بیهوش کردن خبرنگار حوادث در کنار جاده فیروزکوه

خبرنگاران حوادث Accidents دو روزنامه برای اینکه از رقیبان‌شان عقب نمانند و به‌اصطلاح خبر نخورند، ناگزیر بودند مراقب آنها باشند. چون در حرفه خبرنگاری خفت‌بارترین مورد این بود که یک خبرنگار در کسب خبر یک حادثه Incident از رقیبش غافل بماند و شکست بخورد.

من که از نیمه دهه 1330 کارم را به عنوان خبرنگار حوادث در روزنامه کیهان آغاز کرده بودم هر روز برای تهیه خبر به پزشکی قانونی کاخ دادگستری می‌رفتم و موظف بودم هنگام صبح سری به پزشکی قانونی بزنم و درباره افرادی که خودکشی کرده‌اند یا کشته شده بودند خبر تهیه کنم و بعد وارد کاخ دادگستری می‌شدم و تا ظهر ناگزیر بودم به ده‌ها شعبه دادگاه و بیش از بیست شعبه بازپرسی سربزنم تا در تهیه خبرهای مربوط به محاکمات و بازپرس‌ها از خبرنگار رقیبم غافل نمانم و خبرنگار اطلاعات هم همین شیوه را به‌کار می‌برد. بنابراین از ترس غفلت در تهیه خبر، قدم به قدم یکدیگر را تعقیب می‌کردیم. هنگام ظهر وقتی می‌خواستیم دادگستری را ترک کنیم و به روزنامه‌مان برگردیم مراقب بودیم که دور از چشم‌مان و پنهانی به کاخ برنگردد تا خبر اختصاصی مهمی به‌دست بیاورد پس از مدتی برای اطمینان از برنگشتن رقیب، سعی می‌کردیم با هم از کاخ دادگستری بیرون بیاییم و عهد ببندیم که مثلاً هرکس پس از بیرون رفتن از کاخ به‌طور پنهانی برای تهیه خبر به دادگستری برگردد، فلان و فلان شده است! اما گاهی هر کدام از ما دور از چشم هم برای تهیه خبرهای اختصاصی برمی‌گشتیم و سعی می‌کردیم چنان مخفیانه به جست‌وجوی خبر ادامه دهیم که با هم روبه‌رو نشویم.هنگام ظهر پس از بازگشت به تحریریه روزنامه دلهره‌های‌مان شروع می‌شد که تا انتشار روزنامه‌ها ادامه داشت و منتظر بودیم نگاهی به روزنامه رقیب بیندازیم و ببینیم آیا از کسب خبری غافل مانده‌ایم و خبرنگار رقیب گزارشی از یک مطلب اختصاصی چاپ کرده است یا نه. غفلت از خبری که رقیب‌مان به چنگ آورده و در روزنامه‌اش چاپ کرده بود تلخ‌ترین واقعه و ناگوارترین شکست برای ما شمرده می‌شد و صبح روز بعد از خجالت و نگاه سرزنش بار همکاران سرمان را پایین می‌انداختیم تا چشم‌مان به آنها نیفتد و گاهی هم اگر دور از چشم رقیب خبر مهمی به چنگ می‌آوردیم پس از چاپ در روزنامه، با چنان غرور و افتخاری وارد تحریریه روزنامه می‌شدیم که انگار بر تخت روان پیروزی نشسته‌ایم.

این شکست‌ها و پیروزی‌ها گاه ماجراهای جالب و شگفتی‌آوری پیش می‌آورد که شنیدنی است.

