تسلیم دستور شیطان شدم! / خریدن ساندویچ برای فریبا دردسر شد + جزییات
رکنا:وقتی برای فریبا که دوستش داشتم ساندویچ خریدم به دردسری افتادم که در نهایت دستور شیطان را اجرایی کردم!
ماموران کلانتری باغ فیض چندی قبل از طریق مرکز فوریت های پلیسی در جریان حریق عمدی در یک ساندویچ فروشی در میدان پونک قرار گرفتند. در این حادثه صاحب مغازه که مردی ۲۹ ساله به نام حسین بود به دلیل سوختگی شدید جان باخت و چند روز بعد یکی از کارگران مغازه به نام مهدی به عنوان عامل اصلی این حادثه دستگیر شد. این جوان در حالی که مدعی بود چیز زیادی از این حادثه به یاد ندارد در این باره گفت: نمی دانم چطور شد دست به این کار زدم. من از مدتی قبل به عنوان پیک موتوری در ساندویچ فروشی کار می کردم و از همان ابتدا با صاحبکارم اختلاف داشتم اما هیچ وقت فکر نمی کردم باعث مرگش بشوم. او ادامه داد: از مدتی قبل به شیشه معتاد شدم و وقتی نمی توانستم مواد مصرف کنم حالم بد بود. آن روز هم با صاحبکارم دعوایم شده بود و از طرفی بی پول بودم و مواد نداشتم. او می گفت من برای مشتریان زن مزاحمت ایجاد می کنم. من فقط یک بار وقتی برای یک دختر غذا بردم از او خوشم آمد و پیشنهاد ازدواج دادم اما آن دختر با صاحب مغازه تماس گرفت و آبروریزی کرد. روز حادثه وقتی به ساندویچ فروشی رفتم صاحبکارم گفت چند زن و دختر دیگر هم تماس گرفته و گفته اند که من مزاحمشان شده ام. او من را از مغازه اخراج کرد و گفت دیگر به من احتیاجی ندارد. من هم در حالی که عصبانی شده بودم به پمپ بنزین رفتم و چند لیتر بنزین تهیه کردم و دوباره به مغازه برگشتم. اول دو آجر به سمت شیشه پرتاب کردم و بعد از شکستن شیشه ها ظرف بنزین را داخل مغازه انداختم. بنزین روی فر پاشید و همین موضوع باعث آتش گرفتن ساندویچی شد. آن زمان من خیلی عصبانی بودم. ازطرفی صدای مرموزی هم در سرم بود. یک نفر مدام به من می گفت که باید به خاطر اخراج شدن از صاحبکارم انتقام بگیرم می دانستم شیطان دستور می دهد اما توان مقابله نداشتم. من هم به این صدا گوش کردم و بنزین را داخل مغازه ریختم. فکر می کردم با این کار فقط بخشی از مغازه آتش می گیرد و نمی دانستم باعث مرگ صاحب مغازه می شوم. همه بدبختی های من از زمانی شروع شد که معتاد شدم. اعتیاد باعث شد خانواده ام من را دیگر نخواهند. صاحبکارم هم اخراجم کند و حالا هم به عنوان یک قاتل دستگیر شده ام. هرچه می کشم از اعتیاد است و نمی دانم حالا چه سرنوشتی در انتظارم است.
ارسال نظر