آ‌ن‌ها از هم جدا شدند و هر کدام دنبال زندگی خودشان رفتند. از سر لج‌ و لج‌بازی و غرور مرا به حال خودم رها کردند و مسئولیتم را نپذیرفتند. خانه پدر‌ بزرگم رفتم و روزها و شب‌های سرد و بی‌روحی را پشت سرگذاشتم. سال‌ها به سرعت گذشتند و برای من که دختری نوجوان شده بودم خواستگار آ‌مد. پدر بزرگم می‌گفت چون این خانواده با ما آ‌شنا هستند و از شرایط تو خبر دارند بهتر می‌توانید با هم کنار بیایید. با هزار امید و آرزو ازدواج کردم و به خانه شوهر رفتم. همسرم مرد خوبی بود‌، اما خانواده‌اش سر کوچک‌ترین بهانه‌ای سرکوفت می‌زدند که تو بچه طلاق بوده‌ای و درست و حسابی تربیت نشده‌ای. شنیدن این حرف‌ها برایم خیلی شکننده بود. به هر حال تحمل کردم و معتقد بودم اگر سخت و محکم باشی از پس این مشکلات بر می‌آ‌یی.

چند سال گذشت. همسرم در حادثه‌ای جانش را از دست داد. بعد از مرگ او من ماندم با کوهی از مشکلات و بچه‌ای ناسازگار و بهانه‌گیر که به سختی بزرگش کردم. باز هم با ناملایمات زندگی جنگیدم و دم نزدم. خواستگاری برایم آمد و به اصرار پدر‌بزرگم دوباره ازدواج کردم. خوشبختانه همسرم مرد خوبی است و از زندگی‌ام راضی هستم. اما خانواده همسر قبلی‌ام پسرم را از من جدا کرده‌اند. حتی وقتی برایش زن گرفتند از من نظری نخواستند. فقط می‌دانستم پسرم و عروسم در مشهد زندگی می‌کنند‌. دلم برایش یک ذره شده بود و دنبال فرصتی می‌گشتم او و عروسم را ببینم. تا اینکه به طور اتفاقی یکی از اقوام را دیدم و متوجه شدم پسرم دچار مشکل خانوادگی شده است. او و عروسم در مرز طلاق بودند، دست به کار شدم و از شهرمان به اینجا آ‌مدم. آ‌ن‌ها را به مرکز مشاوره آرامش پلیس‌رضوی آ‌وردم. خوشبختانه مشکلشان تا حدودی حل شده است.

دخالت‌های خانواده شوهرم علت اختلاف‌های آ‌ن‌ها شده است. جوان‌های این دوره خیلی کم طاقت و شکننده هستند و تا حرفی وسط می‌آ‌ید به فکر طلاق می‌افتند. اما من یک مادر هستم و تا جایی که بتوانم کمکشان می‌کنم از هم درد بزرگ هستم. جدا نشوند چون خودم زخم خورده این درد بزرگ هستم. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی