خاطرات تکان دهنده یک داعشی از شکنجه‌های وحشیانه برای گرفتن اعتراف

نبرد بزرگ و بسیارسختی پیش رو داشتیم، چون برای رسیدن به ادلب باید از مناطقی عبور می کردیم که تحت کنترل ارتش سوریه و حاکمیت نظام این کشور بود، به ویژه محوری که پیشروی در آن برای کتیبه سیف الدوله مشخص شده بود.

کتیبه ما ماموریت داشت، ضمن طی کردن این مسافت و گشودن راه نفوذی برای خود داخل آن، راه ارتباطی بین خناصر – اثریا – السلمیه را قطع کند و خود را به حومه فرودگاه نظامی «ابو الظهور» رسانده، منتظر رسیدن مابقی نیروها برای آغاز حمله به این فرودگاه بماند.

پس از پایان سخنان ابو مروان المصری، فرمانده میدانی کتیبه با نقشه هایی که روی دیوار مسجد آویخته بود، شروع به توضیح وضعیت نظامی، ماموریت ما، نحوه تحرک، راه ها و محورهای پیشروی و تاکتیک های نظامی که باید اتخاذ می شدند، کرد.

150713475452917200

فرمانده کتیبه حین توضیحات، افشا کرد که عناصرامنیتی و اطلاعاتی بار اصلی عملیات را بر دوش دارند و اینکه از ماه ها قبل در حال فراهم کردن مقدمات این عملیات هستند و نفوذ گسترده ای در گروه های مسلح فعال در شهر ادلب کرده اند. دلیل این مدعا ترورهای متعددی بود که سرکردگان گروه های مسلح این منطقه را نشانه گرفته بود.

واقعیت امر این است که داعش ISIS دارای دستگاه اطلاعاتی و امنیتی قدرتمندی بود و عملیات تصرف ادلب بر پایه عملکرد نیروهای امنیتی و اطلاعاتی داعش ریخته شده بود. همانند دیگر عملیات های داعش، در این عملیات نیز روی تاکتیک غافلگیری، حملات آنی و شبیخون ها تمرکز ویژه صورت گرفته بود.

چند روز قبل از آغاز عملیات «ابو محمد العدنانی»، سخنگوی داعش نواری صوتی منتشر کرد و مثل همیشه پس از تهدید آمریکا و غرب، از قصد داعش در حمله به ادلب سخن گفت. نکته ای که در این پیام صوتی جلب توجه می کرد، این جمله بود: «آزاد شدگان را آزاد و شرع الهی را بر آنها اجرا خواهیم کرد».

150713479000581600

بالطبع منظور العدنانی مناطق تحت کنترل ارتش و سوریه نبود، چون هدف شهر ادلب بود و ادلب تحت سیطره گروه «جبهه النصره» بود، نام عملیات «انتقام» بود و منظور گرفتن انتقام «زنان مهاجر داعشی بود که طی رویارویی دو گروه داعش و جبهه النصره در حومه استان حلب، توسط جبهه النصره به اسارت گرفته شده و مورد تعرض و تجاوز Rape قرار گرفته بودند.

موعد مقرر فرا رسید، سوار ماشین هایی شدیم که برای انتقال ما به منطقه عملیات تدارک دیده شده بودند. هنوز ماشین ها راه نیفتاده بودند که دستور توقف فوری عملیات و موکول کردن آن به زمانی دیگر، صادر شد.

تعویق عملیات اعتراض های بسیاری از عناصر کتیبه، چه مهاجران و چه انصار را در پی داشت. تعویق عملیات آنها را به شدت خشمگین کرده بود، اما باید از دستور اطاعت می شد.

دو روز بعد فرمان دیگری صادر شد. در این فرمان به امیر کتیبه سیف الدوله دستور داده شده بود، با تمام عناصر و تجهیزات نظامی و مهمات در اختیار به سمت فرودگاه نظامی «کویرس»، در حومه شمالی استان حلب حرکت کند.

پیش تر از قصد ارتش و نیروهای مسلح سوریه برای شکست محاصره فرودگاه کویرس که در آن زمان در محاصره داعش بود، خبردار شده بودیم. بر اساس دستور و ماموریت جدید ما را سوار بر زره پوش ها کرده، در بیابان بی آب و علفی که هیچ جنبنده ای در آن مشاهده نمی شد، پیاده کردند. قبل از ما یک کتیبه دیگر هم به خط مقدم نبردها اعزام شده بود.

وقتی ما را در این بیابان پیاده کردند، تاریکی شب بر منطقه خیمه زده بود و هیچ چیز دیده نمی شد. در مواضعی مستقر شدیم که گفته می شد، طی عملیات محورهای نفوذ و پیشروی به سمت نیروهای سوری مستقر در فرودگاه را تشکیل دهد.

امیر کتیبه انگشت سبابه اش را به سمتی نشانه گرفت و گفت که آنجا ارتش سوریه، نیروهایش را مستقر کرده، پیشروی باید به آن سمت صورت گیرد. منطقه آنقدر تاریک بود که یک متر آن طرف تر را نمی شد، دید، چه رسد، به کیلومترها دورتر.

ابهام گویی امیر کتیبه مرا به خشم آورد، به همین دلیل تاکتیک عملیاتی وی را زیر سوال بردم: «چگونه می توانیم، پیشروی را شروع کنیم، در حالی که هیچ اطلاعی از وضعیت جغرافیایی منطقه نداریم و تاکنون کمترین رصدی از تحرکات دشمن انجام نداده ایم»؟

امیر کتیبه تنها به گفتن اینکه یکی از افراد بومی منطقه طی عملیات پیشروی همراه شما خواهد بود و شما را راهنمایی خواهد نمود، اکتفا کرد. اطراف فرودگاه را اراضی کاملا مسطح و هموار فرا گرفته بود. کوچک ترین مانع طبیعی، در این زمین ها دیده نمی شد، به جز بوته های خاری که اینجا و آنجا در بیابان پراکنده شده بودند.

دستور آغاز پیشروی داده شد و ما حرکت به سمتی که امیر کتیبه نشان داده و گفته بود، نقاط استقرار و مواضع ارتش سوریه می باشد، را آغاز کردیم. به نظر می رسید، زمان رویارویی با نیروهای سوری نزدیک و نزدیک تر می شد.

تقریبا به یک متری نیروهای سوری رسیده بودیم که یک باره با آتش سنگینی که روی سر ما باریدن گرفت، غافلگیر شدیم و بوته زارهایی که از آنها برای استتار استفاده کرده بودیم، را به آتش کشید.

یک بار دیگر احساس کردم، با مرگ فاصله ای ندارم. بوی باروت و مواد منفجره فضا را پر کرده بود. تا سر بلند می کردیم، رگبار گلوله بر سر ما باریدن می گرفت.

فقط خدا می داند، چند ساعت سرم را به زمین چسبانده بودم. همه در این وضعیت بودیم. فکر می کنم، در کمین ارتش سوریه افتاده بودیم. برای نجات خودمان به هر چیزی متوسل می شدیم.

به هر جان کندنی بود و با پناه گرفتن و پنهان شدن پشت بوته های خاری که این ور و آن ور پراکنده شده بودند، عقب نشینی کرده و خود را به مواضع امان رساندیم.

وضعیت را برای امیر کتیبه تشریح کردیم و به تاکتیک های بی تاکتیکش و بی برنامگی و نبود نقشه نظامی برای این نبرد اعتراض کردیم. امیر کتیبه شب بعد برای دومین بار دستور پیشروی و یورش به خط مقدم ارتش سوریه را صادر کرد.

150713482095376700

این بار یک دستگاه تانک بمبگذاری شده را هم برای انجام عملیات انتحاری با ما همراه کرد، بدون هیچ گونه تاکتیک و نقشه نظامی. در نتیجه همچون شب قبل به شدیدترین شکل گلوله باران شدیم. البته این بار، منورها هم اضافه شده بودند. ارتش سوریه با شلیک کردن منور و روشن کردن فضا تلاش داشت، موقعیت میدانی ما را دقیقا شناسایی و هدف گیری کند.

پس از توافق و اجماع نظر افراد، این بار نیز ناچار شدیم، به پشت جبهه عقب نشینی کنیم. اما خبری از مواضع و محل استقرار کتیبه نبود. به دستور فرمانده کتیبه،‌ مواضع به نقاطی عقب تر و دورتر انتقال یافته بود.

طی پیشروی های این دو شب تعداد زیادی از نیروها را از دست داده بودیم و شمار زیادی مجروح نیز روی دست امان مانده بود. شب که شد، برای سومین بار به ما دستور پیشروی مجدد داده شد، اما این بار هدف شهرک «سفیره» معین شد که مهمترین خط امداد و کمک رسانی و پشتیبانی لجستیکی نیروهای ارتش سوریه در محور فرودگاه نظامی کویرس را تشکیل می داد.

اما در این محور نیز موفق نبودیم و پیشروی به سمت شهرک سفیره نیز با شکست مواجه شد و مثل دو شب قبل مجبور شدیم به پشت جبهه عقب نشینی کنیم. موضوعی که به شدت امیر کتیبه را خشمگین کرد، به همین دلیل به سرعت دستور بازگشت به میدان و از سرگیری تلاش ها را صادر کرد.

غیر ممکن بود، بار دیگر به میدان نبرد باز گردم، به همین دلیل به امیر کتیبه اطلاع دادم که طی یورش های قبلی پایم دچار آسیب دیدگی شده و قدرت حرکت را ندارم. به پشت جبهه منتقل شدم.

بعد متوجه شدم، ارتش سوریه با کمک نیروهای حزب الله و نیروی هوایی روسیه پس از دو سال محاصره موفق شده بود، محاصره فرودگاه نظامی کویرس را در هم شکسته و کنترل آن را در دست گیرد.

به رقه بازگشتم و چند روزی را استراحت کردم. یک هفته بعد از شکست داعش در عملیات فرودگاه نظامی کویرس به مقر کتیبه ام مراجعه کردم تا حقوق خود را که 50 دلار بود، دریافت کنم. به من اطلاع دادند، چون از دستور مافوق جهت بازگشت به خط مقدم امتناع کرده بودم، مستمری ماهیانه ام قطع شده است.

تلاش بسیاری کردم تا آنها را از واقعیت امر مطلع کنم، اما بی فایده بود. غافل از آنکه دستگاه امنیتی داعش خواب دیگری برایم دیده بود. چون فردای آن روز ابلاغیه ای دستم رسید که از من می خواست، خود را به نزدیک ترین مرکز پلیس Police دینی داعش موسوم به «حسبه» معرفی کنم.

در آنجا با سیلی از اتهامات مانند سرپیچی از دستور مافوق و عدم حضور منظم در مقر کتیبه و غیبت های متعدد و مکرر مواجه شدم. از خود دفاع کردم و به سابقه ام اشاره نمودم، اینکه در اغلب نبردها و عملیات ها شرکت کرده ام. همچنین ناراحتی معده ام را هم یادآور شدم و تاکید کردم که همچنان از درد معده رنج می برم، اما مثل همیشه بی فایده بود.

اما برای بررسی بیشتر پرونده و صدور حکم نهایی آن را به قاضی Judge شرع داعش در رقه ارجاع دادند. از خوش شانسی وی کسی نبود، جز داماد «ام مهاجر»، همان زنی که در استانبول با وی آشنا شدم و ترتیب انتقال مرا به سوریه داده بود.

او برایم گفته بود که کوچکترین دخترش را به یکی از قضات شرع داعش شوهر داده بود و او همان بود که پرونده ام را برای صدور حکم نهایی به وی ارجاع داده بودند و از اقبال خوب من، متوجه شدم، اختلافاتی دیرینه با امیر کتیبه ما دارد.

از شرایط پیش آمده استفاده کردم و یک بار دیگر توضیحاتی که برای قاضی شرع قبلی داده بودم، را برایش بازگو کردم و تاکید نمودم، کسی که به عنوان امیر کتیبه، فرماندهی میدانی ما را برعهده دارد و اکنون از من شکایت کرده، خود حتی یک بار هم پای به میدان نگذاشت و درگیر نبردها نشد.

به او گفتم،‌ از امیر کتیبه‌ام بخواهد، یک مدرک ارائه دهد که ثابت کند، در میدان و نبردها حضور داشته است. علاوه بر اینکه از قاضی شرع خواستم، کتیبه ام را تغییر دهد.

چند روز بعد نامه ای درب منزل به دستم رسید که در آن عنوان شده بود، با انتقالم به کتیبه بمبگذاری و جاسازی بمب ها در شهر «منبج» موافقت شده و این مصادف با زمانی بود که به شکلی جدی به فکر جدایی از داعش و بازگشت به کشورم، تونس بودم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

150713484921449600

اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:

پیام پدر صادق برمکی جوان مهابادی / مردم عزیز تجمع نکنید + فیلم و عکس

اظهارات فرماندار مهاباد درباره پرونده قتل جوان دانشجو/عدالت سریع اجرا می شود

ضجه های مادر دانشجوی مهابادی در قتلگاه پسرش + فیلم دردناک

قتل جوان مهابادی در پایان میهمانی شیطان / خانواد صادق چه می خواهند؟ + عکس

تجاوز راننده اسنپ به زن جوان که مقصدش فرودگاه مهرآباد بود + فیلم گفتگو با راننده و عکس

جزئیات قتل هولناک جوان مهابادی از زبان دادستان و رییس پلیس + فیلم و عکس

چاقوکشی مداح در شب عاشورا در خرم آباد + فیلم 14+

فیلم رفتار بی شرمانه یک دانش‌آموز با معلم اش در کلاس + عکس

حمید فهیمده بود که دوستش با خاله اش ارتباط سیاه دارد / حمید حلق آویز در باغ پیدا شد!

مرگ دختر 19 ساله مشهدی زیر دست 2 جراح زیبایی

تجاوز کارمند شیطان صفت به سیمین مدیرعامل شرکت + عکس

دعوت پیامکی از عروس و داماد برای میهمانی شوم + تصاویر

4 دانشجوی مهابادی در برابر دوربین دوستشان را همانند داعشی ها کشتند + نامه ای که خوانده نشده است + فیلم و عکس

فیلم و عکس از لحظه به لحظه قتل وحشتناک جوان مهابادی توسط شیطان + جزئیات و گفتگو

دمپایی های امیر قطر ؛ حاشیه جدید اینستاگرام ظریف +عکس

فرصت طلبی زن مطلقه در تحقیر کثیف داماد توسط عروس خانم ! + عکس

چهره یک قاتل: چگونه یک ستاره ورزشی به قاتل دیوانه تبدیل شد؟ +تصاویر

قتل تازه داماد در رستوران جاده فشم + عکس

دستگیری خواهران سارق در شاهین شهر

جعفری قهرمان ووشوی جهان: من زنده‌ام! + فیلم

حمام خون با تصادف قطار مسافربری در قزوین

فرصت طلبی زن مطلقه در تحقیر کثیف داماد توسط عروس خانم !+ عکس

وبگردی