دعا برای آتش نشان های شهید سرسفره «هفت سین»
هلما 5 ساله هنوز چشم انتظار پدر آتش نشانش است / عید سیاه برای خانواده آتش نشانان شهید
رکنا: آفتاب تازه طلوع کرده بود مثل همیشه آماده شد تا راهی محل کارش شود، اما این رفتن انگار با همیشه حسابی فرق داشت، گویی به خودش هم الهام شده بود شاید این رفتن برگشتی نداشته باشد. قبل از اینکه از خانه برود به اتاق خواب دخترش رفت در را باز کرد و نگاهی به «هلما» کوچولویش انداخت. قرار بود سال بعد دخترکوچولویش به پیش دبستانی برود. از دور نگاهی به صورت معصوماش انداخت که درخواب عمیقی فرور فته بود. برای تنها فرزندش هزاران آرزو داشت، اما...
نزدیکش شد و بالای سرش ایستاد. آرام و بیصدا بوسهای بر گونههای سرخش زد. بعد هم مثل همیشه عروسک مورد علاقهاش را زیر پتو کنار «هلما» گذاشت تا نترسد. پدر جوان پس ازآخرین نگاه، از اتاق خارج شد، انگار خودش هم میدانست این آخرین دیداراست،گرچه معتقد بود هر اتفاقی که قرار باشد رخ میدهد، چه آتشنشان باشی و چه شغل دیگری داشته باشی. این جملات را زمانی که به خواستگاری همسرش رفته بود بارها تکرارکرده بود،چراکه او و خانوادهاش با شغل حسین مشکل داشتند. با این حال پس ازکلی صحبت بالاخره توانست رضایت دختر مورد علاقهاش وخانواده او را جلب کند و راهی خانه بخت شوند. این خانواده 13 سال خوشبخت و عاشقانه کنار هم زندگی کردند، اما افسوس که فاجعه تلخ و نابهنگام پلاسکو، زندگی آنها را یکباره ویران کرد.
شهید حسین سلطانی، فرمانده گروه نجات ایستگاه 24 واقع درخیابان نبرد بود که صبح پنجشنبه 30 دی راهی محل کارش شد اما دیگر به خانه بازنگشت.این آتشنشان فداکارساعتی بعد به همراه همکارانش برای نجات جان مردم خود را به ساختمان پلاسکو رساند ومردانه به نبرد شعلههای سرکش آتش رفت،اما اونیزبه خیل شهدای آتشنشان پیوست.آقای مصری- پدر همسر شهید حسین سلطانی- درباره دامادش گفت: «13سال پیش وقتی حسین برای خواستگاری به خانه ما آمد دخترم بشدت مخالفت کرد و گفت که زن آتشنشان نمیشود.اومعتقد بود شغل آتشنشانها بسیار خطرناک است،به همین خاطر رفتن با خودشان است و برگشتشان با خدا.دخترم میگفت نمیخواهد همیشه ترس از دست دادن همسرش را داشته باشد، اما حسین استدلالهای دخترم را قبول نداشت و می گفت هیچکس از فردای خودش خبر ندارد. اگر قرار باشد اتفاقی بیفتد هیچکس به غیرازخدا نمیتواند مانعش شود، چه آتشنشان باشی و چه شغل دیگری داشته باشی. حسین بقدری خوش برخورد و مهربان بود که سرانجام دل دخترم را به دست آورد و آنها به عقد هم درآمدند. باعث افتخارم بود که حسین دامادم شده است او آتشنشان بود و حافظ جان و مال مردم.می دانستم از دخترم هم مراقبت خواهد کرد و حواسش به خانوادهاش است. در تمام این سالها دلم گرم بود که دخترم خوشبخت زندگی میکند و از خوشحالی آنها ماهم شاد بودیم، اما حالا نوه 5 سالهام «هلما» دائم بهانه پدرش را میگیرد و بیتابی میکند. دخترم نیزدرفراغ همسرمهربان وفداکارش میسوزد و حسابی دلتنگ همسرشهیدش است. ضمن اینکه همه ما در فراغ از دست دادن قهرمان خانواده سوگواریم وروزهای سخت و دشواری را پشت سرمی گذاریم
دامادم حسین متولد سال 61 بود. از وقتی او را شناختیم در آتشنشانی کار میکرد ضمن اینکه عاشق کارش بود و از اینکه میتوانست جان و مال مردم را نجات دهد به خودش افتخار میکرد. دامادم مرد خوش اخلاق و مهربانی بود و به واسطه سال ها کاردرآتشنشانی، متخصص شده بود. او درکلاس کارشناسهای انگلیسی که به ایران آمده بودند برترشد. او در تیم فوتبال آتشنشانی هم بازی میکرد و در مسابقات مختلف چند مقام آورد و لوحهای تقدیر و مدالهای مختلف هم گرفت. او لیسانس آتشنشانی هم داشت.در تمام سالهایی که حسین داماد خانواده ما بود از او هیچ چیزبه غیرازمهربانی و لبخند و کمک به اطرافیان ندیدیم. او مرد منطقی و خوش برخوردی بود؛ برای رفاه خانوادهاش بشدت زحمت میکشید و حتی روزهایی که شیفت کاریاش نبود فعالیت میکرد. دخترم از زندگی با حسین راضی بود و با دیدن لبخـــــــــــند روی لب هایشان ما هم شاد میشدیم، گرچه هربار که دامادم به مأموریت میرفت دخترم دلشوره میگرفت و ناراحت بود، اما آنها زندگی خوبی داشتند تا اینکه آن روزنحس، پایان خوشیهای خانواده سه نفرهشان شد.
پدرهمسرحسین با صدای بغض آلود ادامه داد: روز پنجشنبه وقتی خبر آتشسوزی ساختمان پلاسکو منتشر شد همه نگران شدیم با اینکه ایستگاهی که دامادم در آن فعالیت میکرد درمحدوده ساختمان پلاسکو نبود اما آنها به محل حادثه Incident اعزام شده بودند. حسین هم برای نجات گرفتاران و اطفای حریق راهی ساختمان شده بود. از همکارانش شنیدیم که حسین در زمان حادثه ابتدا جان یکی ازآتشنشانها را نجات داده و او را به بیرون از ساختمان آورده است؛همکارانش که متوجه خطر شده بودند به او گفته بودند دیگر وارد ساختمان نشود اما حسین درجواب گفته:پای حامد هوایی- همکارش که در همین حادثه به شهادت رسید – شکسته و نمیتواند خودش را به تنهایی نجات دهد. به همین خاطر راهی ساختمان شده تا او را هم نجات دهد که پس از چند دقیقه ساختمان به طور کامل ویران می شود و...
خدا میداند که چه لحظههای سخت و بحرانی را پشت سرگذاشتیم. هیچکداممان آرام و قرار نداشتیم.دخترم تاب و تحمل نداشت و هلما کوچولو گریه میکرد و پدرش را میخواست؛براستی که سختترین لحظات زندگیمان را گذراندیم تا اینکه 8 روز بعد ازحادثه، پیکر دامادم و همکارش شهید حامد هوایی هم کشف شد.هنوز هم با گذشت حدود دوماه از این حادثه مرگبار نمیتوانیم با این موضوع کنار بیاییم. تنها از خدا میخواهم به همه ما صبر عطا کند تا بتوانیم این غم بزرگ را تحمل کنیم.ازمردم عزیزمان هم درخواست داریم سرسفره هفت سین و دعای تحویل سال، تمام شهدا بویژه شهدای آتشنشان و خانوادههای داغدارشان را از دعای خیرشان بهرهمند نمایند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
سمانه شهباز
از کاربران عزیز به عنوان یک وطنم خواهشم این است که سر سفره ی هفت سین به یادتمامی شهیدان ومخصوصا اتش نشانان شهید کشورم شمعی روشن کنند و برای ارامش روحشان و صبر خانواده های ایشان دعا کنیم
در سر سفره هفت سين بياييم براي كساني كه سال قبل بودند و الان در كنارما نيستند يادكنيم و براي سلامتي همه كساني كه زحمت ميكشند دعا كنيم .