سرگردانی در مقابل دروازه ابدیت

ون‌گوگ آدم بسیار خاصی بود و دافو در ترسیم وی با سلاح یک بازی حسی، آدمی را جلوه‌گر شده که سال‌ها برای بروز کامل هنرهایش تلاش کرد و چون هرگز از لبه اجتماع خارج و در جریان سیال آن حل نشد، دست به خودکشی Suicide زد. حقایق‌ امر درباره ون گوگ و کارهای ماندگارش در روش امپرسیونیستی هرچه بوده باشد، ویلم دافو در یک سلوک هنری چهل و چند ساله چنان پخته شده است که بداند برای ترسیم او باید اله‌مان‌های متعددی را ادغام کرد. او را استاد حضور در رل‌ها و ژانرهای متنوع قلمداد کرده‌اند و اگر به مضامین کاملاً متفاوت فیلم‌هایی مثل «جوخه»، «سایه خون‌آشام»، «آخرین وسوسه مسیح» و «پروژه فلوریدا» رجوع کنیم، به صحت این امر ایمان می‌آوریم و او حتی در عرصه کاملاً متفاوت فیلم‌های کمیک بوکی نیز خوش درخشیده و فرو رفتن‌اش در قالب گوبلن سبز در تریلوژی اولیه اسپایدرمن یا اولین ورسیون «مرد دریایی» که در آستانه اکران عمومی قرار دارد، خبر از همین مسأله می‌دهد. صحبت‌های خود دافو که در کارنامه‌اش «هتل جدید رز»، «آنارشیست»، «هتل بزرگ بوداپست»، «میسی سیپی در آتش» و «خواب‌رو سبک» هم مشاهده می‌شود، درباره ماجراجویی تازه و ون‌گوگی‌اش گویای نکات جالب و تازه‌ای است.این فیلم با وجود نقدهای مثبت در اکران عمومی با فروشی متوسط مواجه شد. مصطفوی در دومین فیلم سینمایی‌اش اما سراغ روایتی کاملاً قصه‌گو با ریتمی تند و جذاب رفته است. «آستیگمات» روایتگر داستان خانواده‌ای است که هرکدام از اعضای آن با مشکلی جدی روبه‌رو هستند اما توان کمک به یکدیگر را ندارند. هر دو فیلم این کارگردان جوان نگاهی آسیب‌شناسانه به مسائل و مشکلات اجتماعی دارد که نشان از دغدغه‌های او در این زمینه دارد. گفت‌وگوی ما را با مجیدرضا مصطفوی به بهانه اکران «آستیگمات» می‌خوانید.

بین ساخت فیلم «انارهای نارس» و «آستیگمات» وقفه‌ای تقریباً چهارساله افتاد. خودتان خواستید این مدت فیلم نسازید یا شرایط چنین مجالی به شما نداد؟

تقریباً دو سال زمان برد تا «انارهای نارس» به مرحله اکران و توزیع در شبکه نمایشی برسد و در جشنواره‌های خارجی حضور پیدا کند و من به‌عنوان تهیه‌کننده درگیر تمام این اتفاقات بودم. ضمن اینکه دوست داشتم کمی از فیلم اولم فاصله بگیرم و به شرایط مناسب‌تری برای ساخت فیلم بعدی‌ام برسم. این نکته را هم بگویم که فیلمنامه «آستیگمات» زمان بسیاری از من گرفت.

اولین چیزی که پس از تماشای فیلم «آستیگمات» به نظرم رسید پیشرفت شما در کارگردانی و رسیدن به ریتم مقبول و مناسب و روایت قصه‌ای پرکشش بود؛ المان‌هایی که در فیلم قبلی‌تان کم رنگ بودند.

«انارهای نارس» تجربه‌ای فرم‌گرا بود که گاهی برچسب هنری و جشنواره‌ای بودن هم به آن می‌زدند. بنظرم این دو فیلم دنیاهای متفاوتی دارند. در فیلم «انارهای نارس» به‌دنبال قصه پررنگی نبودم و بیشتر برایم مهم بود بر ابزار سینما Cinema Cinema تسلط پیدا کرده و برای فیلم‌های آتی‌ام تجربه کسب کنم. «آستیگمات» اما هم قصه پررنگی دارد و هم از نظر ریتم و اجزای بصری و فنی سینما اثری کامل‌تر است. «انارهای نارس» بهترین کاری بود که در آن زمان با بودجه‌ای که در اختیار داشتم می‌توانستم بسازم. دوست داشتم فیلم بعدی‌ام متفاوت باشد و با طیف وسیع‌تری از مخاطب ارتباط برقرار کند. شخصاً سینمای قصه‌گو را دوست دارم و معتقدم یک اثر سینمایی تا وقتی نتواند مخاطب پیدا کند کارکرد درستی هم نخواهد داشت. اما خط فکری دو فیلم چندان دور از هم نیست و در هر دو فیلم به مسائل اجتماعی پرداخته شده است.

‌ همانطور که اشاره کردید در هر دو فیلم به مسائل اجتماعی توجه شده، همچنین مشخص است که نگاهی آسیب‌شناسانه به مسائل اجتماعی روز دارید.

برای همه ما مهم است که چه اتفاقاتی در جامعه و در پیرامون‌مان رخ می‌دهد. من به‌عنوان یک فیلمساز و شما به‌عنوان یک روزنامه‌نگار و کلاً هر کسی که در حیطه کارهای فرهنگی مشغول است به نوعی فعال اجتماعی هم محسوب می‌شود و برای ما بسیار مهم است که در جامعه چه می‌گذرد. اگر نگاهی دقیق به اطراف‌مان بیندازید بی‌شک افرادی شبیه آنچه در «آستیگمات» دیده می‌شود خواهیم دید. سلیقه من در دنبال کردن آثار فرهنگی و هنری با درونمایه آنچه در دو فیلمم دیده می‌شود در ارتباط است. به این معنا که دوست دارم مسائل روز جامعه بخصوص طیفی که در فیلم دیده می‌شود را در آثارم بازتاب دهم. اگر به شانزده هفده سال گذشته توجه کنید خواهید دید طبقه متوسط کشورمان هر روز نحیف‌تر و کوچک‌تر شده و مدام تعداد بیشتری از افراد این طیف به زیر خط فقر سقوط Fall Fall می‌کنند. این بزرگ‌ترین هشدار است و بی‌شک به یکی از بزرگترین چالش‌های کشور در سال‌های آینده بدل خواهد شد. جامعه‌شناسان معتقدند بهترین نمودار یا چارت‌بندی برای یک جامعه این است که طبقه متوسط در آن پررنگ بوده و طبقه ثروتمند و فقیر در آن کم رنگ باشند و درصد کمی از افراد جامعه را تشکیل دهند اما متأسفانه کشورمان در حال رفتن به سمتی است که درصد بسیاری از افراد این طبقه، شاید هفتاد درصد از آنها در حال سقوط به زیر خط فقر هستند یا سقوط کرده‌اند. من بعید می‌دانم طبقه متوسط در ایران تا چند سال آینده شبیه به تعاریف آکادمیکی که از آن می‌شود باشد. فکر کردن به این موضوع با خود بار مسئولیت به همراه می‌آورد و من هم به‌عنوان یک کارگردان که ابزار سینما را دراختیار دارد می‌توانم با ساخت فیلم به آن واکنش نشان دهم. درمقابل هشداری که عرض کردم یا باید بی‌‌تفاوت بود و نادیده‌اش گرفت یا اگر دغدغه‌مند هستید باید به آن واکنش نشان دهید. من بشدت پیگیر مسائل و دغدغه‌های این طیف از جامعه هستم و در هر دو فیلمم بخصوص فیلم «آستیگمات» به شکل پررنگی به آن پرداخته‌ام. این طبقه اجتماعی به نوعی روزمرگی دچار شده‌اند و شرایط محتومی برای‌شان به وجود آمده است.

‌ بنظر می‌رسد خانواده‌ای که در فیلم می‌بینیم هم پیش از ماجراهایی که برای‌شان پیش آمده و در فیلم می‌بینیم جزو طبقه متوسط جامعه بوده‌اند اما حالا بنا به دلایلی طبقه اجتماعی‌شان متفاوت شده و زندگی توأم با فقر را تجربه می‌کنند.

بله دقیقاً همین‌طور است. از شرایطی که دارند و امکاناتی که هنوز در اختیار دارند مشخص است که قبلاً از طبقه متوسط جامعه بوده‌اند.

‌ سؤالی که پس از تماشای فیلم برایم پیش آمد این بود که چرا این فیلم با وجود شایستگی‌هایی که دارد از طرف جشنواره فیلم فجر پذیرفته نشد. چرا یک فیلم به‌خاطر مضمون تلخ باید از حضور در جشنواره محروم شود و آیا اصلاً این موضوع سیاه‌نمایی که به آن اشاره شده است مصداقی هم در فیلم دارد؟

من اصلاً واژه سیاه‌نمایی را نمی‌فهمم و نمی‌توانم درک کنم منظور از آن چیست. این واژه را نه فقط در عرصه فرهنگ و سینما که این روزها مدام در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی هم می‌شنویم. اگر قرار است واقعیت‌ها عنوان نشود، صراحتاً این موضوع را اعلام کنند و از همه بخواهند که واقعیت را نادیده گرفته یا کتمان کنند. این خیلی بهتر است تا اینکه با کلمات بازی کنند و واژه بسازند و دیگران را محکوم کنند. آنها می‌گویند ما همه واقعیت‌ها را می‌بینیم و می‌دانیم در جامعه چه می‌گذرد ولی در موردشان نباید صحبت کنید. این تعبیری است که من از واژه سیاه‌نمایی دارم. در مورد «آستیگمات» و اتفاقاتی برای آن در جشنواره فجر سال گذشته افتاد باید بگویم آقای داروغه‌زاده، شورای سیاستگذاری و هیأت انتخاب باید پاسخگو باشند. این افراد نبود فیلم در جشنواره را به گردن هم می‌اندازند. آقای داروغه‌زاده در مصاحبه‌ای که با روزنامه شما داشت صراحتاً عنوان کردند «آستیگمات» فیلم بسیار خوبی بود اما شرایط حضور آن در جشنواره فراهم نبود. به من هم گفتند مصلحت نبود فیلم در جشنواره نمایش داده شود. از اعضای هیأت انتخاب هم عده‌ای گفتند فیلم را دوست داشته‌اند و عده‌ای هم عنوان کردند شرایط حضور فیلم در جشنواره فراهم نبوده است. در مجموع من به این نتیجه رسیدم که جرقه اصلی مشکلاتی که برای «آستیگمات» به وجود آمد از هیأت انتخاب زده شده است. می‌دانم چه کسی عنوان کرده است فیلم بار جنسی و اروتیک دارد یا کدام یکی از اعضای هیأت انتخاب گفته است فیلم پرخاشگر است و...

‌ آخر حتی اگر به زعم آنها فیلم پرخاشگر باشد باز هم دلیل موجهی بر بایکوت کردن آن نیست.

از مدیران سینمایی شنیدم که عنوان کردند صلاح بوده فیلم در جشنواره بایکوت شود تا بتوانی برای آن پروانه نمایش و اکران بگیری. من هم قبول کردم و گفتم پس دست‌کم پروانه نمایش و اکران سریع به فیلم بدهید تا آن را در اردیبهشت ماه اکران کنیم. اما این کار را هم نکردند و پروسه پروانه نمایش تا مهر ماه طول کشید.

فیلم ممیزی هم داشته است؟

بسیار کم. در حد دست بردن در یک سکانس و حذف چند دیالوگ.

پس از سال‌ها دوری از کارهای تصویری دوباره شاهد حضور مهتاب نصیرپور و بازی درخشانش دراین فیلم بودیم. چه شد سراغ او و همین‌طور حسین پاکدل رفتید؟

وقتی فیلم حتی در حد طرح بود بازیگران آن در ذهنم نقش بسته و انتخاب شده بودند. کستی که در «آستیگمات» می‌بینید تقریباً نود درصد شبیه به همانی است که وقتی طرح و ایده در ذهنم بود به آنها فکرکرده بودم. برای هر کاراکتر دو نامزد در ذهن داشتم که هر دوی آنها توانایی‌هایی شبیه به هم داشتند. فیلمنامه بر اساس بازیگران نوشته شد. یعنی شخصیت الهه اصلاً بر اساس توانایی‌های خانم نصیرپور نوشته شد یا سمیرا برای باران نوشته شد و همین‌طور سایر نقش‌ها. خانم نصیرپور را ندیده بودم و شناختی از نزدیک نداشتم اما می‌دانستم اگر نقشی شبیه نقش الهه به ایشان پیشنهاد شود به بازی در آن رغبت نشان خواهند داد. خوشبختانه فیلمنامه را برای هر بازیگری فرستادیم در سریع‌ترین حالت ممکن جلسه برگزار می‌شد. یعنی حتی وقتی فیلمنامه را صبح می‌فرستادیم عصر با بازیگر Actor Actor جلسه داشتیم. فیلمنامه و حسی که در شخصیت‌پردازی کاراکترها وجود داشت بازیگران را جذب می‌کرد و با اشتیاق درباره کاراکتر و نقش صحبت می‌کردند.

انتخاب محسن کیایی در نقشی تا این حد جدی و حتی تلخ برایم جالب بود. شما حتی شیرینی ذاتی این بازیگر را در هنگام اجرای نقش از او گرفته بودید. انتخاب او برای نقش بازی در نقش مهران ریسک نبود؟

در انتخاب بازیگران ریسک‌پذیر هستم و این کار را دوست دارم. در فیلم اولم هم سراغ آناهیتا نعمتی رفتم که شاید بنظر دیگران برای این نقش مناسب نبود چراکه صدوهشتاد درجه با خودش و نقش‌هایی که بازی کرده بود متفاوت بود. امکان داشت اگر پیش از شروع فیلمبرداری فیلمنامه را به شما می‌دادم تا بخوانید به محض اینکه متوجه می‌شدید محسن کیایی قرار است نقش مهران را بازی کند گارد می‌گرفتید که این بازیگر برای چنین نقشی مناسب نیست. اما حالا او را در نقش پذیرفته و حتی بازی او را تأیید می‌کنید. اتفاقاً اطرافیانم هم بنظرشان می‌آمد انتخاب او برای این نقش عجیب است اما همان‌طور که گفتم من این نوع ریسک‌ها را در انتخاب بازیگران دوست دارم. برایم مهم است بازیگر نقش را دوست داشته باشد و برایش وقت بگذارد. وقتی نقشی برای بازیگر چالش‌برانگیز و تازه باشد به او انگیزه‌ای مضاعف می‌دهد.

وجه تربیتی فیلم پررنگ است و روایت جسورانه‌ای دارد. آیا می‌توان فیلم را بر محور شخصیت کسری دانست و آن را به نوعی به سینمای نوجوان نیز پیوند داد؟

یکی از خطوط پررنگ قصه ما در فیلم کسری است. کسری ناظر بر تمامی اتفاقاتی است که این خانواده از سر می‌گذرانند و تأثیری که از این فضا گرفته و تأثیری که می‌گذارد بسیار پررنگ است. بحث تربیتی فیلم برایم خیلی مهم بود. وقتی خودم فیلمی را می‌بینم برایم مهم است به نکات تربیتی آن توجه کنم. منظورم از نکات تربیتی شعارهای گل درشت نیست بلکه آنچه در لایه‌های زیرین فیلم پنهان است مد نظرم است.

اختلاف سنی ما با نسل جدید آنقدرها زیاد نیست و حداکثر بیست سال با بچه‌های دهه هفتاد و هشتاد فاصله سنی داریم اما آنها بسیار با ما تفاوت دارند به طوری که انگار از سیاره‌ای دیگر آمده‌اند و دارای روحیاتی هستند به نظر غیر قابل تجزیه و تحلیل می‌رسد. در مقابل این کودکان و نوجوانان می‌توانیم دو رویکرد اتخاذ کنیم اولی اینکه برای بحث‌های تربیتی‌شان برنامه‌ریزی کنیم یا اینکه رهایشان کرده و اجازه دهیم هرطور دوست دارند جلو بروند، کاری که سیستم آموزشی کشور در حال حاضر آن را انجام می‌دهد. تعارف که نداریم، بحث آموزشی و تربیتی در کشور ما فراموش شده است. صورت مسأله از طرف مسئولان و مدیران پاک شده و افرادی که باید برای آینده این نسل برنامه‌ریزی کنند هیچ کار مثبتی انجام نمی‌دهند. به‌خاطر فیلمم در مورد این نسل و مشکلات و معضلات‌شان بسیار تحقیق کردم و به صراحت می‌گویم که هیچ برنامه‌ای برای آنها وجود ندارد و بشدت مغفول واقع شده‌اند. متأسفانه در ده، پانزده سال آینده شاهد خواهیم بود که این سیستم معیوب و سیکل ناقص چه بر سر کودکان و نوجوانان آورده و با چه چالش‌هایی روبه‌رو خواهیم شد. این نسل حقیقتاً با کودکی ما متفاوت هستند و تا از این تفاوت سخنی به میان می‌آید همه فوراً می‌گویند بله اینها با تبلت و گوشی هوشمند کار می‌کنند و... با ما فرق دارند ولی منظور من از تفاوت آنها با نسل ما در بلوغ زودرسی است که به سراغ‌شان آمده و پیامدهای خطرناکی که خواهد داشت.

