بلایی که بر سر زن جوان و دختر یک قاتل پس از اعدام او آمد!
حوادث رکنا: پرستو مادری معتاد است که به خاطر دخترش تصمیم میگیرد به کمپ ترک اعتیاد برود و زندگی دوبارهای را آغاز کند، اکنون داستان زندگی او را میخوانید:
پرستو هستم، پدرم معلّم بازنشسته بود و همه زندگیاش را برای آسایش من و دو برادر دیگرم گذاشت؛ خیلی کوچک بودم که مادرم تصادف Crash کرد و از دنیا رفت. بعد از فوت مادرم، پدرم برای من و برادرهایم جای خالی او را پر کرد و چندین سال ازدواج نکرد تا سرانجام بزرگ شدیم و پس از بزرگ شدن ما، دوباره ازدواج کرد.
پدرم از همسر دومش فرزندی نداشت و همیشه میگفت: بیشتر برای اینکه همدم و مونسی در اواخر زندگی داشته باشد، ازدواج کرده است و هیچ گاه نمیتواند مهر مادرم را از قلبش بیرون کند و به راستی نیز چنین بود و هرگز یاد و خاطره مادرم از ذهنش دور نمیشد.
او همیشه از خوبیهای مادر، برایمان تعریف میکرد. به یاد دارم که مادرم بسیار دختر دوست بود و همیشه به ما عشق میورزید. هنوز هم، عروسکهای دوران کودکی را که برایم خریده بود، به یادگار دارم و گاهی با آنها درخلوتم درد و دل میکنم.
شاید باور کردنش سخت باشد، امّا برادرم مرا معتاد Addicted کرد! برادرم بهنام، از سالهای پیش برای کار به شهرستان دیگری رفته و رفتارهای عجیبش، پدرم را نگران کرده بود، اما خیلی نمیتوانست اعتراض کند. زیرا هربار که اعتراضی میکرد، با فریادهای پی در پی برادرم مواجه میشد و این باعث عصبانی شدن پدر و بالارفتن فشارش میشد.
تا اینکه به ناگاه روزی، کارش به بیمارستان کشید و پس از چند روز، بر اثر سکته مغزی درگذشت و برای همیشه راحت شد! یکی از برادرانم از ابتدا راه خویش را از ما جدا کرد اماپس از فوت پدرم، من و همین برادرم خانهای اجاره کردیم. پدرم همیشه نگران ما بود و میگفت: «نمی دانم چرا با وجود نان حلالی که همیشه سعی کردم برسر سفره خانواده بگذارم، تو و برادرت تا به این حد، نا اهل و بی مبالات در آمدید؟!»
من و برادرم دزدی theft میکردیم و بدین صورت خرج زندگی و اعتیادمان را درمی آوردیم. سایر بستگان به دلیل اعتیادمان، ما را مایه سرشکستگی خود میدانستند و همین امر نیز سبب شده بود به کلّی با ما قطع رابطه کنند.
پس از مدّتی با فرهاد دوست برادرم آشنا شدم. او به قول خودش استاد سرقت Stealing بود و سعی میکرد تمام ظرایف و نکات کلیدی سرقت را به ما نیز آموزش بدهد.
فرهاد مرا با سرقت و انواع شیوههای آن آشنا کرد تا اینکه دیگر استاد سرقت خودرو شده بودم؛ این اواخر من و برادرم آنقدر در سرقت ماهر شده بودیم که حتّی خودروهایی را هم که دزدگیر داشتند، به آسانی میدزدیدیم.
بعدها با فرهاد ازدواج کردم، چون او به مانند ما و از جنس خودمان بود؛ هم سرقت میکرد و هم اعتیاد شدید داشت.
بارها به جرم Crime سرقتهای مختلف دستگیر شدم. یک بار جنس سرقتی دست مالخر گیر کرد و بعد از دستگیری او، من هم گیر افتادم؛ بار دیگر، هنگام سرقت دستگیر شدم. آخرین بار نیز میخواستم برای برادرم مواد بخرم و همین که وارد خانه موادفروش شدم، پلیس Police مرا غافلگیر کرد.
پس از آزادی Freedom از زندان، بازهم روال گذشته همچنان ادامه داشت و مدام سرقت کرده و هزینه مصرف موادمان را تأمین میکردیم. بعد از اندک زمانی، من و فرهاد صاحب فرزند دختری به نام " مهسا" شدیم و برای اوّلین بار، لذّت پدر و مادر شدن را با تمام وجود درک کردیم.
تا اینکه سرانجام، بهنام و فرهاد به دلیل سرقت، بار دیگر دستگیر شده و به زندان Prison افتادند، امّا این بار جرمشان بسیار سنگین بود؛ چون در جریان سرقت از یک مغازه طلافروشی، دو نفر را به قتل Murder رسانده بودند و روزهای تلخی را یکی پس از دیگری، به انتظار قصاص میگذراندند.
با زندانی Prisoner شدن همسر و برادرم، سخت کلافه بودم. نمیدانستم چگونه با دختر کوچکم به زندگی ادامه دهم. سرانجام کابوسهای شبانه ام به حقیقت پیوست و همسر و برادرم به سزای اعمال خود رسیده و قصاص شدند. باورش بسیار سخت بود بپذیرم دخترک مظلومم در کودکی، دیگر از داشتن نعمت پدر محروم شده است!
به راستی، دیگر دنیا بر سرم خراب شده و به آخر خط رسیده بودم. به دلیل پرداخت نکردن کرایه، طولی نکشید که صاحب خانه عذر من و فرزند خردسالم را خواست. به ناچار شبها را با فرزند کوچکم در پارک سپری کرده و روزها نیز حیران و سرگردان به گدایی کردن میپرداختم و از این طریق، نان بخور و نمیری برای خود و فرزندم فراهم و همچنان با غول بی رحم اعتیاد، دست و پنجه نرم میکردم.
سرانجام در یکی از همان روزها که در خیابانهای شهر، سرگرم گدایی کردن بودم؛ یکی از بستگانمان که به انجام کارهای خیر شهره بود، وقتی من و فرزندم را درحال گدایی کردن دید، دلش به رحم آمد و ما را در منزلش پناه داد.
اکنون مدّتی است به کمک او در کمپ ترک اعتیاد بستری شده و قصد دارم با یاری خداوند ترک کرده و بار دیگر به جریان زندگی سالم و به دور از هرگونه پلیدی برگردم تا شاید بتوانم مادر خوبی برای دخترم باشم. گرچه یقین دارم که فرصتهای از دست رفته ام را دیگر بازگشتی نیست و اگر هم آب رفته به جوی بازگردد، این آبروی رفته من است که دیگر هرگز به مسیر زندگانیم باز نخواهد گشت، اما امیدوارم بتوانم در سایه سار الطاف خداوندی و تلاش خود، دیگر در جاده زندگی بر صراط مستقیم قدم گذاشته و از شکستهای گذشته زندگیم، پلی برای رسیدن به موفقیتهای آینده بسازم.
نظر کارشناس روانشناسی، مشاوره و مددکاری اجتماعی
بی شک علل و عوامل بسیاری در سلامت و عدم سلامت یک خانواده مؤثر هستند و اعتیاد، یکی از مخربترین عوامل فروپاشی خانوادهها است.
از آنجا که مصرف کنندگان مواد مخدر Drugs اغلب رفتارهای ناسازگارانه و نامتناسبی مانند دروغگویی، دزدی، بی توجهی، پرخاشگری، خشونت و عدم مسئولیت پذیری از خود بروز میدهند، موجب اختلال در ارتباطات خانوادگی و اجتماعی شده و نوعی بی اعتمادی در اطرافیان خود ایجاد میکنند؛ بنابراین در چنین خانواده هایی، معمولاً فرد معتاد توسط سایر اعضا طرد میشود و به عنوان یک عضو بی کفایت، همواره موجب سرافکندگی سایرین است.
شکل گیری شخصیت کودکان، ارتباط مستقیمی با رفتارها و اعمال والدینشان دارد و این امر، شاکله شخصیتی آنان تا بزرگسالی را بنا مینهد. رفتارهای غلط والدین در خانواده میتواند صدمات جبران ناپذیری بر شخصیت فردی و اجتماعی کودک وارد سازد. پس وظیفه هر پدر و مادری است تا با مطالعه، همفکری و مشاوره، بهترین راهکارهای تربیتی را به دست آورند و با تمام توان، در تربیت صحیح فرزندان بکوشند.
نویسنده: سید مجتبی میری هزاوه کارشناس معاونت اجتماعی پلیس مرکزی
این بلا نبوده شانس بوده! داستان تیتر درستی نداشت.!؟