زن جوان باشگاه دار اسیر چند مشتری منحرف شد تا اعتبارش نابود شود

به گزارش رکنا، سر یک بزنگاه ضربه فنی شد. سوار خودروی مشاوره های بی پایه و اساس دوستان دودی اش شد و زندگی اش را محکم به صخره اعتیاد کوبید و متلاشی کرد. روزگاری ورزشکار حرفه ای بود و قله های موفقیت را یکی پس از دیگری زیر پا می گذاشت اما روزی اسیر غفلت شد و پشت فرمان افیون نشست و در خیالش تخته گاز به سوی فتح قله پیش رفت اما خبر نداشت که خودروی زیر پایش ترمز ندارد و او را با سر به صخره تباهی می کوبد. حالا در کمپ با اهریمن افیون دست و پنجه نرم می کند تا دوباره روی رینگ دوران طلایی ورزشی گذشته اش برگردد و زندگی خود را بازسازی کند.

روزگاری پیش دوستانش، آن بالاها جا داشت و به گفته خودش سری در سرها در آورده بود.

قله های موفقیت ورزشی و اجتماعی را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشت تا این که در دام مشاوره های غلط دوستانش افتاد و سقوط آزاد زندگی اش بعد از آن آغاز شد. زن ورزشکار جوان می گوید: بعد از اتمام تحصیلات دانشگاهی ام ازدواج کردم و همچون درسم در زندگی مشترکم هم موفق بودم. شوهری ایده آل و فرزندانی سالم و از همه مهم تر شغلی که عاشقش بودم از من در نزد دوستانم یک فرد برجسته ساخته بود. بعد از سال ها ورزش حرفه ای یک باشگاه تناسب اندام راه اندازی کردم تا هم از طریق آن کسب درآمد کنم و هم از ورزش غافل نشوم.

زندگی زن خوش سیما طبق مراد او پیش می رود و خود را زن خوشبخت دنیا می پندارد اما از عاقبت کار و ارتباط با دوستان نابابش غافل است. بعد از دایر کردن باشگاه ورزشی‌اش طولی نمی کشد که در کارش شهره عام و خاص می شود و مشتریان زیادی برای عضویت در باشگاه او صف می کشند.

زن غم زده با هر بار دم و بازدم با افسوس تعریف می کند: هنوز خیلی از شروع فعالیت باشگاه ورزشی ام نگذشته بود که به خاطر تحصیلات و کسب عنوان های ورزشی مشتریان زیادی پیدا کردم تا آن جا که دیگر جایی برای پذیرش عضو جدید نداشتم. قطار پیشرفتم با سرعت پیش می رفت تا این که داخل باشگاه با چند مشتری دودی آشنا شدم و همین موضوع سرآغاز سقوطم از قله های پیشرفت ورزشی ام شد. همه به دنبال تیپ مناسب بودند و من هم از این ماجرا دور نبودم. روزی دیدم چند دوست تازه هم باشگاهی ام از چگونگی پیشرفت برق آسا در لاغری و تناسب اندام حرف می زنند و مدام بر موفقیت و تضمین آن اصرار دارند. وقتی از آن ها سوال کردم که به جز ورزش چه عامل دیگری در لاغر شدن و رسیدن به تناسب اندام ایده آل وجود دارد آهسته یکی از آن ها جواب داد که او شنیده مصرف «شیشه» در کمترین زمان فرد را به تناسب اندام دلخواهش می رساند.

با تعجب به آن ها گفتم این حرف اصولی نیست و فریب نخورند. زن جوان بعد از شنیدن مشاوره و جملات گمراه کننده دوستانش به فکر فرو می رود و بعد از آن تصمیم می گیرد آن را تجربه کند. بعد از مدتی به پیشنهاد دوستان دودی اش که اصلاً مصرف «شیشه» اعتیاد آور نیست و حتی به محض رسیدن شخص به فرم ایده آل می تواند راحت آن را کنار بگذارد به مصرف آن روی می آورد. زن ورزشکار با این دست فرمان جلو می رود تا این که در چاه اعتیاد می افتد و چین و چروک، جای شادابی چهره اش را می گیرد. او می گوید: بعد از این که ماده مخدر شیشه را مزه کردم خیلی طول نکشید که به آن آلوده شدم. ابتدا فکر می کردم دستور تجویز دوستانم درست است چون داشتم به سرعت لاغر می شدم. خوشحال از این اتفاق به مصرف شیشه ادامه دادم تا این که کم کم شوهرم از روی رفتارهای خارج از کنترلم متوجه موضوع شد و اولین کارت زرد را به من داد. بدون توجه به اخطارهای شوهرم به ندانم کاری ام ادامه دادم تا این که بعد از مدتی کارت زرد دوم و حتی سوم را از شوهرم گرفتم اما همچنان پیش می رفتم.

شوهر این زن وقتی می بیند که همسرش با ادامه رفتارهای زننده اش آبروی خانواده را در خطر انداخته است کارت قرمز «طلاق» را روی میز زندگی مشترک شان می گذارد تا شاید این روش جواب بدهد اما بی فایده است. بالاخره مرد جوان به ناچار برای جلوگیری از سرایت رفتارهای بیمارگونه همسرش به فرزندانش از او جدا می شود و او را با دوستان دودی اش تنها می گذارد. زن با چشمانی خیس می گوید: بعد از این که به حرف های شوهرم گوش نکردم او با گرفتن حضانت فرزندانم مرا طلاق داد.

بعد از گرفتن طلاق دیگر«شیشه» همه چیز من شد. مصرف شیشه نه تنها به تناسب اندامم کمک نکرد بلکه از من یک تکه پوست و استخوان ساخت. با شدت گرفتن اعتیادم به موازات آن فعالیت ورزشی ام کمتر شد تا جایی که از خماری نای ایستادن نداشتم چه برسد به این که ورزش کنم. کم‌کم مشتریانم همچون هیکل ام آب شدند چون کسی حاضر نمی شد در باشگاه فردی پا بگذارد که اعتیاد از شانه هایش موریانه وار بالا می رود.

بعد از مدتی زن از قله های پیشرفت ورزشی اش به پایین سقوط می کند و باشگاه ورزشی اش همچون تنش مچاله و قفل تعطیلی بر سردر آن آویزان می شود. زن نادم وقتی می بیند با مشاوره های بی پایه و اساس دوستان ناخلف اش از سوی مواد کیش و مات و از روی رینگ ورزش به پایین پرت شده است ناگهان به خودش می آید و به دنبال چاره می گردد. او می گوید: زمانی به خودم آمدم که دیگر اعتبار، خانواده و حتی نایی برایم باقی نمانده بود و خودم را آواره کوچه و خیابان دیدم. به پیشنهاد مادرم به کمپ آمدم تا دوباره بعد از خلاص شدن از شر افیون، خودم و زندگی ام را از نو بسازم و با راه اندازی مجدد باشگاه ورزشی ام به دوران اوج گذشته ام برگردم. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی