جوان 30 ساله که برای دومین بار و به جرم سرقت های سریالی طلاجات دختران خردسال، توسط کارآگاهان پلیس آگاهی دستگیر شده بود در حالی که عنوان می کرد ناله های سوزناک کودکان معصوم بالاخره دامنم را گرفت گفت: 13 سال بیشتر نداشتم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند .این ماجرا سرآغاز بدبختی های من بود. مادرم به تهران رفت و زندگی جدیدی را آغاز کرد. من و برادر 11 ساله ام نیز به خانه پدربزرگم رفتیم. آن روزها من که از نگاه های تحقیرآمیز دیگران و کنایه های همکلاسی هایم زجر می کشیدم تلاش می کردم با انجام کارهای خلاف غرور نوجوانی ام را حفظ کنم. در این شرایط برادرم راه درست زندگی را در پیش گرفت و در کارگاه تراشکاری دایی ام مشغول به کار شد. اما من پس از ترک تحصیل به پاتوق دوستان خلافکارم رفتم و به یک معتاد حرفهای تبدیل شدم. از آن روز به بعد برای تامین هزینه های اعتیادم ، به همراه یکی از دوستانم سرقت طلاجات دختران خردسال را آغاز کردیم و طلاهای دخترانی که به تنهایی در کوچه بازی می کردند را به سرقت می بردیم. گاهی از ترس دستگیری گوشواره های کودکان را می کشیدیم که در برخی مواقع لاله گوش آن ها پاره می شد و...
برادرم تلاش می کرد تا من هم مثل او در تراشکاری کار کنم اما موادمخدر همه چیز را از من گرفته بود .مدتی گذشت تا این که روزی هنگام سرقت توسط اهالی محل دستگیر شدم و تعداد زیادی از دختران کوچک مرا شناسایی کردند. این گونه بود که دادگاه مرا به تحمل 10 سال زندان محکوم کرد. سال های جوانی ام را پشت میله های زندان می گذراندم و از کارهایم پشیمان بودم. از سوی دیگر برادرم در حال فراهم کردن مقدمات ازدواجش بود که من با گریه و زاری و التماس از او خواستم برای آزادی من تلاش کند. به او گفتم توبه کرده ام و راه صحیح زندگی را در پیش می گیرم به همین خاطر برادرم سراغ مادرم رفت و آن ها پس از چند ماه تلاش، رضایت شاکیانم را گرفتند. محکومیتم به 5 سال کاهش یافت و بدین ترتیب پس از آزادی از زندان نزد برادرم مشغول به کار شدم و در خانه او زندگی می کردم اما این خوشبختی طولی نکشید و دوباره سر و کله دوستان خلافکارم پیدا شد. وقتی به پاتوق آن ها پا گذاشتم وسوسه های شیطانی رهایم نمی کرد و بار دیگر با مصرف موادمخدر طناب بدبختی هایم را به میله های زندان گره زدم چرا که مدتی بعد دوباره سرقت طلا از کودکان خردسال را از سر گرفتم و پس از بیستمین سرقت توسط کارآگاهان پلیس آگاهی دستگیر شدم. این بار وقتی چشمانم به گوش های خون آلود یکی از دختران افتاد....
ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی خراسان رضوی
ارسال نظر