین بود. مادر هم در شهر کارگری میکرد تا مخارج زندگی را تأمین کند. البته بهزیستی آنها را تنها نگذاشت. در این مدت کمک کرد و حتی اجاره خانهشان را هم میداد، اما مشکلات خانواده زیاد بود. مرگ محمد دردناکترین قصه این خانواده دیری بود تا اینکه یک روز بعدازظهر جسم بیجان پسر پنجساله و معلول خانواده دیری روی آب پیدا شد. خانواده موسویزاده برای بار دوم عزادار شدند. پدر و مادر دوباره اشک ریختند. اینبار برای پسر کوچکترشان. دومین کودک نیز در آبها جان باخت تا قصه خانواده موسویزاده باز هم به تلخترین قسمت برسد.
راز گمشدن معین شرفی
یک جمجمه، یک جفت کفش و یک گوشی؛ اینها همه آن چیزی بود که بعد از ١٢٣ روز جستوجو و بیخبری، در جنگلهای کردکوی پیدا شد. همانجایی که معین شریفی رفت تا قدم بزند اما دیگر برنگشت. ٤ ماه جستوجو، چهار ماه انتظار، چهار ماه چشمبهراهی و چهارماه بیخبری درنهایت پایانی تلخ و غمانگیز داشت. راز سرنوشت غمانگیز معین در هالهای از ابهام ماند، اما درنهایت جستوجوها به یافتن اثری از او ختم شد. اثری هرچند تلخ و غمانگیز. «صبر کن، من تا نیمساعت دیگه میرسم. دارم راه میافتم.» این آخرین جملهای بود که معین گفته بود. معین شریفی، بعدازظهر سهشنبه، بیستوپنجم شهریور امسال در آخرین تماس با شاگرد مغازهاش به او گفته بود که تا نیم ساعت دیگر به مغازه میرسد، اما تماسها قطع شد. موبایل در دسترس نبود و دیگر هیچ اثری از این مرد جوان پیدا نشد. پلیس خودروی این فرد را در محدوده خیابانک پارک جنگلی کردکوی یافت، اما اثری از او یافت نشد. تا اینکه چهار ماه بعد آثاری از او پیدا شد.
یک، دو، سه؛ آخرین پرواز
تلخترین مرگ شاید نصیب محمد بزرگی شد. پسر چتربازی که در مراسم یادبود شهدای پلاسکو، با لباس آتشنشان سقوط کرد و جان باخت. چتربازی که ترس را گم کرده بود. زندگی را در آسمانها یافته بود. در همان آسمان هم ابدی شد. به آرزویش رسید. لباس آتشنشانی به تن کرده بود. لباسی که آرزو داشت یک روز به تن کند. با همان لباس به آسمانها پیوست. محمد بزرگی چترباز معروف کشورمان بود. میخواست یاد شهدای پلاسکو را زنده نگه دارد، اما نمیدانست که این مراسم به بهای جانش تمام میشود. به ارتفاع رفت. از آن بالا هیجانش برای پریدن زیاد بود. مثل همیشه که از پرنده بودن خود لذت میبرد، اما درست سه ثانیه با مرگ فاصله داشت. ٥٦ متر ارتفاع بود. ولی سقوط مرگبار او تنها سه ثانیه طول کشید. چتر، یار او نشد. محمد بین زمین و آسمان تنها ماند. یار همیشگیاش او را در نیمه راه تنها گذاشت. چتر باز نشد. محمد بزرگی سقوط کرد تا نامش برای همیشه جاودان شود.
آقای گل و پرونده پرحاشیهاش
سرقت از آقای گل نیز یکی دیگر از جنجالیترین پروندههای امسال بود. مالباخته معروف و نام آشنایی که وقتی از او سرقت شد همه درباره ماجرای پروندهاش صحبت میکردند. نام مالباخته این ماجرا را به یکی از جنجالیترین خبرها تبدیل کرد. اجرای نقشه یک سرقت اینبار از فوتبالیست معروف کشورمان؛ علی دایی همان فوتبالیستی بود که اسمش بر سر زبانها افتاد، اما اینبار به علت یک پرونده سرقت. گردنبند ٨٠میلیون تومانی او را در روز روشن از روی گردنش ربودند. اتفاقی که شاید برای هر کسی در این جامعه رخ دهد. ولی نام این آقای فوتبالیست خبر را جنجالیتر جلوه داد. ماجرا عصر روز چهارشنبه، هفتم آبان، رخ داد. علی دایی و دخترش درحال خروج از دفتر کار دایی در خیابان آصف در منطقه زعفرانیه بودند که ناگهان دو نفر سوار بر موتورسیکلت از پشت به این فوتبالیست سابق کشورمان نزدیک شدند.آنها در عرض چند ثانیه گردنبند را از گردن آقای دایی کشیدند و پس از آن متواری شدند. علی دایی حتی چندثانیهای با سارقان کشمکش داشت. روی زمین افتاد و بعد از سرقت نیز به دنبال آنان دوید، اما درنهایت گردنبند گرانبهای آقای فوتبالیست دزدیده شد. سارق تحت بازجویی قرار گرفت که درنهایت به سرقت از آقای دایی اعتراف کرد. متهم در بازجوییهای خود اقرار کرد که هنگام سرقت اصلا نمیدانستند که از چه کسی سرقت کردهاند و پس از ارتکاب سرقت متوجه شدهاند که طعمهشان علی دایی بوده است.
سرنوشت رازآلود یک مطبوعاتی
امسال سرنوشت مبهم و رازآلود زیادی داشتیم. گمشدههایی که با رفتنشان سوالهای زیادی را در ذهنها ایجاد کردند. پسر جوانی که از اول تیرماه بهطور مرموزی ناپدید شد یکی از همین گمشدهها بود. او بدون هیچ ردی ناپدید شد و همه مطبوعاتیها و خانوادهاش را شوکه کرد. این پرونده مرموز با گمشدن محسن محروقی جنجالی شد. مردی که به جز جا گذاشتن گوشیاش در کارخانه سیمان پردیس هیچ ردی از او باقی نماند. از شاهدان و خانواده همسر محسن بازجویی شد، اما پرونده با توجه به محل مفقود شدن به کلانتری و دادسرای پردیس ارجاع شد. در ادامه اما خانواده محسن هم از مسئولان کارخانه شکایت کردند ولی همچنان پرونده سر به مهر باقی مانده است. ١٢سال سابقه کار در بخش فنی مطبوعات را داشت. شهروند، مغرب، صاحب قلم، همشهری سرنخ، روز ورزش، دنیای فوتبال و توسعه روزنامههایی هستند که او در آنجا بهعنوان گرافیست کار میکرد.
پسر بیآرزو
پسر بیآرزو را حالا همه میشناسند. پسری که دیگر نفس نمیکشد، اما نامش بر سر زبانها افتاد. پسر معروف لب خط. هیچکس نفهمید چرا رضا آخر خط را انتخاب کرد. خانواده و نزدیکانش ماندند با هزاران سوال بیجواب و یک وصیتنامه چهار برگی از آخرین حرفهای رضای بیآرزو. درددلهایی که هیچوقت به زبان نیاورد اما کلمه به کلمهاش را نوشت تا همیشه به یادگار بماند. رضا معروف بود. چون هفتسال پیش در برنامه ماه عسل شرکت کرده بود. از آرزوهایش نگفته بود. چون اصلا آرزویی نداشت. رضا پس از هجده سالگی، مدتی در خانه اشتغال لب خط از زیرمجموعههای جمعیت امامعلی(ع) یعنی در کارگاه خیاطی، مشغول به کار شد. به گفته اطرافیان رضا، او برای تغییر زندگی خود ایستاد، تلاش کرد و بهتدریج به نقطه اتکا و الگویی سالم برای دیگر کودکان و نوجوانان خانه ایرانی تبدیل شد. رضا، بهعنوان یک استعداد، درحال درخشیدن در عرصه هنر نیز بود. همینها نشان میداد که رضا نسبت به زندگی ناامید نبوده است. با این حال او حالا دیگر نفس نمیکشد.
ماجرای مرموز دختر کوهنورد
« سها رضانژاد » نیز از آن نامهایی است که تقریبا برای همه آشناست. دختر بیستوهفتساله اهل کرج که بیستم تیرماه سال جاری در منطقه «جهاننما» کردکوی مفقود شد. همه به دنبال این دختر میگشتند. این دختر جوان همراه گروه گردشگری از تهران به سمت کردکوی حرکت کرده و با کمک خودروهای آفرود خود را به منطقه رسانده بود، اما صبح روز بیستم تیرماه از چادر خارج شد و دیگر بازنگشت. درحالیکه خانوادهاش فرضیه ربوده شدن را محتملتر میدانستند، اما درنهایت بعد از گذشت ٢٨ روز جسد سها رضانژاد در میان کوهها پیدا شد. در ادامه مشخص شد که این دختر جوان از بالا به پایین پرتاب شده است. در تحقیقات پلیس مشخص شد او تا ساعات بامدادی صبح روز حادثه بیدار بوده و برای استراحت قرص خواب مصرف کرده بود. با توجه به خستگی ناشی از طی کردن مسیر، استفاده از قرص خواب، استراحت کم و تحقیقات و مستندات موجود از همان ساعات ابتدایی تمام فرضیهها مبنی بر سقوط او بود.
زورگیری جنجالی از دختر نویسنده معروف
زورگیری خشن از دختر نویسنده معروف نیز یکی دیگر از اتفاقات مهم امسال بود. روزی که دختر مهراب قاسمخانی هدف زورگیری سارق موتورسوار قرار گرفت، میگفت: «مرگ را به چشمانم دیدم.» همان لحظه که سارق، تیزی را زیر گردنش گذاشته بود و تهدیدش میکرد. همان لحظه که گوشی تلفنش را گرفت. همه اینها را به چشم دید و تا زمان دستگیری سارق، بارها و بارها مرور کرد. کابوس دید و خیال. خواب که نداشت، خوراک هم. میگفت در این مدت پلک روی هم نگذاشته، هوشیار بوده. نمیخواسته دوباره قربانی یک زورگیری دیگر شود چه در خانه و چه در خیابان. ٢٠ روز از آن صبح ٢٣ شهریور گذشته بود که کلانتری ١١٠ شهدای پایتخت متهم را دستگیر کرد. متهمی که نیروانا دختر نویسنده معروف را طعمه زورگیری خشن خود کرده بود و پا به فرار گذاشت. او دستگیر شد و این دختر جوان با خیال راحت به پلیس آگاهی رفت و سارق خود را دستبند به دست دید. این پرونده نیز به یکی از جنجالیترین و پر سروصداترین پروندههای امسال تبدیل شد.
تراژدی مرگ حنانه، هانیه و زهرا
آخرین روز از تابستان بود که خبر تلخ رسید. خبری عجیب و دردناک؛ سه دختر بچه کوچک، پس از خوردن قرص برنج راهی بیمارستان شده و به طرز هولناکی جان خود را از دست دادند. این سه دختربچه گیلانی، با هم همسایه بودند. بازی مرگبار آنها به دلایل نامعلومی به خوردن قرص برنج انجامید. در حال شیطنت و بازی بودند. ناگهان درد زیاد در ناحیه شکم مانع ادامه بازیهایشان شد. دردی که تحملش برای آن سه دختربچه طاقتفرسا بود. حنانه و هانیه و زهرا هر سه با هم حالشان بد شد. آنقدر بد که حتی توان راهرفتن و حرفزدن هم نداشتند. همگی در خانه حنانه ٧ساله بودند که این ماجرای عجیب و تلخ برایشان رخ داد. بلافاصله خانوادهها در جریان قرار گرفتند. موضوع به اورژانس اطلاع داده شد و دختربچهها به بیمارستان منتقل شدند. در راه حقیقتی وحشتناک فاش شد. دختربچهها به سختی حرف میزدند، خبر از خوردن قرص برنج دادند. این تنها صحبتی بود که دختربچهها با خانوادههایشان داشتند. دیگر نفسی برایشان نماند و در بیمارستان جان خود را از دست دادند. حنانه اسماعیلپور، هانیه پیران و زهرا رستم سه دختربچه ٧، ٩ و ١٢ساله، در روستای داخل پایین از توابع بخش مرکزی آستانه اشرفیه درحال بازی بودند. حنانه و زهرا تکفرزند بودند. آشناهای این کودکان احتمال میدادند، چون قرص برنج درشت است و کمی به قرص جوشان شباهت دارد، آنها هم این قرص را با قرص جوشان اشتباه گرفته و خورده بودند.
جنایت در جنگلهای ٢هزار
یکی دیگر از جنجالیترین پروندههای امسال در استان گیلان بود. قتل کارمند زن تأمین اجتماعی سیاهکل در جنگلها تنکابن؛ این زن جسدش در جنگل کشف شده بود. الهام سرلاتی روز سهشنبه اول مهر با سرویس محل کارش به میدان فرمانداری لنگرود رفت. او از آنجا به مقصد اَملَش خودرو را ترک کرد. بعد از آن دیگر هیچ خبری از او نشد تا اینکه جسدش در جنگلهای دوهزار مازندران پیدا شد. این زن جوان اصالتا املشی و ساکن لنگرود بود. الهام سرلاتی کارمند سازمان تأمین اجتماعی سیاهکل بود و هر روز با سرویس اداره در میدان لنگرود پیاده میشد. او به گفته همکارانش زنی بسیار پرشور، مهربان و متین بود، هیچکس از او بدی به یاد ندارد و همه او را با خوبیها و سرزندگیاش میشناسند. مظنونان زیادی در این پرونده بازجویی شدند، حتی شوهر الهام نیز بهعنوان مظنون بازداشت شد؛ اما باز هم سرنخی از این ماجرای هولناک کشف نشد. تحقیقات ادامه داشت تا اینکه خبر رسید که رد پای یک زن و مرد در این ماجرا پیدا شده است. درنهایت این زن دستگیر شد و ادعا کرد همراه همسر صیغهای خود مقتول را از لنگرود بهعنوان مسافر سوار کرده و با دیدن طلاهای دستش به طمع افتاده و تصمیم به سرقت گرفتهاند.
ناامیدی پدر شیما پس از یک جنایت هولناک
قتل شیما نیز یکی از هولناکترین پروندههای جنایی امسال بود. بیستوششم مرداد سال ٩٨ بود که شیما با یک پسر بدلیجاتفروش از خانهشان رفت. پدرش ١٥ماه به دنبال دخترش بود. روزی ١٨ساعت نقطه به نقطه شهر را گشت، ردش را پیدا کرد اما هرگز به شیما نرسید. سرنوشت دختر ١٥ساله با مرگ گره خورد. خبر تلخی که پلیس به پدر و مادر چشمانتظار داد. تنها مظنون پرونده بار دیگر بازداشت شد و به قتل دختر گمشده اعتراف کرد. شیما که از سوی آرش پسر بدلیفروش اغفال شده بود، پس از ساعتی به پایانه بیهقی میرود. درحالی که سرگردان و درمانده بود، از طریق مغازه اسباببازیفروشی با مادرش تماس میگیرد. گریههای شیما و التماسهای مادر پشت گوشی هنوز در خانه آقای احمد صباگردیمقدم شنیده میشود. مکالمه آخر شیما که پلیس آن را ردیابی و ضبط کرد. التماسهای مادر هم فایدهای نداشت. شیما دیگر هرگز راه خانهشان را ندید و برنگشت. ربودند، اسیرش کردند و در آخر او را کشتند. عامل همه اینها بهلول بود. مردی که در پایانه بیهقی مواد توزیع و زنها و دختران جوان را اغفال میکرد. مردی که ٧سال پیش از همسرش جدا شد و در خانهای قدیمی در چهارراه نظامآباد مستأجر بود. او شیما را کشت تا یکی دیگر از جنجالیترین ماجراهای سال ٩٩ را رقم بزند.
ویرایش انتقامجویانه
بازی با زندگی هفت دانشجو هم از دیگر اتفاقات مهم امسال بود. دانشجویانی که رویاها و هدفهای زیادی برای آیندهشان داشتند، اما تصمیم غیرمنطقی و انتقامجویانه یک دانشجوی دیگر، زندگی آنها را به باد داد. «اطلاعات شما ویرایش و تغییر یافت.» این پیامک کوتاه زندگی هفت همکلاسی مدرسه نمونه هاشمی قروه را تغییر داد. هفت همکلاسی نمونهای که سالها برای آزمون کنکور ٩٩ تلاش کرده بودند، اما اطلاعات کنکورشان دستکاری شد. رشته تحصیلی، زبان امتحانی، محل آزمون، اطلاعات شخصی همه تغییر کرده بود. اطلاعات داوطلبان ١٠بار ویرایش شد، اما دانشآموزان بازنده این دوئل نابرابر ویرایشها و تغییرات شدند. از آموزشوپرورش و سازمان سنجش خواستند تا کاری بکنند، اما اطلاعات داده شده بسیار مغایر بود. رشته تحصیلی از علوم انسانی به ریاضی تغییر کرده بود. زبان روسی و ایتالیایی به جای زبان انگلیسی انتخاب شده بود. مریوان و کامیاران هم محل آزمون کنکور بود. این درحالی بود که این دانشآموزان نمونه شهرستان قروه بودند. مریوان و کامیاران با شهرشان چهارساعت فاصله داشت. همه اینها موانع بزرگی سد راه کنکورشان بود. وقتی حامد چهارماه بعد دستگیر شد، راز این بازی نابرابر هم فاش شد. پشت پرده همه این ویرایشها و تغییرات یکی از ۲۶ دانشآموز رشته علوم انسانی مدرسه نمونه هاشمی قروه بود. حامد در بازجوییها اختلاف شخصی را بهانه کرد.
