به خانه نیما که هم دانشگاهی ام بود رفتم دوست شوهرم آنجا بود و.....
رکنا: زنی پس از دو سال به خانه پسری که در دوران دانشگاه با او در ارتباط بود رفت و دوست شوهرش را آنجا دید.
به گزارش رکنا، ترم دوم دانشگاه برای انجام یک پروژه با یکی از بچه های دانشگاه به نام نیما هم گروه شدم. پسری باشخصیت و خوش مشرب بود. همان پروژه، بهانه ای شد برای آشنایی و ادامه ارتباط من و او. آن روزها در اوج هیجانات عاطفی دوران جوانی بودم و به امید این که روزی با نیما ازدواج می کنم هر روز بیشتر به او نزدیک می شدم و به بهانه های مختلفی مانند موضوعات درسی یا گرفتن جزوه تحصیلی نیما را ملاقات می کردم او نیز در طول این مدت به من ابراز علاقه می کرد و می گفت که از خصوصیات رفتاری من خوشش می آید و دختر مورد علاقه اش هستم. اما هر بار که از او می خواستم به خواستگاری ام بیاید از این موضوع طفره می رفت و وعده های واهی می داد. این ارتباط همین طور با دست پس زدن ها و با پا پیش کشیدن های نیما ادامه پیدا کرد تا این که در سال آخر دانشگاه به اصرار خانواده ام با جوان دیگری که شرایطی خوبی داشت ازدواج کردم. از آن روز به بعد دیگر ارتباطم را با نیما قطع کردم چرا که دیگر ازدواج کرده بودم و نمی خواستم به همسرم خیانت Cheat کنم. همسرم وحید، جوانی زیبا و آرام بود و خیلی مرا دوست داشت اما با کار کردن من بیرون از خانه مخالف بود. به همین دلیل با یک شرکت قرارداد پاره وقت بستم و کارهای مربوط به تخصصم را در خانه برای شرکت انجام می دادم. مهین، یکی از دوستان من در دانشگاه بود که به طور اتفاقی او نیز در همین شرکت مشغول به کار شده بود. همین همکاری باعث شد تا دوباره رابطه دوستی من و مهین صمیمی تر از قبل شکل گیرد. بعد از گذشت چند ماه مهین خیلی اتفاقی نیما را در خیابان دیده و به او گفته بود که با من همکار است و نیما هم شماره تلفن جدیدش را به مهین داده بود. بعد از این که مهین این موضوع را برایم تعریف کرد ناخودآگاه خاطرات گذشته برایم زنده شد. اشتباه کردم و عقلم را به دست مهین سپردم. آن قدر اصرار کرد تا این که با نیما تماس گرفتم و این گونه شد که دوباره ارتباطم را با او شروع کردم. یک روز نیما با من تماس گرفت و من و مهین را به تولدش دعوت کرد. باز هم با اصرارهای فریبنده مهین دعوتش را قبول کردم و آن روز به همسرم گفتم به تولد دوستم مریم می روم. سپس با خرید هدایا و دسته گل، راهی جشن تولد شدیم. وارد مهمانی Party که شدم به طور اتفاقی با یکی از دوستان همسرم مواجه شدم که او هم به جشن تولد دعوت شده بود. وقتی مرا دید فورا پرسید: پس وحید کجاست؟! من که مانده بودم چه جوابی به او بدهم گفتم سرش خیلی شلوغ بود. همین جواب من بهانه ای شد تا او با وحید تماس بگیرد و از او بخواهد تا امشب خود را به جشن تولد برساند. آن شب وحید به آنجا آمد و وقتی فهمید درباره تولد مریم به او دروغ گفته ام متوجه همه چیز شد. اشتباه آن شب من آواری شد بر سر دو سال زندگی ام. از آن شب به بعد نه دیگر مهین سراغی از من گرفت و نه نیما. همسرم نیز دیگر نتوانست به من اعتماد کند و پس از گذشت چند ماه بعد از آن شب به صورت توافقی از هم جدا شدیم و به من ثابت شد دوستی با کسانی مانند نیما و مهین، حاصلی جز ضرر در زندگی ندارد. دو سال از زندگی ام در ایام دانشجویی با وعده های دروغین نیما سپری شد و حالا هم زندگی مشترکم به این سادگی از بین رفت هر چند که در همه این اتفاقات مقصر اصلی خودم بودم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر