دختر 19 ساله ای که از شدت وحشت دچار لرزش دست شده بود، با چشمانی نگران از آینده و درحالی که به سختی سخن می گفت مقابل کارشناس اجتماعی کلانتری شهید هاشمی نژاد مشهد نشست و پس از آن که کمی آرام گرفت، گفت: روزی که فهمیدم در دانشگاه پذیرفته شده ام از خوشحالی بالا و پایین می پریدم لبخندی را که در چهره پدر و مادرم می دیدم زیباترین لحظه زندگی ام بود آن قدر شاد بودم که متوجه گذر زمان نمی شدم، تحصیل در دانشگاه برایم یک آرزو بود و اکنون به این آرزوی طلایی دست یافته بودم همه مدارک را برای ثبت نام دردانشگاه آماده کردم تا این که تاریخ ثبت نام اعلام شد آن قدر عجله داشتم که چند ساعت قبل از آغاز ساعت ثبت نام عازم نیشابور شدم، پدر و مادرم از این که در شهری نزدیک مشهد تحصیل می کنم راضی بودند چرا که رفت و آمد از مشهد به نیشابور با هزینه کمتری صورت می گرفت.

آن روز با وجود آن که دو خواهرم حاضر بودند مرا تا نیشابور همراهی کنند ولی من قبول نکردم و گفتم تنها برای ثبت نام می روم و چند ساعت بعد بازمی گردم، در واقع نمی خواستم مزاحم خواهرانم شوم.

این بود که آدرس دانشگاه نیشابور را روی تکه کاغذی نوشتم و سوار بر اتوبوس به نیشابور رسیدم. مدت زمان زیادی طول نکشید که کارهای مربوط به ثبت نام را انجام دادم و در حالی که نقشه های زیادی را برای ادامه تحصیل در سر می پروراندم از دانشگاه خارج شدم تا با تاکسی به پایانه مسافربری بروم و به مشهد بازگردم.

به خاطر این که با خیابان های این شهر آشنایی نداشتم کنار خیابان منتظر تاکسی بودم که ناگهان خودروی سواری مقابلم توقف کرد، پسر جوانی هم در صندلی جلو نشسته بود و راننده خطاب به من گفت «آژانس تلفنی هستم! من هم بدون آن که به علامت و یا تابلوی آژانس توجهی بکنم خیلی زود به حرف راننده جوان اعتماد کردم و به مقصد پایانه مسافربری سوار خودرو شدم. راننده خیلی زود پدال گاز را فشار داد و به سوی مقصد حرکت کرد اما بعد از طی مسافتی پسر جوان دیگری هم به عنوان مسافر سوار خودرو شد که بعد فهمیدم او هم از دوستان راننده بوده است چون مسیرها را نمی شناختم در یک لحظه احساس کردم خودرو از مسیر اصلی خارج شده است و به سمت خارج از شهر حرکت می کند به محض این که لب به اعتراض گشودم ناگهان فردی که کنارم نشسته بود دهان و دستانم را گرفت، من که دیگر به نقشه شوم آن ها پی برده بودم از شدت وحشت قدرت فریاد کشیدن هم نداشتم و تلاشم برای فرار Escape از چنگ آنان بیهوده بود وقتی به مکانی بیابان مانند رسیدند موتورسواری هم به آن ها پیوست هیچ کاری از دستم ساخته نبود و آن ها بی شرمانه مرا در صندلی عقب تهدید کردند و ...

با فرار آن ها از محل، خودم را به جاده رسانده و با وضعیتی آشفته به مشهد رسیدم، هنوز هم به دلیل ترس از آبرو و شرم و حیا نتوانسته‌ام موضوع را برای پدر و مادرم بازگو کنم.

شایان ذکر است به دستور سرگرد صادقی (رئیس کلانتری شهید هاشمی نژاد مشهد) پس از اطلاع خانواده دختر از ماجرا، اقدامات قضایی در این باره صورت گرفت. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

اخبار اختصاصی حوادث رکنا را از دست ندهید:

اعتراف مرد خراسانی به قتل همسر و فرزند با کلنگ! + عکس

معمای قتل پسربچه درگندم زارهای «قلعه نو» تهران+ عکس

راز پرسه زنی دختر پسرنما در پارک شهرک اکباتان

پسر 13 ساله از خواهرش در انبار کاه صحنه ای دیده بود، که دستور قتلش صادر شد / در گلستان رخ داد + عکس

ماجرای مرگ عجیب دخترجوان و کوله پشتی 50 میلیون تومانی + عکس

حمله عجیب به منشی مطب در غرب تهران با اسلحله چوبی! + عکس

خودکشی دسته جمعی اشرار پس از دستگیری در لرستان

جشن تولد مرگبار برای پسر 8 ساله گرگانی + عکس

کابوس های شبانه داماد با روح سرگردان نوعروس که خودکشی کرده بود + عکس

۲ دختر تهرانی تازه‌ترین شاکیان افغان شیطان صفت

4 عامل پخش کننده فیلم و تصاویر آزاده نامداری در سوئیس شناسایی شدند / مجید کیست؟! + صوت

سایه شوم مرگ در جاده دامغان-جندق / 3 تن کشته شدند

وبگردی