به گزارش رکنا، با روشن شدن این واقعیت تلخ، چند ساعتی مثل دیوانه ها در کوچه و خیابان قدم می زدم و فقط گریه می کردم. دوست داشتم سر به بیابان بگذارم و دیگر هیچ کس را نبینم، اما از خیابان های شلوغ و پیچ در پیچ شهر خلاصی نداشتم و نمی دانستم چه خاکی بر سرم بریزم. ناگهان تصمیم اشتباهی گرفتم و با عصبانیت به خانه رفتم.

چاقو را برداشتم و بدون آن که حرفی بزنم همسرم را مجروح کردم. خون جلوی چشمانم را گرفته بود و اصلا نفهمیدم شوکت را با چند ضربه چاقو زخمی کردم. لحظه ای که به خودم آمدم دیدم او غرق به خون روی زمین افتاده است و دیگر نفس نمی کشد.

مرد ۵۷ ساله با چشمانی اشک بار افزود: من تعصب و سخت گیری به خرج می دادم و او با مقاومت سر سختانه ای لج بازی می کرد. ما سال ها زیر یک سقف زندگی سرد و بی روحی را پشت سر گذاشتیم و هیچ وقت زبان همدیگر را نفهمیدیم. همیشه دنبال این بودیم که از کاه کوه بسازیم و برای خودمان دردسر درست کنیم. نمی دانم چرا هیچ وقت نیمه پر لیوان زندگی خود را ندیدیم و در واقع به هم فرصت ندادیم که خوبی هایمان را ثابت کنیم.

من همیشه دوست داشتم برنده دعوا و مشاجره باشم و هر وقت کم می آوردم با لحنی تهدید آمیز می گفتم می خواهم با زن دیگری ازدواج کنم. متأسفانه غافل از آن بودم که این حرف ها دلسردی به وجود می آورد و روز به روز فاصله بین ما را بیشتر می کند و رشته پیوندمان را برای همیشه از هم می گسلد. فکر می کنم یکی از دلایل اصلی این همه اختلاف و درگیری اعصاب خرد کن وجود ۲۲ سال تفاوت سنی بین ما بود و برای همین هم نمی توانستیم همدیگر را درک کنیم و با هم کنار بیاییم. جر و بحث های تکراری و خسته کننده ما از ۲ سال قبل خیلی جدی شد و احساس تنفر و انتقام جویی در وجودمان ریشه دواند.

از چندی قبل او برایم خط و نشان می کشید و من نیز با حرف های توهین آمیز طوری وانمود می کردم که حتی با این سن و سال هر موقع اراده کنم می توانم دنبال عیش و نوش خودم بروم و از زندگی ام لذت ببرم. مرد ۵۷ ساله در دایره اجتماعی کلانتری گفت: فکر می کنم شوکت فقط می خواست ثابت کند آن قدر که تصور می کنم دست و پا چلفتی و بی عرضه نیست و برای همین هم مرتکب چنین اشتباهی شد و به راه خطا رفت و من هم... .

ای کاش برای حل مسائل و مشکلات زندگی خود راه درستی انتخاب کرده بودیم و به شخصیت همدیگر احترام می گذاشتیم تا کارمان به این جا کشیده نمی شد. همسرم در این بازی شوم جان خود را از دست داد و من هستی خودم را. حالا می فهمم که چه قدر دوستش داشته ام و کاش وقتی در کنار هم بودیم قدر هم را می دانستیم. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی