شیوا برای قتل دوست کافی بود / گفتگو با قاتل تهرانی
حوادث رکنا: دوئل عشقی سر یک دختر جوان تهرانی را در یک قدمی اعدام قرار داد.
گفتوگو با پسر جوانی که به اتهام قتل دوستش زندانی است.
بهرام ۲۷ساله متهم است که در جریان یک دوئل عشقی بر سر یک دختر جوان، با دوستش درگیر شده و او را با ضربههای چاقو در یکی از محلههای شرق تهران به قتل رسانده است. از روزهای پایانی مهر سال گذشته که این جنایت را رقم زد در زندان رجاییشهر کرج بهسر میبرد و قرار است بهزودی به اتهام قتل رفیق صمیمیاش در دادگاه محاکمه شود.
با اینکه یکسال است در زندان بهسر میبرد اما هنوز نتوانسته به آنجا عادت کند و دلش برای قدم زدن در خیابانهای شهر تنگ شده است. میگوید: «خانواده رفیقم حاضر به بخشش من نیستند اما هنوز امیدوارم.»
قبل از زندان چهکاره بودی ؟
یک موتورسیکلت داشتم و به عنوان پیکموتوری کار میکردم.
اعتیاد داری؟
نه. حتی سیگار هم نمیکشیدم.
چرا زندانی شد؟
بهخاطر قتل دوستم بر سر دختر موردعلاقهام. من و شیوا شش سال پیش در بوستانی در تهران دوست شدیم و بعد فهمیدیم از اقوام قدیمی یکدیگر هستیم. میخواستیم با هم ازدواج کنیم که سرنوشت مرا به زندان انداخت.
انگیزهات از جنایت؟
دوستم ادعا میکرد شیوا او را دوست دارد. به همین خاطر روز حادثه آنها را با هم روبهرو کردم که شیوا منکر حرفهای دوستم شد. با دوستم درگیر شده و با چاقو او را زدم و همراه شیوا فرار کردیم. چند ساعت بعد متوجه مرگ او شدم و خودم را تسلیم کردم.
روز اول زندان چطور گذشت؟
در بندی که من بودم همه یک جرم داشتند و اتهام همه یک کلمه سهحرفی به نام «قتل» بود. من بهجای یک زندانی به آن سلول رفتم که اعدام شده بود و همسلولیهایم در سوگ او بودند. سه روز اول تا صبح نخوابیدم و چهره مقتول مقابل چشمانم بود. عذاب وجدانم هر روز مرا هزار بار میکشت. در زندان به سمت نماز و روزه آمدم که کمک کرد تحمل آنجا برایم راحتتر باشد.
خواب مقتول را دیدی؟
چند باری خوابش را دیدم و در خواب از او خواستم مرا ببخشد. با پولی که خانوادهام میدهند برایش خرما میگیرم و در زندان پخش میکنم. به نیتش نماز میخوانم و روزه میگیرم.
در این مدت وکیل بند بودی؟
وکیل بندها قویترین و بانفوذترین زندانیها هستند که باید توجهشان به همه چیز باشد و مراقب باشد زندانیان شر نکنند. وکیل بندها سابقهدارهای قدیمیاند که سالها زیر حکم اعدامند. من تجربهاش را نداشتم.
دلت برای چه کسی تنگ شده؟
اعضای خانوادهام، اتاقم در خانه، موتورسیکلتم.
حرف آخر؟
پشیمانم و امیدوارم یک روز خانواده مقتول مرا ببخشند.آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.
ارسال نظر