خودکشی برادرم مقابل چشمانم خیلی دردناک بود / می خواهم به ترکیه بروم
رکنا: 15 بار با برادرم تصمیم گرفتیم با حضور در کمپ، اعتیادمان را ترک کنیم اما سستی اراده مان مانع آن شد و در آخرین لحظه که یک فکر شیطانی به سرمان زد و شاهد سوختن برادرم بودم تلنگری به من زده شد و تصمیم گرفتم از گذشته تاریک خودم فاصله بگیرم.
پسر جوان و فنی کار در خصوص زندگی تلخ خود و برادر معتادش می گوید: سرم مدام به درس گرم بود و برای همین شاگرد اول بودم. پدر و مادرم هر دو کارمند بودند و از نظر مالی کم و کاستی نداشتیم.
اهل کار بودم و تابستان ها سر کار می رفتم تا این که در یک اتفاق از نردبان ترقی به پایین سقوط کردم و در لجنزار اعتیاد افتادم. بعد از تعطیلی مدارس، بیکار بودم و برای کار نقاشی ساختمان نزد دایی ام به یک شهر دیگر رفتم.
هنگام نقاشی ساختمان از روی نردبانی بلند سقوط کردم و مصدوم شدم. دایی ام به من پیشنهاد داد که برای تحمل دردم کمی مواد مصرف کنم. رفته رفته مواد زیر زبانم مزه کرد تا این که مصرف آن را دایمی کردم. چون بچه زرنگی بودم به شکل غیرحضوری تا مقطع دیپلم ادامه تحصیل دادم و بعد از آن تصمیم گرفتم یک تعمیرگاه خودرو بزنم. مدتی گذشت تا این که مواد سنتی گران و در عوض هروئین خیلی ارزان شد. به همین دلیل به سمت مواد صنعتی سوق پیدا کردم.
مدتی از مصرفم گذشت تا این که دیگر هروئین هم جواب نداد و برای همین سراغ تزریق مورفین رفتم. با همین دست فرمان پیش رفتم تا این که مدام سر کار چرت می زدم و خسارت زیادی به مشتری هایم وارد می کردم، با ادامه این ماجرا مجبور شدم تعمیرگاهم را جمع کنم.
بعد از این اتفاق به کمپ رفتم اما بعد از مدتی پاک شدن دوباره پایم لغزید و وقتی دیدم نمی توانم ترک کنم به مشهد رفتم و در آن جا موبایل فروشی باز کردم. به خاطر دوری از دوستان ناباب و همچنین شرکت در کلاس های انجمن معتادان توانستم چند سال پاک بمانم و به کسب و کارم رونق ببخشم. زمانی که از کلاس های انجمن معتادان دور شدم دوباره مواد مرا وسوسه کرد و به سوی خودش کشید.
از طریق یکی از دوستان جدیدم با الکل آشنا شدم و مصرف آن را برای مدتی ادامه دادم تا این که دچار بیماری معده شدم و پزشکان تذکر دادند که اگر مصرف الکلم را ادامه دهم دچار سرطان معده خواهم شد و کارم تمام می شود. از ترس مرگ، مصرف الکل را کنار گذاشتم و دوباره مثل سابق سراغ تزریق هروئین رفتم و سر همین ماجرا مجبور شدم موبایل فروشی ام را جمع و یک سوپرمارکت کوچک دایر کنم. بعد از مدتی پول اجناس مغازه را هم خرج مواد صنعتی کردم و سرمایه ام دود شد.
به ناچار به کمپ رفتم اما باز هم شکست خوردم چون قواعد و استانداردهای انجمن معتادان را زیر پا گذاشتم. نزد خانواده ام در بجنورد برگشتم و چون مجرد بودم با من کاری نداشتند. در واقع پدر و مادرم از من ناامید شده بودند. برادر کوچک ترم منصور هم طوطی وار به تقلید از من وارد گود مصرف مواد و خیلی زود او هم در دام اعتیاد گرفتار شد. نزدیک به 15 بار به اتفاق برادر کوچک ترم در کمپ های مختلف بستری شدیم اما فایده ای نداشت و هر بار بعد از خروج از کمپ دوباره سراغ دود و دم می رفتیم.
به خاطر این نوع رفتارمان همسر برادرم از او طلاق گرفت و دنبال زندگی اش رفت. بعد از این اتفاق برادرم به شدت افسرده و ناامید شد و البته خودم هم حال و روز خوبی نداشتم و برای همین هر دو تصمیم گرفتیم دست به خودکشی بزنیم. برای اولین بار که این کار را کردیم خانواده مان ما را به بیمارستان بردند و نجات پیدا کردیم پس برای بار دوم به این کار اقدام کردیم که برادرم در حین انجام این کار نابخردانه بی هوش شد و روی شعله گاز وسط اتاق افتاد و آتش گرفت.
برادرم را که در حال سوختن بود به زحمت از اتاق بیرون بردم و جانش را نجات دادم. بعد از این اتفاق و دیدن آن صحنه ناگهان زلزله ای در درونم رخ داد و به خودم آمدم و ترسیدم دست به خودکشی بزنم.
دیدن صحنه سوختن برادرم در مقابل چشمانم خیلی دردناک بود و هیچ وقت نتوانستم آن را فراموش کنم. بالاخره بعد از چندین سال در به دری، تحقیر و زندگی تأسف بار تصمیم گرفتم به کمپ بیایم تا بعد از پاک شدن زندگی جدیدی را برای خودم دست و پا کنم و اگر شرایط فراهم شد نزد برادرم در ترکیه بروم.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
صدیقی
امثال حیونهایی مثل تو باید کشته شن حیف اسم حیون که ب شما میگن