به خاطر خواهر بدحجاب دوستم بی آبرو شدم
رکنا: هیچ وقت فکر نمی کردم سرنوشتم به اینجا کشیده شود. پدر و مادرم سر من قسم می خوردند و می گفتند صدا از دیوار در می آیدو از این بچه نه.
سال دوم دانشگاه بودم که ناخواسته درگیر یک نزاع خیابانی شدم. جوانی برای خواهر دوستم که خیلی هم بدحجاب بود ایجاد مزاحمت می کرد.
آنها با هم درگیر بودند و من کاسه داغ تر از آش شدم. این درگیری ها به چاقوکشی انجامید .
آن پسر را با چاقو زدیم و ناخواسته شیشه های چند ماشین را هم در کوچه شان شکستیم.
مثلا می خواستیم با این کار زهر چشم بگیریم. با اعلام شکایت پسر مزاحم و همچنین همسایگان آنها ما دستگیر شدیم.
من به خاطر این ماجرا مدتی زندان Prison بودم. خانواده ام رضایت آن فرد را گرفتند و بالاخره آزاد شدم. اما دیگر رو نداشتم جلوی اقوام وآشنایان سر بلند کنم.
از طرفی پدر و مادرم سرکوفت می زدند و می گفتند بعداز یک عمر زندگی با عزت ، تو آبروی ما را لکه دار کردی و ... .
با این شرایط از خانواده ام فاصله گرفتم. احساس تنهایی می کردم. بادختری آشنا شدم و می خواستم با او ازدواج کنم. خانواده ام مرا طرد کردند. چند ماه خانه مجردی یکی از دوستانم بودم که در زندان با همآشنا شدیم.
او آدم سر به راهی نبود و مرا هم به راه خلاف کشاند. این بار بدون آن که بدانم چه کار می کنم تن به دزدی دادم.باموتورسیکلت کیف قاپی می کردیم که ماموران کلانتری 16 دستگیرمان کردند.
از اینجا به مادرم زنگ زدند. پشت تلفن گریه می کردو می گفت دلتنگم شده است. من سر هیچ و پوچ و به خاطر خواهر دوستم بازنده شدم .برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
غلامرضا تدینی راد
ارسال نظر