وقتی از زندان آزاد شدم فهیمد دختر کوچولویم بزرگ شده و در یک خانه مجری زندگی می کند، دست به اسلحه شدم و...
رکنا: روزی که در سن 10 سالگی، معلم مدرسه را با تیر و کمان زدم و از مدرسه اخراج شدم هیچ گاه فکر نمی کردم که روزی سارق مسلح خواهم شد و سال های جوانی ام را پشت میله های زندان سپری خواهم کرد. حالا هم 4 ماه بیشتر از آزادی ام نمی گذرد که دوباره به جرم سرقت مسلحانه از طلافروشی دستگیر شدم...
مرد 42 ساله که تنها 4 روز پس از ارتکاب جرم، دستگیر شده بود بعد از آن که به سوالات کارآگاه ایزدی «افسر پرونده» پاسخ داد به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت و گفت: وقتی در کلاس چهارم دبستان اخراج شدم دیگر هیچ مدرسه ای مرا پذیرش نکرد و من مدتی بعد شاگرد دوچرخه سازی شدم. وقتی این حرفه را آموختم مقداری لوازم تهیه کردم و در چهارراه مقدم مشهد، این شغل را ادامه دادم. مدتی بعد به امید یک زندگی بهتر راهی تهران شدم ودر یک چلوکبابی کار کردم و شب ها را نیز در همان رستوران می خوابیدم. در همین روزها بود که عاشق دختر یکی از آشنایانمان شدم و با او که در کرج زندگی می کرد، ازدواج کردم. این درحالی بود که صاحب کارم به دلیل درگیری بر سر حقوق مرا اخراج کرده بود و بیکار بودم. وقتی بی پول شدم برادر زنم از من خواست تا به سرقت خودرو بپردازیم. من گواهینامه نداشتم و رانندگی هم بلد نبودم. پس از آن که دو خودروی مسروقه را فروختیم همراه برادرزنم دستگیر شدیم. وقتی حکم محکومیت 6 سال حبس را به دستم دادند، همسرم از من طلاق گرفت و به همراه دختر خردسالم به خانه مادرش بازگشت. سال ها بعد که دوران محکومیتم به پایان رسید به مشهد بازگشتم ولی خانواده ام از من روی گردان شدند و مرا طرد کردند. وقتی دیدم اینجا جایی ندارم نزد یکی از دوستان سابقه دارم در ورامین رفتم. این بار به پیشنهاد آن دوستم، اسلحه ای تهیه کردیم و برای به دست آوردن «پول» دست به سرقت مسلحانه از مغازه ها زدیم اما طولی نکشید که باز هم حلقه های قانون Law بر دستانمان گره خورد و من برای 7 سال دیگر راهی زندان شدم. در این مدت هیچ یک از اعضای خانواده ام به ملاقاتم نیامدند حتی وقتی که با پدرم تماس گرفتم او گوشی تلفن را قطع کرد. طی روزهایی که در ورامین بودم، با دختر مطلقه ای ازدواج کردم ولی تنها 6 ماه بعد از ازدواج، دستگیر شدم و او هم 5 سال بعد زمانی که من در زندان بودم به خاطر سکته قلبی فوت کرد. حدود 4 ماه قبل از زندان آزاد شدم و به مشهد بازگشتم. مادرم از من خواست در کنار آن ها زندگی کنم ولی من به پول زیادی نیاز داشتم. در همین روزها با دخترم که اکنون بزرگ شده بود در یکی از پارک های تهران قرار گذاشتم. او گفت: مادرش ازدواج کرده و او هم با چند تن از دوستانش در یک خانه مجردی زندگی می کند اما به حدود یک میلیون تومانی برای اجاره خانه اش نیاز دارد. من هم که پولی نداشتم به مشهد بازگشتم و با یکی از دوستان قدیمی ام تماس گرفتم تا پولی از او قرض کنم اما او گفت من هم ورشکست شده ام و اکنون نمی توانم هزینه های زندگی ام را تامین کنم، این بود که دوباره به فکر سرقت مسلحانه افتادم. اسلحه قدیمی ام را برداشتم و با خودروی پژوی دوستم به منطقه محمدآباد مشهد رفتیم. می دانستم مردم از کارت های عابربانک استفاده می کنند و مغازه ها پولی در دخل ندارند. وقتی چشمم به طلافروشی افتاد، گفتم حتما اینجا پول هست اما او هم پولی نداشت و ما با سرقت 8 النگو دوباره دستگیر شدیم. حالا هم ...برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر