دختر 16 ساله در حالی که اشک می‌ریخت و از ترس و نگرانی دستانش را به هم گره زده بود، ماجرای فرار Escape از شهر و خانه اش را این طور بیان کرد و به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری احمدآباد مشهد گفت: در یکی از شهرهای خراسان رضوی به دنیا آمدم و همان جا رشد کردم. حدود سه سال پیش یک روز در مسیر مدرسه متوجه نگاه‌های محبت آمیز پسر همسایه شدم. از آن روز به بعد او را در راه مدرسه تا خانه می‌دیدم که به من ابراز علاقه می‌کرد. کم کم با یکدیگر ارتباط برقرار کردیم. غلام رضا یک عدد سیم کارت و یک دستگاه گوشی تلفن همراه را پنهانی به من داد تا بتوانم از طریق تلفن همراه با او صحبت کنم. غلام رضا همیشه به من ابراز علاقه و محبت می‌کرد و مدعی بود که قصد ازدواج با مرا دارد. او با چرب زبانی و حیله گری هر روز برای من از یک زندگی رویایی سخن می‌گفت و ادعا می‌کرد تمام سعی و تلاش اش را برای خوشبختی و سعادت من به کار می‌گیرد.این در حالی بود که مادر غلام رضا مرا به طور غیرمستقیم از مادرم خواستگاری کرده بود اما مادرم که از دوستی ما اطلاعی نداشت پاسخ رد داده و گفته بود که دخترم هنوز موقع ازدواج اش نشده، چرا که او کم سن و سال است و باید درس بخواند تا حداقل دیپلم بگیرد. در پی این دوستی من به غلام رضا اعتماد پیدا کرده بودم و به کسی جز او نمی‌اندیشیدم. در این میان مدتی بود که غلام رضا نقشه فرار از خانه را مطرح می‌کرد. من در انجام این کار تردید داشتم اما آن قدر تحت تاثیر حرف‌های پوچ او قرار گرفتم که یک روز با برداشتن مدارکم و به قصد رفتن به مدرسه از خانه فرار کردم تا به منزلگاه سعادت برسم و به همراه غلام رضا عازم مشهد شدیم. من بدون این که به عواقب این کارم فکر کرده باشم همسفر او شدم. حتی به مادرم فکر نکردم که این همه برای رفاه و آسایش من زحمت کشیده و وقتی متوجه غیبت من در مدرسه شود چه حالی پیدا خواهد کرد؟ من آن موقع در هیجانات دوران نوجوانی غرق شده بودم و بدون فکر و تعقل تنها به حرف‌های غلام رضا گوش می‌کردم. نزدیک ظهر به مشهد رسیدیم. از آن جا که قرار بود به خانه دوست غلام رضا برویم و او در منزلش نبود، به پارکی رفتیم و ساعتی را در آن جا قدم زدیم و بعد از آن جا در خیابان این طرف و آن طرف می‌رفتیم و منتظر تماس دوست غلام رضا بودیم که مورد ظن ماموران انتظامی قرار گرفتیم و دستگیر شدیم. وقتی خبر دستگیری ما به مادرم رسیده بود فوری خودش را به کلانتری رساند. از شرم نمی‌توانستم به چهره خسته و رنجور مادرم نگاه کنم. من تازه در کلانتری متوجه سوءنیت غلام رضا شدم که او با این ترفند قصد سوءاستفاده از مرا داشته است و به لطف خدا با دستگیر شدنمان، او نتوانست به نیت شوم اش برسد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی