تازه داماد وقتی از نوعروس خداحافظی کرد به دعوت دوست سربازش به یک باغ رفت و ...
رکنا: اوایل سال 85 بود که چند زن و مرد گریهکنان وارد اتاق کارم در پلیس آگاهی شدند. در میان آنها زن جوانی هم بود که بشدت بیقراری میکرد و زیر لب میگفت این چه سرنوشت تلخی بود که برای من نوعروس رقم خورده است.
زمانی که این خانواده را آرام کردم، ابتدا از زن جوان که بیشتر از همه بیتابی و گریه میکرد، خواستم علت ماجرا را بگوید. آن زن کمی که بر اعصابش مسلط شد، گفت: مدتی پیش جوانی همراه خانوادهاش به خواستگاریام آمد. بعد از آن که قول و قرارهایمان را گذاشتیم و خانوادهها به این وصلت رضایت دادند، به عقد او درآمدم. در این مدت نامزدم سرباز بود. قرار شد بعد از آن که سربازیاش تمام شد، جشن کوچکی گرفته و به خانه بخت برویم. در این مدت خودم هم در تدارک جهیزیهام بودم. قرار بود به زودی جشن و شادی برقرار شود و خوشحال بودم که سرانجام سربازی شوهرم تمام میشود و ما به خانه بخت میرویم. او یک هفته پیش به مرخصی پایان دورهاش آمد و قرار بود بعداز پایان چند روز مرخصی به شهر دیگری که دوره خدمتش را در آنجا سپری میکرد برود، یک ماه آخر را بماند و بعد از پایان این مدت و گرفتن کارت پایان خدمتش به شهرمان در زنجان باز گردد. زمانی که نامزدم به مرخصی آمد با هم به تفریح رفتیم و درباره آینده و زندگی مان حرف زدیم. خیلی خوشحال بودیم که به زودی سربازیاش تمام میشود و از این بلاتکلیفی درمیآییم. بعد از پایان مرخصیاش خدا حافظی کرد تا به پادگان محل خدمتش برود که دیگر از او خبری نشد. چند بار با پادگان تماس گرفتم تا شاید خبری از نامزدم بگیرم که نتوانستم و سرانجام متوجه شدم که او غیبت چند روزه داشته و در پادگان حاضر نشده است. همین شک مرا برانگیخت که نکند بلایی بر سرش آمده باشد. همه جا را جستوجو کردیم که تلاشمان بینتیجه ماند. گمان میکنیم بلایی سرش آمده باشد و از شما و همکارانتان میخواهیم او را پیدا کنید و به نگرانی من و دو خانواده پایان دهید.
آخرین عکس سرباز را از خانوادهاش گرفتم و روی پوشهای منگنه کردم. بعد روی پرونده نوشتم گمشده. مشخصات او و آخرین عکسی را که از وی داشتیم در اختیار گشتهای انتظامی قرار دادیم. همچنان در حال جستوجو برای یافتن مرد جوان بودیم و حتی از پادگان محل خدمتش نیز تحقیق کردیم که اعلام کردند برای چند روزی مرخصی گرفته که بعد از پایان مرخصی اش باز نگشته و غیبت خورده است.
با معمای پیچیدهای روبهرو شده بودیم. سرانجام بعد از چند روز جستوجو در سطح شهر، ماموران جسد مردی را زیر یکی از پلهای اطراف شهر زنجان در حالی یافتند که به دلیل بارانی که آمده بود در میان گل و لای افتاده بود. زمانی که جسد او را یافتند، معلوم شد چند روزی از مرگ وی گذشته و به نظر میرسید بر اثر ضربههای چاقو از پای در آمده باشد. جسد را از میان گل و لای خارج کرده و او به پزشکی قانونی منتقل شد. در ادامه بررسیها مشخص شد که جسد با سرباز گمشده مطابقت دارد. از خانواده پسر جوان و نوعروس خواستیم در پزشکی قانونی حاضر شوند که آنها با دیدن جسد سرباز، هویت او را تائید کردند. به تحقیق از خانواده سرباز کشته شده پرداختیم، اما معلوم شد او با کسی اختلاف نداشته و معلوم نبود چه کسی وبا چه انگیزهای به این جنایت Crime دست زده است. بعد از آن از دوستان و اقوام مقتول و هر فردی که او را میشناخت تحقیق کردیم، اما نتیجهای به دست نیامد. در ادامه به پادگان وی رفتیم تاشاید از طریق گفتوگو با مسئولان آنجا و همخدمتیهای مقتول سرنخی پیدا کنیم. از آنها تحقیق کردیم تا اینکه معلوم شد مقتول با سرباز دیگری که اهل زنجان بوده و در آن پادگان با هم خدمت میکردند. صمیمی بودند و اکثر مواقع با هم به مرخصی میرفتند حتی آخرین بار با هم به مرخصی آمده و دیگر بازنگشته بودند. غیبت مرموز هم خدمتی صمیمی مقتول سرنخی به پلیس Police داد که احتمال دادند او شاید از ماجرای مرگ دوست و همخدمتیاش باخبر باشد. بنابراین ماموران به خانه وی در یکی از محلههای شهر زنجان رفتند و از خانوادهاش تحقیق کردند که معلوم شد قرار بوده او به پادگان برود. آن روز با عجله به خانه آمده و وسایلش را برداشته و رفته است، اما زمانی که ازپادگان با خانهشان تماس گرفتهاند، متوجه شدهاند وی به آنجا نرفته و ناپدید شده است.
فرار مرموز هم خدمتی مقتول باعث شد که ماموران اطمینان پیدا کنند که او در این جنایت نقش داشته است. سرباز فراری تحت تعقیب پلیس قرار گرفت که معلوم شد او به طور قاچاقی از کشور خارج شده و به یکی از کشورهای همسایه رفته است. سرانجام با اطمینان از حضور وی در این کشور، بعد از چهار عملیات پلیسی از طریق پلیس بینالملل ایران توانستیم قاتل The Murderer فراری را از کشور همسایه تحویل گرفته و او را به ایران و بعد به پلیس آگاهی زنجان منتقل کنیم. سرباز فراری با انتقال به پلیس آگاهی استان زنجان بازجویی شد و اظهارات ضد و نقیضی را مطرح کرد و مدعی بود که با مقتول برای آخرین بار برای مرخصی از پادگان به زنجان بازگشتند اما دیگر از او خبری ندارد، اما درباره فرارش به کشور همسایه هیچ توجیهی نداشت. دیگر با این گفتههای دروغین او مطمئن شدیم جنایت توسط او رقم خورده است. به تحقیقات از او ادامه دادیم تا این که بعد از چند روز سکوت خود را شکست وبه این جنایت اعتراف کرد و گفت: من و مقتول در یک پادگان خدمت میکردیم.
کمکم با هم صمیمی شدیم. با هم به مرخصی شهری میرفتیم. حتی با هم مرخصی میگرفتیم و به شهرمان زنجان میآمدیم. میدانستم که او عقد کرده و به زودی با پایان یافتن خدمت سربازیاش ازدواج میکند و به خانه بخت میرود. او نمیدانست که من معتاد Addicted شدهام و مخفیانه شیشه مصرف میکنم. در جریان آخرین روز مرخصی پایان دورهای که با هم رفتیم، دوباره شیشه مصرف کردم. بعد با اوتماس گرفتم و گفتم به باغی رفتهام و او را به آنجا دعوت کردم. او زمانی که آمد من شیشه مصرف کرده و توهمزده بودم. حال و روز خوبی نداشتم. با دیدن همخدمتیام احساس کردم باید او را بکشم. با چاقویی که همراهم بود به وی حمله کردم و چند ضربه چاقو به او زدم. وی زخمی بود که او را در میان گل و لای زیر پل Bridge انداختم و فرار Escape کردم. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر