رنجنامه نوعروس جوان از دو سال زندگی با شوهر رفیق باز
رکنا:نمی دانستم قصه چیست ،پدرم هم مجال نداد کسی حرفی بزند. به اصرار مادرم با چادر سفید، سینی چای را به اتاق آوردم. زن عمویم بادیدن من از جا برخاست و گفت :خوش آمدی عروس نازم. او صورتم را بوسید و با این که از کودکی همدیگر را می شناختیم وقتی مرا در آغوش کشید احساس غریبی کردم.
داشتم از خجالت آب می شدم. پسرعمویم سرش را پایین انداخته و پیشانی اش خیس عرق شده بود. در آن مراسم بزرگترها بریدند و دوختند و تا چشم به هم زدیم چند روز بعد پای سفر عقد نشستیم.
همه خوشحال بودند و می گفتند پیوند خانوادگی مان با این ازدواج محکم می شود. افسوس که هیچ کس نمی دانست در مدت کوتاهی شیرینی این شادی به کام مان تلخ می شود. در دوران عقد به مشکل خوردیم چون اصلا همدیگر را درک نمی کردیم و هیچ علاقه ای به هم نداشتیم. خانواده های مان خیلی سعی کردند رابطه ما را گرم و صمیمی کنند . فایده ای نداشت. اختلاف های ما شدید شد.
شوهرم برای فرار از این وضعیت دنبال رفیق بازی رفت و دیگر احساس مسوولیتی نداشت. دو سال پر تنش را پشت سر گذاشتیم. پدرم می گفت ما آبرو داریم و باید بسوزی و بسازی.
خون دل خوردم و دم نزدم. متاسفانه شوهرم سر بساط رفیق بازی اش به مواد مخدر اعتیاد پیدا کرد .
مواد مخدر صنعتی حالش را خراب می کرد و دچار توهم که می شد از او می ترسیدم.
عاقبت این ازدواج نافرجام قفل و بند شد.
طلاق من ،کمر پدرو مادرم را شکست.ذره ذره آب شدن شان را می دیدم و غصه می خوردم. کاری از دستم برنمی آمد.
خون دل می خوردم و با دیدن اشک و آه مادرم و حسرت پدرم از زندگی و آینده ناامید شده بودم.
خانواده ام با فامیل قطع رابطه کرده بودند و این خیلی عذاب مان می داد.
شاید هرکس به جای من بود دیگر نمی توانست خودش را پیدا کند. اما بهترین تصمیم را گرفتم. به مشاوره آمدم و واقعا گفتگو با خانم دکتر برایم خیلی آ رامش بخش بود. حتی پدرو مادرم را هم به مشاوره آوردم.
الان هم در آستانه ازدواجی دیگر هستم .
می خواهم با حساب و کتاب برای آینده ام تصمیم بگیرم و مشاوره قبل از ازدواج می تواند کمک خوبی برایم باشد.
از قدیم گفته اند کلاه روی سرت را محکم نگه دار تا باد آن را برندارد.
برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر