وقتی فتانه و امیر وارد شعبه ۲۶۸ دادگاه خانواده تهران در میدان ونک می‌شوند، قاضی Judge عموزادی از دیدن آنها متعجب می‌شود. تعجب قاضی از دیدن چهره این دو نفر باعث می‌شود که کنجکاو شوم تا بدانم ماجرای پرونده آنها چیست. آن‌طور که از شواهد بر می‌آید، آنها پیش از این هم به این شعبه آمده و قاضی چهره هردویشان را می‌شناسد. این دو نفر که به نظر می‌رسد با هم زن و شوهر هستند روی نیمکت می‌نشینند و مردی که نشان می‌دهد وکیل است برگه‌ای را به دست قاضی می‌دهد. قاضی عموزادی پس از بررسی پرونده و برگه با تعجب از این دو نفر می‌پرسد: این بار پنجم است که برای جدایی به دادگاه خانواده می‌آیید! باز هم می‌خواهید از هم جدا شوید؟ این بار برای چی؟

من ذلیل نیستم

فتانه سکوت می‌کند و حرفی نمی‌زند؛ امیر اما رشته کلام را در دست می‌گیرد و می‌گوید: آقای قاضی این بار دیگر تمامش کنید. من و فتانه نمی‌توانیم با هم زندگی کنیم. این زندگی عاقبت خوبی ندارد. نه او حاضر است کوتاه بیاید و نه من می‌توانم به خواسته‌هایش تن بدهم. من یک مرد هستم و نمی‌توانم مثل مردهای زن ذلیل زندگی کنم و هرچه زنم می‌گوید، من هم بگویم چشم؛ او زندگی مرا به جهنم تبدیل کرده است. دفعه پیش در همین شعبه با هم آشتی کردیم او قول داد که دیگر توقع‌های بیجا از من نداشته باشد و زن قانعی باشد، ولی به قولش اهمیت نداد و باز هم کار خودش را کرد.

امیر در ادامه صحبت‌هایش می‌گوید: دفعه قبلی‌که به دادگاه آمدیم و می‌خواستیم از هم جدا شویم، یادتان می‌آید. من آن زمان مشکلم با فتانه این بود که هرچه مادرش می‌گوید گوش می‌کند و به‌دلیل دخالت‌های مادرش و اهمیت دادن به حرف‌های او زندگی ما را تبدیل به میدان جنگ کرده است.

همان زمان فتانه قول داد که دیگر اجازه نمی‌دهد مادرش در زندگی ما دخالت کند. فتانه بعد از آن جلسه دادگاه سر قولش ماند و دخالت‌های مادرزنم خیلی کمتر شد، ولی حالا چند وقتی است که باز هم دخالت‌های مادرزنم شروع شده و فتانه هم هرچه او می‌گوید، گوش می‌کند. ما هرکاری بخواهیم انجام بدهیم مادرزنم باید نظر دهد، چون فتانه موضوع را سریع به مادرش می‌گوید و از او نظرخواهی می‌کند. آقای قاضی ما شش سال است که با هم ازدواج کرده‌ایم و زندگیمان مستقل است، چرا باید نتوانیم مستقل زندگی کنیم و دیگران برای ما تصمیم بگیرند.

خودخواه است

در این لحظه فتانه حرف‌های شوهرش را قطع می‌کند و می‌گوید: آقای قاضی امیر خودش هم به هیچ‌کدام از قول‌هایی که در این دادگاه و در حضور شما به من داد، عمل نکرده است. او به من می‌گوید که خودخواه هستم در صورتی که خودش از من بیشتر خودخواه است و تصور می‌کند چون مرد است باید حرف اول را خودش بزند.

او تصور می‌کند که بیشتر از من می‌فهمد و هرچه می‌گوید من باید با او موافق باشم. تنها فرزند خانواده هستم و وابستگی بین من و مادرم خیلی زیاد است و نمی‌توانم حرف‌های او را گوش نکنم. امیر می‌خواهد بین من و مادرم جدایی بیندازد تا خیالش راحت شود. او چون می‌بیند که من بیش از اندازه مادرم را دوست دارم و به او عشق می‌ورزم به ارتباط ما حسادت می‌کند.

برای همین زندگی ما را به میدان جنگ تبدیل کرده و مرتب دارد با من دعوا می‌کند. امیر حاضر نیست کوتاه بیاید و از همه کارهای من ایراد می‌گیرد. وقتی با مادرم صحبت می‌کنم با من دعوا می‌کند. وقتی از او چیزی می‌خواهم دعوا به راه می‌اندازد. وقتی به بیرون از خانه می‌روم چیزی را بهانه می‌کند و دعوا به راه می‌اندازد. دیگر با رفتار‌هایش مرا خسته کرده است.

به من می‌گوید که من پرتوقع هستم. آقای قاضی اگر من پر توقع هستم چرا باید بعد از شش سال زندگی مشترک در یک خانه اجاره‌ای و با کلی بدهکاری و مشکلات مالی زندگی کنم.

حسرت خیلی چیز‌ها در زندگی به دلم ماند و چون شوهرم را دوست داشتم، سعی کردم تحمل کنم. من و امیر بعد از کلی سختی موفق شدیم با هم ازدواج کنیم.

به‌دلیل مخالفت‌های خانواده‌هایمان چند سال عذاب کشیدیم تا بالاخره به هم رسیدیم. برای همین هیچ وقت نخواستم که با کوچک‌ترین مشکلی چشمانم را روی عشق و علاقه‌ای که بین ما بود ببندم و دعوا به راه بیندازم و از امیر جدا شوم. چند باری هم که برای جدایی به دادگاه خانواده آمدم فقط به دلیل لج و لجبازی بود. آقای قاضی اگر امیر کمی ‌این حرف‌ها را درک می‌کرد، شاید زندگی ما حالا عاشقانه بود و با هم خوشبخت بودیم.

همدیگر را دوست داریم

صحبت‌های فتانه به اینجا که می‌رسد شروع می‌کند به اشک ریختن. امیر که چهره‌اش نشان می‌دهد تحت تاثیر حرف‌های فتانه قرار گرفته است و حالا کمی ‌آرام‌تر شده، بعد از این‌که به همسرش نگاهی می‌اندازد رو به قاضی می‌گوید: من هم فتانه را خیلی دوست دارم. من هم دلم نمی‌خواهد که زندگی ما از هم پاشیده شود؛ ولی خود فتانه هم مقصر است. او کار را به اینجا کشاند و قرار نبود که ما الان اینجا باشیم.

وقتی حرف‌های این زوج به پایان می‌رسد، قاضی عموزادی به آنها می‌گوید شما که تا این اندازه همدیگر را دوست دارید و نمی‌خواهید از هم جدا شوید چرا هر بار تا مشکلی پیش می‌آید به دادگاه می‌آیید و تصمیم به جدایی می‌گیرید؟

این زوج سکوت می‌کنند و جوابی نمی‌دهند. در ادامه جلسه قاضی از آنها می‌خواهد که از طلاق منصرف شوند و به زندگی شان برگردند. این زن و شوهر بعد از حرف‌های قاضی نگاهی به یکدیگر می‌اندازند و در ‌‌نهایت برای بار پنجم باز هم آشتی می‌کنند و از دادگاه خانواده خارج می‌شوند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.