بلایی که مرد بر سر نوعروس و دو دخترش آورد!
رکنا: 35 سال تمام رفتارهای زشت همسرم را تحمل کردم و او را مسبب همه بدبختی ها و تلخ کامی های زندگی ام می دانم. 35 سال زندگی با مردی که لجبازی ها و رفتارهای خودخواهانه اش باعث شد دختر نازنینم در اوج جوانی دار فانی را وداع گوید، دیگر برایم قابل تحمل نیست و قصد دارم آخرین سال های عمرم را بدون او و در کمال آرامش زندگی کنم تا ...
زن میانسال که گذر زمان برچین و چروک های صورتش نمایان بود و کوله باری از تلخی ها و شیرینی های روزگار را بر دوش می کشید، درحالی که عنوان می کرد خودخواهی ها و لجبازی های همسرم در زندگی مرا پیر کرده است، به کارشناس اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: روزی که «محمدولی» به خواستگاری ام آمد من در یکی از سازمان های دولتی مشغول کار شده بودم. او هم مانند من در یکی از نهادهای دولتی استخدام شده بود و هر دو نفر در شرایط مناسبی برای ازدواج قرار داشتیم این بود که خیلی زود آداب و رسوم مراسم خواستگاری و عقد به سرانجام رسید و من و «محمدولی» 35 سال قبل حلقه های عشق ومحبت را به یکدیگر هدیه دادیم و من به سفارش و تاکید مادرم لباس سفید عروسی را به تن کردم تا با کفن سفید هم از خانه «محمد ولی» خارج شوم. من در یک خانواده روستایی و در کنار 4 برادر و یک خواهر بزرگ شده بودم و مادرم تا روزی که زنده بود مرا به صبر و حوصله و احترام به شوهر توصیه می کرد. من هم همه تلاشم را به کار می گرفتم تا رنگین کمان عشق و آرامش همواره بر تارک زندگی ما خودنمایی کند اما متاسفانه با آن که همسرم حقوق بالایی داشت، مرد بسیار خسیسی بود و هنگام پرداخت هزینه های زندگی، چنان ما را دچار عذاب روحی می کرد که حتی از مخارج پزشکی ودرمانی هم پشیمان می شدیم. او همیشه حقوق خود را در بانک های مختلف سهام می خرید و از کارت بانکی من در هر کجا که صلاح می دانست هزینه می کرد. کینه و نفرت من از رفتارهای زشت همسرم از آن جا شدت گرفت که دختر بزرگم به خاطر بی توجهی های او و در عنفوان جوانی مدتی بعد از برگزاری مراسم عقدکنان به دلیل بیماری سرطان جان سپرد. ما در مکانی زندگی می کردیم که به خاطر رطوبت زیاد دخترم با مشکل تنفسی مواجه شد ولی همسرم به جای آن که ما را از آن مکان دور کند با لجبازی دخترم را مجبور می کرد مانند یک کارگر کار کند. دخترم همیشه بیمار بود ولی همسرم او را نزد پزشک عمومی می برد تا هزینه های درمان زیاد نشود. با آن که پزشک عمومی هم ما را از خطر سرطان فرزندم آگاه کرده بود ولی «محمدولی» توجهی به این حرف ها نداشت تا این که جگرگوشه ام را در دوران جوانی از دست دادم . حالا هم که هر دو نفر ما بازنشسته شده ایم رفتارهای همسرم تغییری نکرده است به طوری که 2دختر دیگرم با آن که در رشته های خوب پزشکی فعالیت دارند ولی به خاطر رفتارهای زشت همسرم جدا از ما زندگی می کنند. بارها در طول زندگی آن قدر خسته شده ام که افکار احمقانه ای مانند خودکشی به سرم زده است ولی همسرم حاضر نیست حتی یک بار به روان پزشک مراجعه کند. درحالی که در این سن وسال دوست ندارم طلاق را تجربه کنم ولی او نه تنها من را درک نمی کند بلکه به شدت کتکم می زند. حالا هم با همین ساک کوچک می خواهم به شهرستان بازگردم و حلقه طلای 35 سال قبل را به او بازگردانم .برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
اخبار زیر را از دست ندهید:
حامد درهای ماشین را قفل و دامن مرا لکه دار کرد + عکس
نقشه کثیف یک زن برای آقای دکتر دندان پزشک + عکس
علت جدایی بازیگر زن مشهور از همسر فوتبالیست اش + عکس
نمایش اجساد 50 داعشی در یکی از شهرهای مرزی؟! + فیلم
پایان عیش و نوش های زشت یک زن با کارتن خواب ها در خانه شیطانی
نسرین 17 ساله تنها بود که 3 پسر از بالای دیوار خانه وارد شدند و ...
دوربین مداربسته راز زشت مرد 35 ساله را در مکان مذهبی لو داد
برق چشمانش مرا گرفت / مرا به خانه حاشیه شهر کشاند که ناگهان 2 مرد داخل خانه آمدند
قاتل بی رحم قلعه حسن خان در زندان می ماند+عکس
کفتار 92 ساله در شکار دختران جوان + عکس
وحشت در نیمه خرمشهر / ماجرای تیراندازی های بی وقفه چه بود؟ + صوت
دختری که 30 سال قبل جابه جا شد! + عکس
اکبر و مهدی با طناب پوسیده به بستر مرگ رفتند / در فریمان رخ داد
خط و نشان عجیب در خانه پدر شوهر برای خانم دکتر نوعروس
نیمه شب در زمین کشاورزی چه بر سر پسرخاله آمد؟
ریحانه را کنار منقل از دست دادم! بلایی که پسر عموهایم بر سر زندگی ام آوردند
فیلم لحظه شکار مار پیتون 20 کیلویی در رامسر + عکس
دانشآموز راز قتل مادرش را برملا کرد
مسئول جذب نیرو برای داعش شناسایی شد
تیم تروریستی داعش در مرز کرمانشاه منهدم شد+عکس
فیلم لحظه ظاهر شدن یک روح در جاده تاریک
تصویر دلخراش از سوخت یک زن جوان در برج لندن
وقتی در مورد پیام های عاشقانه یک مرد از زنم پرسیدم با بی حیایی تو چشمانم نگاه کرد و ...
جمعه شب وقتی در میدان آزادی سوار پراید مسافرکش شدم نمی دانستم چه شب شومی در انتظارم است!
ارسال نظر