تصمیم احمقانه‌ای گرفتم. در شبکه‌های اجتماعی با پسری جوان ارتباط برقرار کردم. این رابطه با توجه به احساس تنهایی و افسردگی‌هایم در کمتر از چند روز به یک وابستگی عاطفی تبدیل شد. قرار ملاقات گذاشتیم. سوار اتوبوس شرکت واحد شدم و به راه افتادم. زن همسایه و دخترش هم ایستگاه بعد سوار اتوبوس شدند. دختر همسایه مرا سوال‌پیچ کرد. مانده‌بودم چه بگویم. از دهانم دررفت و گفتم می‌خواهم به حرم امام‌رضا(ع) بروم. آن‌ها با خوش‌حالی گفتند: ما هم برای زیارت به حرم می‌رویم! حرفی زده‌بودم و به‌ناچار همراهشان رفتم. لحظه‌ای که وارد حرم امام‌رضا(ع) شدم و چشمم به گنبد طلا افتاد، دلم لرزید.

دختر جوانی را دیدم که روی ویلچر نشسته‌بود و با حضور دل، به آقا(ع) سلام می‌داد. از شرم و حیا نمی‌توانستم سرم را بالا بگیرم. به گریه افتادم و یک دل سیر اشک ریختم. احساس می‌کردم سبک شده‌ام. با زن همسایه و دخترش به خانه برگشتم. سیم‌کارتم را عوض کردم و نماز شکر خواندم. شک ندارم نگاه آقای غریب زندگی‌ام را نجات داد تا در مسیر گناه و معصیت قرار نگیرم. برای مشاوره به مرکز پلیس Police آمده‌ام. نمی‌خواهم زندگی‌ام را از دست بدهم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.