به گزارش رکنا، زهره دختر آرام و بی سر و صدایی بود و به دلیل اصرارزیاد من به ازدواج با او، وابسته من هم شده بود که این باعث می شد در زندگی با او خیلی راحت باشم ولی خودم آرام و قرار نداشتم. پدر و برادر بزرگم دائم هشدار می دادند: سرت به زندگی ات باشد اینقدر دنبال این دوست و آن دوست نرو.

اما من یک روز سر کار می رفتم و ۳ روز نمی رفتم وهر چه پول در می آوردم خرج دوستانم می کردم. تا اینکه بچه دار شدیم ومادرم برای حفظ آبروی خانواده مان قدری وسیله خرید و چشم روشنی خواهر و برادرانم را در قالب پول نقد به ما داد تا سرو سامانی به خودمان بدهیم، در آن روزها با یکی از دوستانم که شهرستانی بود صمیمی تر شده بودم و او خواهری داشت که از همسرش جداشده بود و پسری ۴ ساله داشت.

من از سر دلسوزی و بعدها هم از روی تحریکات دوستم به او علاقه مند شدم و بدون اطلاع خانواده او را به عقد خودم در آوردم. بعداز مدتی زهره متوجه شد، با اصرار شدید تقاضای طلاق کرد و من هم که به شدت به صدیقه علاقه مند شده بودم قبول کردم و او را طلاق دادم و پسرم را هم که ۵ ماه بیشتر نداشت به او دادم وحالا که ۳۲ سال از آن زمان می گذرد تنها چیزی که از او به یاد دارم اشک هایی است که در روز جدایی مان در دادگاه می ریخت. پس از آن خدا جزای کاری را که با او کرده بودم، به من داد.

همه شان اهل قاچاق و مواد مخدر بودند، حتی خود صدیقه هم معتاد بود که بعد از ۱۷ سال به دلیل اعتیادش از دنیا رفت و من و پسر خودش و ۲ فرزندمان تنها ماندیم. من هم در بین آنها با همان خلافکاری ها زندگی می کردم تا اینکه برای چندمین بار به هنگام فرار از دست ماموران به عابر پیاده ای زدم و به زندان افتادم.

دوست محمود پسر صدیقه وقتی جریان مرا فهمید برای گرفتن رضایت خیلی فعالیت کرد تا به زحمت رضایت آنها را گرفت و من هم بعداز آنکه آزاد شدم برای قدردانی به همراه محمود با وانتی خربزه به در منزلشان در مشهد رفتیم. کوچه و خانه همانی بود که با زهره در آن زندگی می کردیم و صادق دوست محمود با همه آقایی و امکاناتش همان پسرم بود که به زهره سپرده بودم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

رضا آذریان

وبگردی