خودروها، آژیرکشان از ایستگاه ۳۱ خارج می‌شوند و به سمت "وحیدیه" می‌پیچند. برابر اعلام ستاد فرماندهی، یک ساختمان کوچک در یکی از فرعی‌های این محله دچار آتش سوزی شده است.

چند دقیقه بعد، خودروها، مقابل یک ساختمان نیمه کاره با اسکلت فلزی توقف می‌کنند و آتش نشانان به سرعت پیاده می‌شوند. در انتهای محوطه، آن سوی اسکلت فلزی برافراشته، یک اتاق ۱۲ متری به صورت کامل شعله ور است. صاحب ساختمان به سرعت پیش می‌آید و مقابل فرمانده "مهدوی" می‌ایستد. فرمانده از او می‌پرسد:

-توی اتاقک چی دارین؟-چیز مهمی نیست. یه خورده لوازم کار، رختخواب کارگر‌ها و نگهبان شب.

-خب پس، چیز مهمی نیست. شما بفرمایین کنار.

صاحب ساختمان فاصله می‌گیرد و فرمانده شیفت، در حالی که یکبار دیگر به اتاق شعله ور نگاه می‌کند، همکارانش را فرا می‌خواند.-آقای رحمتی: دو رشته لوله یک و نیم لطفا.

آتش نشانان که پیش‌تر برای عملیات آماده شده اند، لوله کشی را آغاز می‌کنند و در یک چشم به هم زدن به آتش حمله می‌کنند. آب با فشار زیاد روی آتش پاشیده می‌شود و همه انتظار دارند که هر چه زودتر کار به پایان برسد، ولی برخلاف انتظار، هربار که شعله کم می‌شود، چند لحظه بعد، دوباره تنوره می‌کشد و شعله‌ای بلند به سوی آسمان می‌رود.

"رحمتی تبار" با تعجب به فرمانده نگاه می‌کند. او متوجه دلیل نگاه او می‌شود و به سوی صاحب ساختمان می‌رود. اما پیش از آنکه به طورکامل فاصله بگیرد با شنیدن صدای انفجار شدید از داخل اتاقک، میخکوب می‌شود و با تعجب روی بر می‌گرداند. هنگامی که از سلامت همکارانش مطمئن می‌شود، خود را به صاحب ساختمان می‌رساند.-چه خبره اون تو؟ صدای انفجار میاد. مگه شما نگفتین که رختخواب و لوازم کاره؟

-من نمی‌دونم چیه. تا دیروز که فقط رختخواب بود... این نگهبان کجا رفت؟

صاحب ساختمان با صدای بلند، نگهبان را صدا می‌زند و فرمانده به همکارانش نزدیک می‌شود. "رحمتی تبار" به عنوان سر لوله، نزدیکتر از بقیه است و با دقت اتاق را از نظر می‌گذراند. یک پنجره کوچک و یک در آهنی به عنوان راه‌های ورودی قابل استفاده اند. تا این لحظه اعضای گروه از طریق پنجره آب می‌زنند، اما به نظر می‌رسد که در آهنی مسیر بهتری برای ادامه عملیات است.

فرمانده دستور می‌دهد که در آهنی را بگشایند. رحمتی تبار زودتر از بقیه به در می‌رسد و به کمک یکی از همکاران با یک فشار ناگهانی به در هجوم می‌برد. در کمی باز می‌شود، اما جسمی بزرگ، پشت در قرار دارد و دوباره بسته می‌شود در این فاصله "رحمتی" نمی‌تواند پای خود را پس بکشد ودر شکاف بین در و چارچوب گرفتار می‌شود. آتش تمام بدنش را فرا می‌گیرد، اما او که لباس کامل به تن دارد و از دستگاه تنفسی استفاده می‌کند، تنها از حرارت بسیار رنج می‌برد.

با نگرانی به "گنجی" نگاه می‌کند که سرلوله را به سمت او می‌گرداند. با فریاد گنجی تعدادی دیگر از همکاران پیش می‌آیند و در آهنی را فشار می‌دهند. رحمتی تبار پای خود را بیرون می‌کشد و از آتش فاصله می‌گیرد.

فرمانده که از صدای گاه و بیگاه انفجار در داخل اتاقک کلافه شده کمی فکر می‌کند و دستور می‌دهد که در را از چارچوب جدا کنند.

رحمتی تبار کلنگ را می‌گیرد و با حمایت همکارانش، با کلنگ به جان در آهنی می‌افتد. حرارت زیاد است، اما چاره‌ای نیست، تنها راه نفوذ، همین جاست و باید به هر صورت آن را گشود. ضربات کلنگ بر درز بین چارچوب و دیوار فرود می‌آید. هر بار که کلنگ درشکاف دیوار گیر می‌کند، رحمتی با اهرم کردن آن مقاومت چارچوب را آزمایش می‌کند.

گرمای زیاد و سرعت کلنگ زدن کم کم او را خسته می‌کند، اما او علیرغم خستگی همچنان با قدرت ضربه می‌زند تا بالاخره موفق می‌شود به کمک همکاران، در و چارچوب را با هم از دیوار جدا کند.کلنگ را به زمین می‌اندازد و سر لوله را تحویل می‌گیرد. از درگاه می‌گذرد و به صورت اسپری، محل را آب می‌زند. چند دقیقه طول می‌کشد تا دود، فروکش می‌کند و او فرصت می‌یابد، بخار‌های داخل ماسک تنفسی خود را تخلیه کند. تا این لحظه همه چیز برایش غبار گرفته و بخارآلود بود، اما حالا با وضوح کامل، آن سوی آتش را می‌بیند.

پلک می‌زند و دوباره نگاه می‌کند. در برابر چشمان او بیش از ۶ عدد "کپسول گاز استیلن" سرپا ایستاده اند. ناگهان سرلوله را رها می‌کند و به سرعت از اتاق بیرون می‌دود.

بیرون از اتاق در حالی که فرمانده به سمت او می‌دود، ماسک را از صورت خود بر می‌دارد و با هیجان توضیح می‌دهد.

-آقا نمیدونین چه خبره. بچه‌ها رو بکشین عقب. هفت هشت تا کپسول گاز استیلن توی اتاقه.

فرمانده، ناباور نگاه می‌کند و ناگهان درصدد جستجوی صاحب ساختمان بر می‌آید.

پیش از آنکه دور شود، می‌ایستد و از رحمتی می‌پرسد:-مطمئنی گاز استیلن اونجاس؟- آقا خودم دیدم.

فرمانده به طرف صاحب ساختمان می‌رود که اینک تا میان محوطه پیش آمده است.

-آقا مگه شما نگفتی ابزار و لوازم و رختخوابه؟

-چرا، مگه چی شده؟

-اون تو "گاز استیلن" انبار کردی.

-گاز استیلن چیه؟ کپسول هواست.-هر چی هست. رختخواب نیست.

-خب ابزار و لوازم کاره دیگه...

رحمتی تبار که متوجه واقعیت شده، قبل از فرمانده خودش را به اتاق می‌رساند و دوباره سرلوله را به دست می‌گیرد. دو سر لوله از دو سو فضای داخل اتاق را خنک می‌کنند و آتش کم کم فرو می‌نشیند.

رحمتی تبار پس از اطفاء کامل حریق، همه جا را از نظر می‌گذراند. چند حلقه لاستیک، چند ظرف حاوی بنزین، یک عدد کپسول ۱۱ کیلویی گاز، چند عدد کپسول هوا، همراه با یک دستگاه جوش مجموعه خطرناکی از لوازم داخل اتاق را تشکیل می‌دهند. در حالیکه با تاسف سر تکان می‌دهد به سمت ورودی بازمی گردد و ناگهان متوجه می‌شود که چیزی زیر پایش صدا می‌کند. می‌ایستد و محل را به دقت از نظر می‌گذراند.

خطرناک‌ترین چیزی که در محل وجود دارد، چاه فاضلابی است که به وسیله سر پوشی، پوشانده شده است. خدا را شکر می‌کند که با این همه خطر، از این عملیات جان سالم به در برده است. آنگاه ابرو در هم کشیده، از اتاق خارج می‌شود بیرون اتاق فرمانده و صاحب ساختمان روبروی او می‌ایستند. صاحب خانه تشکر می‌کند، ولی " رحمتی تبار" با دلخوری به او خیره می‌شود.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:

دختر دانشجو در حمام به دار آویخته شد!+عکس

راز تلخ نوعروسی که خود را دار زد / داماد جوان وقتی به خانه رسید خشکش زد!

فرار به ایران پس از آزار و اذیت عروس جوان + عکس

عروس 14 ساله باردار را زنده زنده در آتش سوزاندند!+عکس

هدیه زیبای امام رضا(ع) به یک زن و شوهر

با مشت به جانش افتادم ولی وقتی در خورو باز شد، پاهایم سست شد!

فرار ترانه عروس 15 ساله ساعتی بعد از عقد!

7 سال زندان به خاطر فریب در ازدواج با زن دوم

فرار قاچاقچی بزرگ ایران با چادر زنانه از عروسی دخترش!

ندانسته در دام زن شوهردار افتادم / او همکلاسی خواهرم بود!

آشنایی شوم دختر 16 ساله با رامین 40 ساله در پارتی شبانه

راز شوم قتل شهاب دوست قدیمی با تبر / شرافت زنم قابل برگشت نبود!

لج بازی های بی شرمانه فریبا وخواهرش با پسران جوان+عکس

راز هولناکی که داماد از عروس 18 ساله اش پنهان کرده بود!

راز شوم قتل شهاب دوست قدیمی با تبر / شرافت زنم قابل برگشت نبود!

خبری که آیت الله هاشمی به کسی نگفت و مخفی نگه داشت

گفتگو با تنها مسافر تنها بازمانده هواپیمای تهران-یاسوج