پس از برقراری ارتباط اولیه، از او در مورد نوع مشکلش پرسیدم. زن عنوان کرد که با همسرش مشکل دارد و قصد جدایی از او را دارد. هنگامی که متوجه نوع مشکلش شدم از دختر 7 ساله خواستم بیرون از اتاق مشاوره منتظر بماند اما دختر با نگاهی غمگین می خواست که در کنار مادرش باشد. انگار می خواست چیزی بگوید.

بله، او به شدت نگران جدایی والدینش بود. انگار او مادرش را مجبور به آمدن پیش مشاور کرده بود. با صدای بچگانه خود گفت: خانم، پدرم مرد بسیار خوبی است. او هیچ وقت مادرم را دعوا نکرده یا اینکه هیچ وقت او را کتک نزده است. تازه مادرم را خیلی دوست دارد. هرچه مادرم بگوید پدرم قبول می کند اما نمی دانم چرا مادرم او را دوست ندارد و می خواهد از او جدا شود. مادرم می خواهد مرا نزد خود ببرد. من مادرم را خیلی دوست دارم اما پدرم را هم دوست دارم و دلم نمی خواهد آنها از یکدیگر جدا شوند. خانم، لطفاً به مادرم بگویید که جداشدن کار درستی نیست و بعد از اتاق بیرون رفت.

وقتی از زن علت این مساله را پرسیدم در حالی که قطرات اشک از چشمانش جاری بود،گفت: دخترم راست می گوید، همسرم هیچ وقت صدایش را روی من بلند نکرده، هیچ وقت مرا کتک نزده، اما...

همسرم پسرخاله من است. او پسر ساکت و آرام و سر به راهی بود. وقتی به خواستگاری ام آمد من واقعاً مطمئن بودم که انتخاب درستی کرده ام. او از نظر همه فامیل تائید شده بود. هیچ وقت رفتار بدی از او سر نزده بود، ولی مدتی بعد از ازدواج متوجه شدم که من و همسرم تفاوت زیادی با یکدیگر داریم.

همسر من در خانه بسیار ساکت است. وقتی از سر کار به خانه می آید حرف نمی زند در حالی که من از صبح تنها بوده ام و منتظر او بوده ام که به خانه بیاید و مرا از تنهایی بیرون بیاورد اما او اصلاً حرفی نمی زند مگر چند کلمه یا چند جمله معمولی و تکراری، مثل «گرسنه ام، خوابم می آید، ساعت را کوک کن فردا خواب نمونم و...» دیگر از من نمی پرسد تو امروز چه کار کردی؟ مشکلی نداشتی؟ تقاضایی نداری؟

اگر تمام روز را خانه نباشم اصلاً از من نمی پرسد کجا بودی؟ هر کاری که انجام دهم از من نمی پرسد چرا این کار را انجام داده ای یا نداده ای؟ وقتی از راه می رسد اول روزنامه می خواند، بعد تلویزیون نگاه می کند، سپس سر میز غذا حاضر شده و شام می خورد و در آخر هم می خوابد.

با خودم فکر می کنم پس من چی؟ چرا با من حرفی ندارد؟ اصلاً وجود من برایش مهم است یا نه؟ می دانم که خیلی برای زندگی زحمت می کشد و از لحاظ مالی هیچ مشکلی نداریم. هرچه بخواهم برایم مهیا می کند و از نظر خودش رفتارش هیچ مشکلی ندارد.

دخترم هم درست می گوید، او در سنی نیست که بتواند مرا درک کند. حالا از یک طرف خودم دچار افسردگی شده ام و مدام با خودم حرف می زنم، گریه می کنم اما همسرم حتی اگر بخواهد هم نمی تواند شخصیت خود را عوض کند و از طرفی دیگر دخترم که واقعاً پدرش را دوست دارد و با این جدایی آسیب جدی می بیند. نمی دانم باید چه تصمیمی بگیرم. لطفاً مرا راهنمایی کنید.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:

فوری / 2 کشته در تجمعات دیشب

عقد نوعروس را باطل کردند و رقیه 30 شب صیغه اعضای محکمه شد + عکس

تجاوز فرزین 30 ساله به کلفت جوان در غرب تهران

توضیح دادگستری کل استان البرز درباره خبر حمله به ساختمان دادگستری کرج

دستگیری چند مرد مسلح در تجمعات مشهد

فاضلاب 5 مرد را زنده زنده بلعید/در اصفهان رخ داد

2 اتوبوس در تهران به آتش کشیده شد/شهردار تهران عنوان کرد

وحشتناک‌ترین زن جهان که حاضر به جراحی چهره خود نیست + عکس ترسناک

تولد 3 قلوهای عجیب در دو روز + عکس

پدر دختر همسایه برایمان پاپوش درست کرده! / این 2 پسر، دخترم را به خانه شان برده و ..!

شاید محمد شلوارش دو تا شده بود که یکدفعه غیب اش می زد / عروس باردار و ترس از تاریکی و جن!

زنم با دزد ناموس قرار گذاشته بود و ..! / فرزاد وقتی رسید امان نداد! + عکس

زن خائن با پسر 14 ساله ارتباط شوم داشت تا اینکه شوهرش فهمید و ..! + عکس

اقدام شرم آور مادر یک کودک دبستانی / ناظم فهمید و نازنین را اخراج کرد

مرد آرایشگر گوش مشتری نافرمانش را برید! + عکس