زن بی معرفت بچه هایش را هم رها کرد / اعظم تحصیل کرد و شوهرش خانه داری !

مرد 30 ساله در حالی که سعی می کرد غرور مردانه اش را حفظ کند تا هاله اشکی که چشمانش را گرفته بود دیده نشود در تشریح ماجرای زندگی خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: 22 ساله بودم که از «اعظم» خواستگاری کردم وقتی قرار شد با نظر بزرگ ترها و طبق رسوم خواستگاری با یکدیگر صحبت کنیم حرف های او خیلی به دلم نشست.

او به تازگی دیپلم گرفته بود و تصمیم داشت به تحصیلاتش در دانشگاه ادامه بدهد من هم که دلیلی برای مخالفت نداشتم با خواسته اش موافقت کردم و بدین ترتیب مراسم ازدواج ما برگزار شد.
«اعظم» سعی می کرد مرا هم به ادامه تحصیل تشویق کند اما من تمایلی به درس و کتاب نداشتم این بود که بی خیال دانشگاه شدم و به دنبال کار می گشتم تا هزینه های زندگی و مخارج دانشگاه همسرم را تامین کنم.

اگرچه پیمانکار امور ساختمانی بودم اما مدت زیادی را بیکار می ماندم. در همین حال اعظم در رشته مورد علاقه اش تحصیل می کرد تا این که اولین فرزندمان متولد شد و من باید مسئولیت نگهداری از نوزاد 2 ماهه مان را به عهده می گرفتم.

با این وجود با همکاری خانواده هایمان و مهربانی های یکی از همسایگانمان سعی می کردم در ادامه تحصیل همسرم خللی به وجود نیاید اما متاسفانه تنهایی در منزل، بیکاری و فراهم بودن شرایط، موجب شد به مصرف موادمخدر گرایش پیدا کنم. در این زمان بود که فرزندم آواره خانه دیگران شد و همسرم نیز غرق در درس و تحصیل بود.

وقتی ماجرای اعتیاد من لو رفت آرام آرام زمزمه های اعتراض اعظم نیز بلند شد. او که آلودگی محل سکونتمان را دلیل اعتیاد من می دانست معتقد بود باید محل زندگی مان را تغییر بدهیم.

درگیر و دار همین بدبختی ها بود که فهمیدیم پسر 2 ساله ام دچار بیماری صعب العلاج شده است و با تشخیص پزشک به مراقبت بیشتر نیاز دارد. این در حالی بود که من نه توان نگهداری از پسرم را داشتم و نه می توانستم طبق خواسته همسرم محل سکونتمان را عوض کنم بالاخره با هر رنج و سختی که بود دوران تحصیل اعظم به پایان رسید و همزمان با برگزاری جشن دانش آموختگی در یکی از اداره های دولتی استخدام شد از آن روز به بعد اختلافات ما با یکدیگر شدت گرفت چرا که دیگر من جوان معتادی بودم که توان نگهداری از فرزند بیمارم را نداشتم و از سوی دیگر نیز همسرم دارای موقعیت اجتماعی و حتی فرهنگی خوبی شده بود. چند بار تصمیم به ترک اعتیاد گرفتم اما هیچ وقت موفق نشدم در همین حال با به دنیا آمدن فرزند دوممان، مشکلات مان نیز بیشتر شده بود چرا که همواره مورد اعتراض همسرم قرار می گرفتم ولی غرورم هم اجازه نمی داد تا اعظم تسلطی بر من داشته باشد این اختلافات به جایی رسید که روزی همسرم منزل مان را ترک کرد و به خانه پدرش رفت. او در حالی که مرا با 2 فرزند تنها گذاشته است می گوید ما با هم تفاهم نداریم و.........