چند سال با همسرت زندگی کردی؟

حدود 6 سال. ما زندگی خوبی داشتیم و من همسرم را دوست داشتم.

چطور با هم آشنا شدید؟

خانواده‌اش از آشنایان قدیمی من بودند. مدت‌ها بود که آنها را می‌شناختم و با توجه به این آشنایی، به خواستگاری نرگس رفتم و با هم ازدواج کردیم.

زندگی خوبی داشتید؟

بله، من همسرم را دوست داشتم و ما زندگی خیلی خوبی داشتیم و همه چیز برای ما عالی بود. سایه که به دنیا آمد وضعیت ما خیلی هم بهتر شد و زندگی شادی داشتیم.

پس چرا آنها را کشتی؟

من آنها را نکشتم، مگر انسان می‌تواند کسی را که دوست دارد به قتل برساند. من آنها را دوست داشتم و به همین خاطر هم کوچک‌‌ترین آسیبی به آنها وارد نکردم.

پس چه کسی همسرت را آتش زد؟

او خودسوزی کرد. من در دادگاه هم گفتم که چه اتفاقی افتاد. نرگس از دست من عصبانی بود، نتوانست خودش را کنترل کند و به همین خاطر روی بدن خود، بنزین ریخت و خودش را سوزاند، دخترم که کنار او بود آتش گرفت و سوخت، من آنها را نکشتم.

اما همسایه‌ها می‌گویند تو را دیده‌اند که بارها با همسرت درگیری داشتی؟

 من مدت‌ها بود که با همسرم مشکل پیدا کرده بودم و با هم جر و بحث می‌کردیم، اما هرگز تصمیم نگرفتم که او را بکشم.

در مورد روز حادثه بگو؟

روز حادثه من و همسرم مطابق روند معمول، با هم جر و بحث کردیم. مدتی بود که با هم مشکل داشتیم و مدام با یکدیگر دعوا می‌کردیم. در آخرین باری که با او دعوا کردم، همسرم را بسیار کتک زدم، اما پس از این درگیری از عمل عجولانه و احمقانه خود پشیمان شدم، ولی دیگر فایده‌ای نداشت و او خیلی ناراحت بود. با خودم گفتم چند ساعتی که بگذرد آرام می‌شود، او همیشه بعد از دعواهایی که با یکدیگر می‌کردیم، ناراحت می‌شد و پس از اندک زمانی نیز آرام می‌گرفت.

چند ساعتی که از ماجرای دعوایمان گذشت من به او گفتم سفره را پهن کند تا غذا بخوریم، در حالی که نرگس وسایل سفره را آماده می‌کرد و در حال رفت و آمد به آشپزخانه بود، من به یکباره دیدم که آتش از داخل آشپزخانه شعله‌ور شد، شتابان به طرف آنجا رفتم‌. همسرم خودش را به آتش کشیده بود.

چطور متوجه نشدی چه تصمیمی دارد؟

او روی خودش بنزین ریخته بود، من هم فکر نمی‌کردم این کار را بکند. این همه عصبانیت در نرگس برایم غیرقابل تصور بود.

دلیل اختلاف با همسرت، بر سر چه بود؟

من فکر می‌کردم که او با کسی رابطه دارد و مدت زمانی بود که به او مظنون شده بودم.

توانستی ادعای خود را ثابت کنی؟

هرگز، چون نرگس خیلی زیرکانه عمل می‌کرد و من به هر دری که زدم موفق نشدم مدرکی علیه او به دست آورم.

چرا چنین اتهامی به او وارد کردی؟

زیرا رفتار همسرم نشان می‌داد که دیگر من را دوست ندارد، او به من اهمیتی نمی‌داد و می‌گفت که دیگر چندان علاقه‌ای به من ندارد و من نیز به همین خاطر به او مظنون شده بودم و یقین داشتم که پای فرد دیگری در میان است.

چگونه به این یقین رسیدی و به همسرت شک کرده بودی در حالی که هیچ‌کس به غیر از تو در زندگی او نبود؟

تا جایی که اطلاعات به دست آورده بودم می‌دانستم که دو نفر از دوستانم با همسرم رابطه دارند.

کسی هم این موضوع را تأیید کرده بود؟

بله، دختر کوچکم چندین بار این موضوع را تأیید کرد. بارها از او پرسیدم که در نبود من چه کسی به خانه می‌آید و او در پاسخ می‌گفت که در نبود من دو نفر از دوستانم به منزلمان می‌آیند.

با دوستانت صحبت کردی؟

بله، ولی آنها وجود چنین رابطه‌ای را انکار کرده و بعد هم من را مسخره کردند می‌گفتند که تو لیاقت نرگس را نداری.

چرا تو را مسخره می‌کردند، مگر تو چه مشکلی داشتی؟

من اعتیاد داشتم و بیشتر وقتم را صرف مصرف مواد می‌کردم و دلیل اصلی اختلاف من و همسرم نیز بر سر همین بلای خانمانسوز بود.

پس دلیل اصلی اعتیاد بود نه خیانت؟

نرگس بارها در زمینه اعتیاد و عواقب ناگوار آن برای آینده فرزندمان به من هشدار داده بود، او از این بابت خیلی ناراحت بود و من هم نمی‌توانستم مواد را کنار بگذارم، بارها با حمایت‌های نرگس مدتی ترک می‌کردم، ولی به دلیل نبود اراده‌ای قوی در وجودم، دوباره به سمت مواد برمی‌گشتم.

چند بار ترک کردی و دوباره مصرف مواد را از سر گرفتی؟

بارها به کمپ رفته و ترک کرده بودم. چند وقت قبل از این حادثه نیز در کمپ بستری بودم و پس از بازگشت به خانه، بسیارعصبی و به هم ریخته بودم.

سوءظن تو نسبت به همسرت در این مدت به وجود آمد؟

بله، در مدتی که در منزل نبودم و در کمپ بستری بودم، فکر می‌کردم همسرم با فرد دیگری در ارتباط است، تا هنگامی که از دخترم جویای ماجرا شدم و او هم به من گفت که در غیاب من دو نفر به خانه ما رفت و آمد دارند و با این حرف فرزندم، دیگر شک من به یقین تبدیل شد.

اما تحقیقات نشان داده نرگس هیچ‌وقت به تو خیانت نکرده است. همسایه‌ها هم این موضوع را تأیید کرده‌اند.

همسایه‌ها که از من به همسرم نزدیک‌تر نبوده‌اند. بله، من نیز می‌دانم که نرگس زنی پاکدامن بود، اما این اواخر به او مظنون شده بودم.

مدرکی هم در این خصوص داشتی؟

هیچ‌وقت مدرکی به دست نیاوردم، به همین خاطر هم هیچ‌گاه کسی حرفم را باور نکرد، همه فکر می‌کردند که من به خاطر اعتیادم دچار سوءتفاهم و توهم شده‌ام و همسرم زن خوبی است و من بیهوده به او تهمت می‌زنم، در حالی که این‌گونه نبود و من اطمینان داشتم که او با کسی درارتباط است.

نرگس چطور بنزین تهیه کرد؟

بنزین متعلق به من بود و آن را برای اینکه داخل باک موتورم بریزم خریداری کرده و در کنار آشپزخانه گذاشته بودم تا در صورت نیاز از آن استفاده کنم، اما آن روز همسرم بنزین را برداشت و روی خودش ریخت.

چرا سعی نکردی به او کمک کنی؟

چون غافلگیر شدم و به دلیل مصرف شیشه در حال طبیعی نبودم. نمی‌دانستم که باید چه بکنم، دود و آتش فضای خانه را فرا گرفته بود و داشتم خفه می‌شدم، یک لحظه به حیاط رفتم تا نفس بگیرم و بعد هم برای نجات دخترم به داخل خانه بازگشتم. دستش را گرفتم و بیرون کشیدم، اما فایده‌ای نداشت او سوخته بود. دیگر فرصتی نبود که همسرم را نجات دهم.

چرا در را روی همسایه‌ها که برای کمک به تو و خانواده‌ات آمده بودند، باز نکردی؟

چون ترسیده بودم و فکر می‌کردم که اگر در را باز کنم اتفاق بدی خواهد افتاد و مورد حمله آنها قرار خواهم گرفت و ممکن است با یکدیگر درگیر شویم، اما این دلیلی بر آن نیست که من نرگس و فرزندم را به آتش بکشم.

همسایه‌ها گفته‌اند که تو چند بار همسرت را به قتل تهدید کرده بودی؟

درست است، من بارها با نرگس درگیر شدم، اما هیچ‌گاه او را تهدید به مرگ نکرده بودم، زیرا او مادر فرزندم بود و من او را بسیار دوست داشتم.

فکر نمی‌کنی که گفته‌هایت در پرونده تناقض دارد و غیرقابل قبول است؟

چون من نرگس را نکشته بودم و دیگران هریک به نوعی سعی داشتند به من چنین القا کنند که من این کار را کرده‌ام، به همین دلیل من هم به تناقض‌گویی در سخنانم روی آوردم.

فکر نمی‌کنی این تناقض‌گویی‌ها، فقط راهی برای پنهان کردن حقیقت است؟

هرگز، من از ابتدا واقعیت را به همه گفتم و توضیح دادم که چه بر سر نرگس آمد، اما آنها قبول نکردند و من هم مجبور بودم تناقض‌گویی کنم. اما واقعیت همان چیزی بود که بارها توضیح داده بودم.

به قصاص محکوم شده‌ای. به حکم مجازاتت اعتراض کرده‌ای؟

بله، پرونده‌ام به دیوان‌عالی کشور رفته است امیدوارم که از گناه نکرده تبرئه شوم و به‌زودی آزاد بشوم و بتوانم بر سر مزار عزیزانم بروم زیرا می‌دانم که هرگز سر بی‌گناه  بالای دار نخواهد رفت.