اوایل دهه چهل پیرمرد ثروتمندی را که در یک باغ در نزدیکی میدان فردوسی به تنهایی زندگی می‌کرد نیمه‌های شب کشتند و چند کیلو سکه طلا و جواهر را از خانه‌اش به سرقت Stealing بردند. گزارشی که از این واقعه برای روزنامه تهیه کرده بودم واکنش عجیبی در میان مردم پیدا کرده بود و سردبیر اصرار داشت به‌خاطر استقبال مردمی، در چند شماره روزنامه پیگیر این جنایت Crime مرموز باشم و هر شب هم تیتر گزارش‌هایم در صفحه اول روزنامه منعکس می‌شد و تیراژ کیهان هم با ادامه مطلب روز به روز بالاتر می‌رفت.با گذشت چند روز سردبیر اصرار کرد عکس پیرمرد مقتول را پیدا کنم تا در صفحه اول روزنامه چاپ شود ولی هرچه می‌گشتم نمی‌توانستم عکسی از او به‌دست بیاورم و سردبیر هم مرتب هشدار می‌داد باید هر طور شده عکس مقتول را روی میزش بگذارم.

در اوج سرگشتگی یکباره به یادم آمد که خبرنگار حوادث روزنامه اطلاعات یک هفته پیش با این پیرمرد در دادگستری مصاحبه‌ای داشته و عکس‌های فراوانی هنگام گفت‌وگو از او تهیه کرده بود تا درباره رمز کهنسالی او به‌خاطر خوردن گیاهان کوهی گزارشی در مجله اطلاعات هفتگی چاپ کند.

با یاد این موضوع هراس به دلم افتاد که اگر خبرنگار اطلاعات بفهمد آن گیاهخوار کهنسال همان پیرمرد ثروتمند مقتول است فوراً در اطلاعات چاپش می‌کند و من از شرمساری ناشی از شکست در تهیه عکس مقتول، باید خبرنگاری را کنار بگذارم.

با فهمیدن این موضوع دلهره‌هایم شروع شد، هر روز پس از انتشار روزنامه اطلاعات با ترس و لرز نگاهی به این روزنامه می‌کردم و با تعجب می‌دیدم، خبری از چاپ عکس پیرمرد میلیاردر در اطلاعات نیست و خوشحال می‌شدم که خبرنگار اطلاعات با داشتن عکس‌هایی از پیرمرد در حقیقت گنجینه‌ای در دوربین عکاسی‌اش دارد اما خود متوجه نیست و نفس راحتی می‌کشیدم.

دو روز بعد به فکر افتادم این گنجینه پنهان را از چنگش تصاحب کنم. آن روز هنگام ظهر برای دیدن این خبرنگار به مؤسسه روزنامه اطلاعات رفتم و به او گفتم: فلانی یادت هست هفته پیش با یک پیرمرد گیاهخوار در دادگستری مصاحبه‌ای داشتی؟

فکری کرد و گفت: آره گزارشی درباره‌اش نوشتم و با عکس‌هایش به سردبیر مجله اطلاعات دادم اما قابل چاپ تشخیص داده نشد.

گفتم: پس گزارشت را با عکس‌هایی که از پیرمرد گرفته‌ای به من بده می‌خواهم در یک مجله چاپ کنم.

گفت: باشد و رفت نوشته‌هایش را با یک حلقه فیلم که از پیرمرد میلیاردر گرفته بود برایم آورد.

وقتی حلقه فیلم را گرفتم گویی گرانبهاترین ثروت دنیا را دردست دارم. شوق‌زده با پای پیاده تا روزنامه کیهان دویدم و نفس‌زنان فیلم را روی میز سردبیر گذاشتم. وقتی عکس‌ها را در تاریکخانه کیهان چاپ کردند و تحویل سردبیر دادند تحریریه به هیجان درآمد همه خبرنگاران بهت‌زده این عکس را تماشا می‌کردند که یک هفته پیش از قتل Murder پیرمرد از او گرفته شده بود.

یکی از عکس‌ها با قطع بزرگی در صفحه اول کیهان چاپ شد و آن روز این عکس‌ها چنان هیجانی در میان خوانندگان روزنامه به‌وجود آورد که در مدت زمان اندکی کیهان در شهر کمیاب شد. از سردبیر خواسته بودم یکی دو عکس پیرمرد را هم بدهد تا تحویل خبرنگار اطلاعات بدهم اما با چنان نگاه سرزنش‌آمیزی به من نگاه کرد که از خواسته‌ام پشیمان شدم. ساعتی پس از انتشار روزنامه این خبرنگار با من تماس گرفت و با صدایی بغض‌آلود گفت: بی‌انصاف حداقل یک عکس از آن حلقه فیلم به من می‌دادی که با جریمه بزرگی روبه‌رو نشوم و بدتر از همه سردبیر سرزنشم نکند.

سردبیر اطلاعات به مقدار یک ماه حقوق جریمه‌اش کرده بود...

بیهوش کردن خبرنگار رقیب

به یاد دارم نیمه شبی در دهه چهل زلزله شدیدی در گرگان اتفاق افتاده بود که ساعتی بعد عکاس کشیک سرویس حوادث کیهان از خواب بیدارم کرد تا در آن سحرگاه هر چه زودتر با خودروی جیپ استیشن روزنامه روانه گرگان شویم، عکس‌ها و گزارشی تهیه کنیم و تا پیش از ظهر به تهران برگردیم تا عصر همان روز در روزنامه چاپ شود.

در همان سحرگاه من و او با جیپ استیشن روزنامه روبه‌سوی گرگان راه افتادیم و در سپیده دم به فیروزکوه که رسیدیم تصمیم گرفتیم برای چند دقیقه پای یک نهر آب صبحانه‌ای بخوریم، استراحتی کنیم و به سفر ادامه بدهیم.سرگرم خوردن صبحانه شده بودیم که دیدیم خودروی جیپ روزنامه اطلاعات از راه رسید و خبرنگار و عکاس این روزنامه به‌اتفاق راننده‌شان پیاده شدند و به دعوت ما پای سفره صبحانه‌مان نشستند.پس از چند دقیقه استراحت من و همکار عکاسم با راننده‌مان وقتی برای رفتن آماده شدیم دیدیم اعضای گروه خبری روزنامه اطلاعات به خواب عمیقی فرو رفته‌اند، صدایشان زدم تا با ما راه بیفتند اما بیدار نشدند.راننده‌مان اشاره‌ای به من کرد و گفت: هرچه زودتر راه بیفتیم تا بموقع به گرگان برسیم. اینها به‌نظر می‌رسد خسته‌اند و می‌خواهند کمی استراحت کنند و بعد پشت سر ما می‌آیند.ما بسرعت رو به گرگان رفتیم. پس از تهیه عکس و گزارش از منطقه زلزله‌زده برگشتیم تا خودمان را به تهران برسانیم. نگران بودیم که مبادا عکس‌ها و نوشته‌های‌مان به چاپ روزنامه در آن روز نرسد.در بازگشت به فیروزکوه رسیده بودیم که با تعجب دیدیم گروه خبری اطلاعات داشتند گردنه‌های گدوک را پشت سر می‌گذاشتند و چهره‌های هراسان‌شان نشان می‌داد که بخاطر خواب ماندن در لب نهر آب چه شتابی دارند و ما مطمئن شدیم که بخاطر خواب طولانی‌شان هرگز نخواهند توانست گزارش و عکس‌هاشان را بموقع برای چاپ در روزنامه اطلاعات آن روز برسانند.

ضمن گفت‌وگو در راه همکار عکاسم فاش کرد که هنگام صرف صبحانه در لیوان چای‌شان داروی خواب‌آوری ریخته بود و می‌گفت یک بار در گذشته بچه‌های اطلاعات با او چنین کرده بودند، این شیطنت همکارمان باعث شد ما چند ساعت زودتر از آنها به‌تهران برگردیم و عکس‌ها و گزارش مربوط به زلزله را بموقع برای چاپ در کیهان آن روز برسانیم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

استاد محمد بلوری

 

وبگردی