فاجعه هنگام استراحت بیماران اوتیسمی
یکی تلخترین حادثههای امسال مربوط به آرین بود. پسر مبتلا به اوتیسمی که اردوگاه گرفتار آتش شد و سوخت. ساعت ١۵ روز پنجشنبه هفده مهرماه بود که این اتفاق رخ داد. حریقی در اردوگاه شهید باهنر در محدوده تجریش تهران به یک فاجعه تلخ و دردناک ختم شد. حریقی که در یکی از سوییتهای این اردوگاه رخ داد. اردوگاهی که میهمانان آن گروهی از بچههای اوتیسم بودند. پسران بالای ١٥سالی که با مربیان خود برای اردو به این محل رفته بودند. این افراد با مربیهای خود مجموعا ١۵نفر بودند اما پس از وقوع انفجار و آتشی که دلیلش هنوز مشخص نیست، همه چیز به هم خورد. حریق جان یکنفر را گرفت و یک پسر ١٦ساله را نیز با سوختگی ٧٠درصد راهی بیمارستان شهیدمطهری کرد. لحظه حادثه آرین ترسیده بود. نمیدانست باید به کجا پناه ببرد. مغزش فرمانی برای فرار صادر نکرد. آرین به زیر تختش پناه برد و همانجا نفسهایش به شماره افتاد. در آن مهلکه آتش و دود زیر تخت ماند، تا اینکه جانش را از دست داد و به تنها قربانی این حادثه تلخ تبدیل شد. پسر ٢٥سالهای که از بیماری اوتیسم رنج میبرد و به اردوگاه شهید باهنر آمده بود تا دو روزی را تفریح کند، اما تفرجگاهش به قتلگاه او تبدیل شد. محل آتشسوزی یک مرکز پذیرایی و اقامتی در حدود ٤٠٠متر بود که در بخشی از آن ساختمان یک طبقه یعنی در یکی از اتاقهای این ساختمان که حالت خوابگاه داشت، حریق رخ داده بود.
مرگ پرابهام مانی
ماجرای مانی پورحامدی و مرگ اسرارآمیزش هم جنجال زیادی به پا کرد. حاشیههای مرگ این پسربچه ١١ساله تا مدتی مورد بحث بود. از همان روز اول فوتش، خبرنگاری در اهواز، در توییترش نوشت که مانی به خاطر مومو و وحشتهای این بازی خطرناک سکته قلبی کرده و جان باخته است. گفتهای که خیلی زود از سوی پلیس تکذیب شد. «کرونا بس نبود، مومو هم بهش اضافه شد. آخر سکته میکنم.» اینها آخرین جملاتی است که مانی پورحامدی در استوریهای واتساپش منتشر کرد. درست چندساعت پیش از مرگ اسرارآمیزش؛ مرگ مبهمی که خبرساز شد و نگرانیهای زیادی در جامعه برجای گذاشت. پسربچه باهوش و شادی که هیچکس تصورش را هم نمیکرد اینطور رازآلود جان خود را از دست بدهد. براساس شنیدهها، گویا او بیرون از خانه حالش بد شده و تا به بیمارستان برسد، جان خود را از دست داد. با این حال، نظر قطعی پزشکی قانونی در اینباره اعلام نشد و مشخص نشد که این بچه چطور جان خود را از دست داد.
یک تراژدی تلخ خانوادگی
اما مرگ یک خانواده پنجنفره در واژگونی قایق، تلخترین حادثه سال را رقم زد. در بین ٢٢ مهاجر قایق تنها یک خانواده وجود داشت. خانواده ایراننژاد از سردشت ارومیه. رسول ایراننژاد ٣٥ساله، همسرش شیوا محمدپناهی ٣٥ساله، آنیتا ایراننژاد ٩ساله، آرمین ایراننژاد ٦ ساله و آرتین ١٥ماهه. آنها خانه و وسایلشان را فروختند اما کافی نبود. کل داراییشان ١٥٠میلیون تومان بود اما قاچاقبرها ٨٠٠میلیون تومان میخواستند. مادر و خواهر طلاهایشان را فروختند، پدر زمینش را داد و برادر وسایل خانهاش را حراج کرد تا پول مهاجرت جور شود. ١٠٠میلیونی هم قرض گرفتند برای سفر بیبازگشت. سفر مخاطرهآمیزی که قلب هر ایرانی و غیرایرانی را به درد آورد. قایق مهاجران در حدود ۲کیلومتری ساحل فرانسه بهطور اتفاقی توسط یک قایق بادبانی درحال عبور در ششم آبانماه شناسایی شد. در عملیات نجات و جستوجو ۴ فروند شناور فرانسوی، یک فروند بالگرد بلژیکی و یک قایق ماهیگیری فرانسوی شرکت داشتند اما زمانی تیمهای امدادونجات رسیدند که قایق پناهجویان غرق شده بود. سرانجام ١٥ مسافر ایرانی از کانال مانش نجات پیدا کردند. ١٤ مرد سردشتی و یک مسافر شمالی. پیکر بیجان ٥ عضو خانواده ایراننژاد اما به وسیله تیمهای دریایی و هوایی از آب گرفته شد.
تصمیم آتشین
زنی که در بندرعباس خانه خراب شد، خیلی زود به مهمترین تیتر رسانهها تبدیل شد. زن سرپرست خانواده به همراه دو زن و پنج فرزند دیگر در یک آلونک کوچک زندگی میکردند. اما نیروهای شهرداری آبانماه امسال خانه آنها را خراب کردند. اتفاق دردناکی که باعث شد مادر دست به خودسوزی بزند. او به بیمارستان منتقل شد و بقیه اعضای خانواده نیز آواره و سرگردان شدند. این تخریب زندگی آنها را نابود کرد. آنهایی که از هیچ نهادی حمایت نمیشدند. آنهایی که تنها با پول یارانه زندگی میکردند و دلشان خوش بود که یک سقف، هرچند ناچیز بالای سرشان دارند، اما خراب کردند سقفشان را؛ دیگر هیچ سقف و دیواری نبود که خودشان و بچهها در آنجا روزگارشان را بگذرانند.
مرگ در بهمن
سقوط بهمن در ارتفاعات شمال پایتخت با مرگ ٨ کوهنورد گره خورد. دیماه بود که بهمن در ارتفاعات دارآباد کلکچال، آهار و شیرپلا سقوط کرد. کوهنوردان در برف محبوس شده بودند. این درحالی بود که تعداد زیادی از کوهنوردان هم در ایستگاه هفتم توچال گرفتار شده بودند. خط تلهکابین بهطور موقت خاموش شده بود و گفته میشد حدود ١٠٠ کوهنورد در سرمای آنجا گرفتار شدهاند. زمان میگذشت، تا اینکه کوهنوردان با راهاندازی مجدد خط تلهکابین به پایین انتقال یافتند، اما ریزش برف در کلکچال و آهار و شیرپلا حوادث تلخی را رقم زده بود. کوهنوردانی که در جهنم سفید مدفون و مصدوم شده بودند. پیکر بیجان ٨ کوهنورد در ارتفاعات پیدا شد تا این حادثه نیز به یکی از تلخترین ماجراهای امسال تبدیل شود.
انجماد زندگی
پنج مرد روستای کوران نیز ماجرای تلخی را در سال ٩٩ رقم زدند. اتفاقی که دل مردم جامعه را سوزاند. همان مردانی که ٧ صبح ٢٧ دیماه به کوه زدند تا با کولههای پر برگردند، اما برنگشتند. آوار بهمن امان نداد و دفنشان کرد. از آن بهمن بیرحم هشت روز گذشته بود که تن جامانده یاور، متین، بیلن، فرات و مولایی در ارتفاعات پوشیده از برف در عملیات خودجوش مردم روستا پیدا شد. بهمن در روستای دریشک در خاک ترکیه آوار شد روی سر مردان روستای کوران. جایی در ٨کیلومتری مرز ایران و ترکیه. این جوانان، کولبر بودند. آنها به دلیل نبودِ شغل و روشی مناسب برای امرارمعاش به ناچار دست به کولبری زدند.آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.
ارسال نظر