به گزارش رکنا ، این مرد بعد از بهبودیافتن به پلیس مراجعه کرد و گفت: من راننده مسافرکش هستم و در شمال تهران کار می‌کنم. دو برادر به نام‌های شاهین و کامبیز که در آن منطقه هستند به من حمله کردند و کتکم زدند تا ماشینم را سرقت کنند, در این اثنا مردی به نام سبحان که دو سارق اول پدر و عموی او هستند؛ از راه رسید و با ضربات چاقو من را زد. بعد آنها متوجه شدند سوئیچ روی ماشین است. این‌طور بود که با خودروی من فرار کردند.
مأموران خانه پدری سبحان را پیدا و خودروی مسروقه را کشف کردند. پدر سبحان گفت: من نمی‌دانم این ماشین متعلق به چه کسی است و پسرم آن را آورده ‌است. پدر سبحان بعد از چند جلسه بازجویی گفت: پسرم وقتی این ماشین را آورد گفت آن را سرقت کرده ‌است و باید چند روزی ماشین در خانه بماند و بعد آن را بفروشند. برادرم قرار بود برایش مشتری پیدا کند.
به این ترتیب پدر و عموی سبحان دستگیر شدند و مأموران با ردیابی‌هایی که انجام دادند موفق به بازداشت سبحان نیز شدند.
سبحان ابتدا به سرقت اعتراف کرد اما بعد آن را منکر شد. با توجه به مدارک به‌دست‌آمده کیفرخواست علیه متهم صادر و پرونده برای رسیدگی به شعبه 8 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد.
متهم روز گذشته برای محاکمه به دادگاه منتقل شد. شاکی در جایگاه قرار گرفت. او گفت: سبحان به من چاقو زد و من به‌دلیل سرقت ماشین و چاقویی‌هایی که به من زده‌ است، از او شکایت دارم.
در ادامه متهم در جایگاه قرار گرفت او اتهام خود را رد کرد و مدعی شد در زمان سرقت خودرو در تهران نبود و به همراه همسر چهارمش به سفر رفته ‌بود. 
متهم گفت: من به‌دلیل شرایط بد خانوادگی خیلی زود ازدواج کردم. همسراولم به‌دلیل فشارهای خانواده من را ترک کرد. بعد از جدایی با دختر دیگری آشنا شدم و با او ازدواج کردم، این ازدواج هم سرانجام نداشت و از هم جدا شدیم. بعد با زن دیگری ازدواج کردم با او هم چندسالی زندگی کردم، ولی زندگی‌مان به بن‌بست رسید، در همه این موارد خانواده‌ام مقصر بودند؛ آنها هیچ‌وقت از من حمایت نکردند. پدر و عمویم مخالف من بودند و کارهایی می‌کردند که زندگی من خراب شود، آنها مدام به من تهمت می‌زدند، این اختلاف‌ها باعث شد که من از پدرم و عمویم جدا شوم تا اینکه با زنی به نام رؤیا آشنا شدم. رؤیا همان زن آرزوهایم بود؛ مثل سه زن قبلی‌ام نبود. به صورت موقت با او ازدواج کردم تا اگر شرایط خوب بود و اخلاق‌مان به هم می‌خورد به صورت دائمی ازدواج کنیم.
بعد از مدتی تصمیم گرفتیم با هم ازدواج دائم کنیم. به شمال رفتیم تا چند روزی خوش بگذرانیم. وقتی شاکی چاقو خورد و ماشینش سرقت شد من شمال بودم و اصلا تهران نبودم. پدر و عمویم این کار را کرده اند تا مرا به دام بیاندازند. آنها درباره من دروغ گفته‌اند. حتی به شاکی هم دروغ گفته‌اند که من او را با چاقو زده‌ام. همسر موقتم در دادگاه هست و می‌تواند شهادت بدهد.
در ادامه، رؤیا گفت: من و سبحان صیغه شفاهی خوانده بودیم و با هم زندگی می‌کردیم، قرار بود بعد از اینکه از شمال برگشتیم با هم به صورت دائم ازدواج کنیم. ما در آن تاریخ شمال بودیم. من هم فکر می‌کنم برای سبحان پاپوش دوخته‌اند،درحال‌حاضر هم عمو و پدرش که متهم در این پرونده هستند و با وثیقه آزاد بودند، فرار کرده‌اند.
در پایان هیئت قضات برای صدور رأی دادگاه وارد شور شدند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی