روستایی که پس از زلزله با خاک یکسان شد / سکینه 7 ساله تنها بازمانده بود
رکنا: دفتر نمرهها را از درون طاقچه برداشت. این تنها یادگاری بود که از یک سال تلاش با خودش برداشته بود. دفتر را برداشت و به اسامی و نمرهها نگاه کرد. هر اسمی چهره معصومانه یکی از بچهها را پیش چشمانش زنده میکرد.
به گزارش اختصاصی رکنا، بغض راه گلویش را میفشرد. دفتر را بغل کرد و بیرون دوید. نمیدانست بچهها الان کجا هستند. دانشآموزانش در چه وضعیتی قرار دارند. فقط میدانست که این لحظهها باید با شتاب زندگی کند. باید تا میتواند به جلو برود. خانم معلم به روستا رسید.
اینجا جایی بود که نخستین تجربه معلمیاش را در آن گذرانده بود.
قلبش پر از اندوه شد. به روستا که نگاه کرد بغضی بزرگ راه گلویش را گرفت. روستا پس از زلزله یک تل بزرگ از خاک شده بود.
نمیدانست به کدام طرف برود. نمیدانست به کدام طرف بدود. نمیدانست چه کند. نمیدانست کدامیک از بچهها را صدا بزند. یک لحظه شروع به دویدن کرد. بیاختیار میدوید. شاید چهرهای آشنا پیدا میکرد. چهرهای که برای یک لحظه این وحشت و ترس بزرگ را از قلبش برمیداشت.
کنار یک تل بزرگ خاک تابلوی مدرسه را پیدا کرد. کنار تابلو زانو زده بود. از مدرسه چیزی باقی نمانده بود، جز نیمکتهای شکسته.
دفتر نمرات بچهها از دستش رها شد و روی زمین افتاد. با صدای ضجهای سرش را به عقب چرخاند. دخترکی روی خاکها زانو زده بود و مادرش را صدا میکرد.
دلش لرزید. چقدر این دختر بیپناه بود. به سوی او دوید. دستهایش را روی شانههای لرزان او گذاشت. بگو چه شده، بگو چرا گریه میکنی؟ دنبال کی میگردی.
دخترک برای لحظهای به او نگاه کرده بود.
خانم معلم، مادرم زیر آوارها جا مانده است! خانم معلم دخترک را شناخت، سکینه 7 ساله بود. همان دختری که همه نمرههایش 20 بود. همان دختری که با شادی حرف میزد و شیطنت میکرد.
سرش را در آغوش گرفت. جسد بیجان مادر را که از زیر آوار درآوردند خانم معلم سکینه را در آغوش گرفته بود. سکینه تنها مانده بود. همه رفته بودند.
سکینه دیگر کسی را نداشت. دستهای کوچک دخترک در دستهای صبور خانم معلم بود و در دست دیگر او تابلوی مدرسه و دفتر نمرهها. شاید از آن همه دانشآموز چندتایی مانده باشند. هفت نفر از بچهها را پیدا کرد. بچهها تنها مانده بودند. خانم معلم سوار مینیبوس شد. دختربچهها شکسته و ژولیده بودند.
به خانه که رسید. احساس کرد کوهی بزرگ را از سر راه برداشته است.
خانم معلم کلاس مهربانی و حمایت از کودکان تنها را در خانهاش تشکیل داده بود. او از آن به بعد باید به بچهها درس صبر و شکیبایی را میآموخت. بچهها در کنار خانم معلم آرام شده بودند. اگر مادر نداشتند، اگر کسی نبود که دست نوازش بر سرشان بکشد، خانم معلم بود. او هر روز موهایشان را میبافت او هر روز به آنها محبت میکرد.
خانم معلم به بچهها سرمشق دیگری داده بود. در هر سختی، آسانی است و پشت هر تصویر تلخ باید به انتظار لحظهای شیرین نشست.
اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:
فیلم لحظه حمله تروریستی در اهواز
سخنگوی سپاه پاسداران: جریان الاهوازیه عامل حمله تروریستی در اهواز است
فوری / تیراندازی مجدد در محل حادثه تروریستی اهواز + فیلم
اولین تصاویر از حمله تروریستی به رژه نیروهای مسلح اهواز + فیلم
اولین فیلم از حمله تروریستی به رژه نیروهای مسلح در اهواز + فیلم
فوری / حمله تروریستی به مراسم رژه نیروهای مسلح در اهواز+ فیلم
روحانی از پرسه زنی دختران و پسران نذری بگیر در ایام عزاداری انتقاد کرد!
این فیلم تمام ایرانیان را در دنیا تکان داد / چه بلایی بر سر سمیه در کمپ منافقین آمد
حمید و 2 فرزندش قربانی عشوه زنانه ناهید شد!
مرد کلاردشتی زنش را از پشت بام به کوچه پرت کرد / زن بی نوا در دم جان باخت
عروس جوان را در بیمارستان مشهد گرو نگه داشته اند / او از یک حادثه دلخراش نجات یافته است + عکس
قاتلی که خودش را جای مقتول معرفی کرد ! + عکس دادگاه تهران
تجاوز به عروس های جوان هنگام مشاوره زناشویی در اتاق مشاور + عکس
پدر داماد عاشق عروسش شد و به او تجاوز کرد!
ارسال نظر