برای رسیدن به کارخونه ده دقیقه‌ای باید توی جاده باریکی رانندگی می‌کردم که دو طرفش تا چشم کار می‌کرد، دشت بود و به غیر از کارکنان کارخونه هیچکس دیگه‌ای از اون راه رد نمی‌شد.

خیلی اوقات وسط راه سگ‌های لاغراندامی رو می‌دیدم و به شدت دلم براشون می‌سوخت، چون از قیافه‌شون مشخص بود که به شدت از گرسنگی رنج می‌برن، به خاطر همین تصمیم گرفتم تا جایی که می‌تونم براشون غذا ببرم. با نونوایی محله‌مون صحبت کرده بودم و هر شب یک کیسه بزرگ نون خشک ازشون می‌گرفتم و اگر هم از غذاهای خودم چیزی باقی می‌موند، می‌ریختم توی اون کیسه و صبح که از اون جاده رد می‌شدم، به محض اینکه چشمم می‌افتاد به اون سگ‌ها، ماشین رو نگه می‌داشتم و از پنجره ماشین اون کیسه رو خالی می‌کردم توی جاده و می‌رفتم سمت کارخونه.

دو، سه هفته‌ای که به این شکل گذشت، دیگه وقتی سگ‌ها ماشین من رو می‌دیدن، شروع می‌کردن به تاخت زدن و به سرعت خودشون رو می‌رسوندن بهم تا جیره اون روزشون رو ازم بگیرن. هر قدر هم که بیشتر می‌گذشت، به تعداد اون سگ‌ها اضافه می‌شد و من هم مجبور می‌شدم غذای بیشتری براشون ببرم.

یکی از اون روزها مثل همیشه داشتم از اون جاده رد می‌شدم و منتظر بودم تا اون سگ‌ها رو ببینم و براشون غذا بریزم، وانت آبی‌رنگی هم توی جاده بود که با سرعت خیلی آرومی حرکت می‌کرد و من هم بعد از یکی، دو دقیقه رسیدم بهش و به دلیل بیش از حد باریک بودن راه نمی‌تونستم ازش جلو بزنم و مجبور بودم تا خود کارخونه با سرعت اون رانندگی کنم. چهار، پنج دقیقه‌ای که گذشت، اون وانت شروع کرد به گاز دادن و من هم از خدا خواسته سرعتم رو بیشتر کردم، اما یکدفعه راننده وانت، جفت‌پا زد روی ترمز و من هم با اینکه ترمز گرفتم، اما به شدت با اون وانت تصادف Crash کردم و تا اومدم به خودم بیام که چه اتفاقی افتاده، دو نفر از اون وانت پیاده شدن و همراه میله‌های فلزی که دست‌شون بود به ماشین من حمله‌ور شدن.

با اولین ضربه شیشه جلوی ماشینم رو شکستن و بعد هم من رو از ماشین بیرون کشیدن و شروع کردن به کتک زدنم. با دست جلوی سر و صورتم رو گرفته بودم تا ضربه‌ای به سرم وارد نشه و همینطور روی زمین غلت می‌زدم و همون موقع بود که نگاهم افتاد به یکی از اون دو نفر و تازه متوجه شدم که موضوع از چه قراره، چون کیف لپ‌تاپم دست اون غول بی‌شاخ و دم بود و با دست دیگه‌اش هم داشت داخل داشبورد ماشینم رو می‌گشت و اونجا بود که فهمیدم اون تصادف فقط یک دام بوده و اون دو نفر هم قصد رفتن به کارخونه رو نداشتن و در اصل راهزن بودن.

هنوز داشتم کتک می‌خوردم و تا می‌اومدم از روی زمین بلند بشم، با یک ضربه شدید که به پشتم می‌خورد، دوباره می‌افتادم و دیگه جدی جدی احساس می‌کردم کارم تمومه و همونجا به قتل Murder می‌رسم، اما یکدفعه بدون اینکه بدونم چه اتفاقی افتاده، اون دو تا دزد The Thief شروع کردن به داد و بیداد کردن و از من و ماشینم فاصله گرفتن. به زحمت روی دوتا پام ایستادم و تازه فهمیدم دلیل داد و بیداد کردن اون دو نفر چیه، چون حدود 30 قلاده سگ ولگرد به اون دو تا دزد حمله کرده بودن و من هم که دیگه حتی نای داد زدن نداشتم، نشستم تو ماشینم و شروع کردم به تماشای اون نمایش وحشتناک، نمایشی که فقط پنج دقیقه طول کشید و بعد از اون پنج دقیقه دیگه هیچ اثری از اون دو نفر باقی نمونده بود. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

این اخبار را از دست ندهید:

همسر فوتبالیست چینی که درگل خوردن تیم کشورش مقصر بود راز خوابیدن او با زنان زیاد است را لو داد!+عکس

کچل شدن عروس‌خانم در جشن ازدواج + عکس

اولین قرار شیطانی دختر تلگرامی با پسر جوان

بازی خطرناک و کثیف کارمند زن با رئیس شرکت

مرا در یک اتاق حبسم کرد و دو دوستش را آورد و بلایی شیطانی سرم آوردند

شوهرم از زندان فرار کرد و پس از فروش جهیزیه ام شب ها درخانه یک زن می ماند تا اینکه...

پرونده زنی که پسران را از دیوار به خانه اش می برد+عکس

گفتگو با روباه شب / خیابان خلوت بود از زن جوان خواستم به اتاقکم بیاید و ...

این مرد مرد است او را می شناسید+عکس

اقدام شیطانی معلم خصوصی موسیقی با دختر 16 سال در گنجه کلاس+ عکس

خریدهای میلیونی زن شیک پوش با ثروت توخالی!+عکس

دختر 16 ساله به خاطر یک پسر همکلاسی اش را کشت / قربانی رقیب عشقی بود! +عکس

مریم شناسنامه اش را برداشت و فردای شب خواستگار فرار کرد

سوسن، دختر 15 ساله را به خلوتگاه شیطان برد

ماجرای کشته شدن هزاران خدمه‌ی بی‌نام و نشانِ در جنگی عجیب+فیلم و عکس

اقدام وحشیانه با عروس جوان در برابر چشمان داماد / این زن و شوهر برای ماه عسل به تایلند رفته بودند+ عکس