1.هر وقت می‌رفتم چلوکبابی محله برای تهیه غذا، چهره بشاش و برخورد خوبش جلب توجه می‌کرد؛ سر آشپز، کباب زن، کباب پز و حالا عنوانش هر چی بود مهم نیست شاید هم من بلد نیستم، مهم رفتار نیکوی ایشان بود، حتی با کارگرهای چلوکبابی هم با شوخی و طنازانه صحبت می‌کرد .خلاصه هر وقت آنجا بودیم آن دقایق بخشی از خاطرات خوب ما بود، صحبت‌هایش را هم که با گویش جذاب گیلکی بیان می‌کرد بر خوشحالی حاضران افزوده می‌شد، جالب اینکه بر اساس موقعیت مشتریان حاضر حرف می‌زد، حرمت بانوان و افراد مسن را نگه می‌داشت، توصیه‌های جالبی هم گاهی به کارگران و مشتری‌های جوانان داشت. نخستین باری که او را در مغازه دیدم از ضرورت ازدواج حرف می‌زد، می‌گفت بچه‌ها شما لذت پدر شدن را نچشیده اید باید مبتلا شوید، دخترم یعنی همه زندگی من.... هفته اول مرداد که رفتم پارچه‌های سیاه تسلیت خودنمایی می‌کرد باورم نمی‌شد عکس او را زده بودند. سنش برای ترک دنیا خیلی کم بود، هنوز دهه چهل زندگی‌اش را پشت سر نگذاشته بود. به یاد دخترش افتادم، از مدیر آنجا بعد ازعرض تسلیت علت را جویا شدم آهی کشید وگفت به همین راحتی، برق گرفت.بعداز خرید چند قدمی از مغازه دور شدم، فقط به فکر او بودم وحسرت، گفتم خدایا تسلیم حکمتت هستیم ولی زود نبود، با افکار پریشان پای چپم بسرعت پیچ خورد و بشدت زمین خوردم، غذاها ریخت، حالی برای جمع وجور کردنش نبود، آن روز غذای سرد خوردیم ولی هنوز هم قیافه پدر مهربان در مقابل چشمانم ثبت است.
2. با سن بالا و کمر خمیده هر روز صبح او را مقابل در خانه‌شان می‌دیدم. اهل سلام و احوالپرسی نبود، البته این بی‌تفاوتی‌ها خصوصیت پایتخت نشینی است والا ذاتاً مرد محجوب ومهربانی به نظر می‌رسید... تابلو زرد آژانس را روی پراید قدیمی می‌گذاشت ودستمالی به دست گرفته شیشه‌ها و بدنه ماشین را تمیز می‌کرد و راه می‌افتاد به دنبال در آوردن روزی و.... بارها از خودم پرسیدم وجدان کدام مسئولی راضی است که در این کشور پیرمردی با هفتاد سال سن وبیشتر که امثال او کم هم نیستند، باید هنوز هم کار کند آن هم کارهایی که جسم را خسته می‌کند، نمی گویم چرا مقررات به او اجازه رانندگی می‌دهد به من چه، کشور مسئول آمد وشد دارد....، از تکرار دیدن او هرگز خسته نشدم گاهی خودم هم روحیه می‌گرفتم، انصافاً عملکرد بزرگترهایمان برای همه پر از درس، پند وعبرت است ولی کو چشم بینا وگوش شنوا، بگذریم، هفته دوم مرداد اعلامیه تسلیت او نیز روی دیوار ساختمانی که هر روز از در آن بیرون می‌زد، زده شد، هیچ پارچه تسلیتی نبود حتی از طرف ساکنان، در متن اعلامیه فرزندانش اسم سه پسر نوشته شده بود، عجبا که پدر به همراه شریک زندگی پنجاه ساله‌اش در منزل استیجاری زندگی می‌کردند و پدر هنوز هم کار می‌کرد، عناوین دکتر، مهندس، استاد و....کنار اسم پسرها آتش به جان خواننده‌ای می‌زد که می‌دانستند در این چند سال این پیرمرد هر روز صبح دنبال روزی رفته است.اف بر دنیا و نامهربانی هایش!!!
3.بابک هم درحال عبور از دهه پنجاه عمرش بود، می گفت نوشتن رساله دکتری به روزهای پایانی نزدیک میشه و در حال تموم شدنه، دخترش دوسه نفری خواستگار داشت، اصولاً این روزها خانواده‌ها به دلیل نگرانی از آینده فرزندان، تلاش دارند تا یه جورایی بچه‌های آماده ازدواجشان را قانع کنند که هم بموقع به تشکیل زندگی نظر موافق دهند وهم به جای انتخاب اتفاقی در کوچه، پارک، خیابان و.... اجازه دهند بزرگترها ازبین خانواده‌های اصیل ومبادی آداب و... داماد یا عروس آینده خود را انتخاب کنند. آن شب بچه‌ها به دلیل تولد پدرشان بی‌خبر از او در یکی از اتاق‌ها میزی چیده، کیک و کادوهایی آماده کرده بودند. پدر وقتی متوجه ماجرا شد با ذوق تمام بچه‌هایش را به آغوش فشرد و دعایشان کرد.صبح روز بعد بابک آخرین نفس‌های نخستین روز پنجاه ویک سالگی را پیش چشمان مضطرب همسر و فرزندانش کشید. افسوس وصد افسوس و حیف شد او برای ما دوست وهمکار خیلی خوبی بود.
4.خانم.... با آنکه دختران خود را شوهر داده و از بابت بچه‌هایش نگرانی نداشت ولی همیشه آرزو می‌کرد کاش نوه‌هایش را ببیند و بمیرد، اما همه چیز در یکماه شروع و تمام شد، ابتدا فکر کرد نمی‌بیند، بعد نتوانست راه برود، و بعد پاهایش بی‌حرکت ماندند و... او مبتلا به سرطان شده بود، تشخیص پزشک، جراحی و درمان‌های مناسب ولی ظاهراً کاسه عمرش پرشده بود همین.او نیز رفت....
5، 6، 7و.....
نیازی به توضیح خاصی نیست، اینها نمونه اندکی بود از صدها مورد که در اطراف ما اتفاق می‌افتد، مرداد خصوصیتی ندارد، هر ماه از سال آرامستان‌ها دایر‌ند و غسال‌های محترم ومحترمه مشغول، بالاخره آنها هم در شهرهای بزرگ از این راه روزی می‌برند و مقبره فروشان نیز با بهره‌برداری مناسب از مرگ آدم ها، قبر و.... می‌فروشند و از این راه حقوق کارکنان را تأمین می‌کنند. البته به تبعیت از شهرهای بزرگ، پیشرفت و ارتقای خوبی در شهرهای کوچک هم ایجاد شده؛ قبرستانی که سال‌ها رایگان بوده و حتی هیچ خدماتی صاحب عزا از حاکمیت دریافت نمی‌کرد باید برای دفن شدن در زمین اهدایی، بندگان خدا پول زمین پرداخت کنند!!! عیبی ندارد اینها را به حساب مقدمات سختی برزخ دنیا بگذارید، بگذریم تا مسیر نوشته عوض نشود. خلاصه خواننده فرهیخته مرگ، آمدنش را خبر نمی‌دهد، سن وسال هم ندارد، تعارفی هم ملک الموت با هیچ‌کس نمی‌کند. او بر اساس مقدرات هرفرد انجام وظیفه می‌کند، خب حالا آمادگی پاسخ به پرسش‌های مرا دارید، آیا من وشما، مهر ماه زنده خواهیم بود، عجب پرسشی، دلت خوش نویسنده، مگر خبر‌داری از اینکه یکشنبه و دوشنبه همین هفته را پشت سر خواهی گذاشت که از مهر حرف میزنی؟درسته بله ولی باید امیدوار باشیم واگر در تقدیرمان رفتنی بود خدا به همه‌مان رحم کند، همین. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

اخبار اختصاصی رکنا را از دست ندهید:

ادعای عجیب پزشک تبریزی در اولین جلسه دادگاه +عکس

قطع دست دختر 15 ساله به خاطر تلفن همراه در خیابان +عکس

جادو و جنبل خواهر شوهر، نوعروس را خیلی زود بیوه کرد

شلیک در تاریکی! / جوان مشهدی در حالت مستی عمویش را کشت

10 سال زندان مجازات دروغ بزرگ زن بی حیا

اعدام زن سرطانی به خاطر قتل دخترش در خواب / در کرج رخ داد +عکس

گزارش جامانده از پرونده قتل آتنا اصلانی که قبل از محاکمه انتشار می یابد + عکس

دختر شاهرودی را کشتم و داخل چاه حیاط انداختم / او اول چاقو کشید و من ...+ عکس

فیلم لحظه آتش سوزی مهیب در تهران

عشق های تصادفی! / 4 سرنوشت از دختر و پسرهایی که در سرمستی بودند و ...

عاملان حادثه آتشین به پرداخت دیه محکوم شدند

ماجرای تعطیلی 5 روزه تهران در شهریور !

گوینده معروف خبر رادیو درگذشت + عکس

اقدام وقیحانه پلیس سعودی با جوان ایرانی! + فیلم

2 جوان پرادو سوار سگی گران قیمت را در بینالود دزدیدند

تعقیب و گریز در مرز کرمانشاه / تبهکاران به خاک عراق فرار کردند

عکس های شیطان پارس آباد قبل از انتقال به دادگاه برای محاکمه

فوری / قاتل شهید حججی به هلاکت رسید + فیلم