چرا آستیگمات؟ این نام به چه علت برای فیلم انتخاب شد؟

پسر بچه داستان ما نقص بینایی و آستیگمات دارد و عینک به چشم می‌زند. سایر شخصیت‌های این فیلم هم که عینک به چشم ندارند در رؤیاپردازی‌های‌شان دچار «آستیگمات» هستند. تمامی کاراکترهای فیلم دچار توهمی عجیب هستند. آنها واقعیت‌هایی را که جلوی چشمان است نمی‌بینند و به‌دنبال سراب می‌روند. از مهران گرفته که با کاری عجیب و غریب می‌خواهد یک شبه به پول‌های هنگفت برسد تا سمیرا که به‌دنبال آن است که در آن وضعیت آشفته آرایشگاه باز کند و حتی الهه که وارد رابطه عاطفی عجیبی شده و پدر خانواده که سرگذشت عجیبی داشته و حالا در باغ وحش زندگ می‌کند.

انتخاب کاری که مهران آغاز کرده یعنی پرورش زالو چطور به ذهن‌تان رسید؟

برخلاف آنچه تصور می‌شود که این حرفه به تازگی باب شده این کار حدوداً هفت سال پیش طرفدار پیدا کرد و همه تصور می‌کردند با پرورش زالو در خانه یا مزرعه می‌توانند خیلی سریع پولدار شوند. مخصوصاً در شهرهای شمالی گروه‌های مختلفی تشکیل شده بودند و به یکدیگر توصیه می‌کردند اگر مثلاً پنج میلیون در دست و بال‌شان پول دارند زالو خریده و پرورش دهند و حتی همین دیالوگی که می‌گوید «چهارتا زالو پولش برابر یک بشکه نفت اوپک است» هم در بین‌شان عنوان می‌شد. شکل عجیب زالو و مکیدن خون توسط آنها خیلی از فضای فیلم و شخصیت‌ها دور نبود. ضمن اینکه توهم پولدار شدن یک شبه در این شغل بسیار زیاد است. مهران هم آدمی متوهم و باری به هر جهت است و تصور می‌کند با پرورش زالو می‌تواند پولدار شده و راه را به‌صورت میانبر طی کند.

تا حالا فروش فیلم امیدوار‌کننده بوده است. بازخوردها به فیلم چطور بوده؟

بازخورد مخاطب برایم بسیار مهم‌تر از فروش فیلم است. «آستیگمات» اگر در تابستان یا همان زمان که قرار بود اکران شود یعنی اردیبهشت بر پرده نمایش می‌رفت قطعاً سرنوشت دیگری پیدا می‌کرد اما این‌طور نشد. بهرحال در هفته اول نزدیک به هفتاد هزار نفر فیلم را دیدند و بازخورد مخاطبان و منتقدان نیز تا به‌حال خوب بوده است. حتی یکی از سینماداران به پخش‌کننده فیلم گفته بود بعد از اکران یکی دو فیلم که ظاهراً با برخورد سرد منتقدان همراه بوده‌اند حالا با اکران «آستیگمات» مخاطبان با رضایت از سالن خارج می‌شوند و کارکنان سینما دیگر منتظر تماشای نارضایتی تماشاگران نیستند. اگر فیلم در جشنواره پذیرفته و اکران می‌شد من براحتی اکران اردیبهشت ماه را می‌گرفتم و موجی که جشنواره ایجاد می‌کند به نفع فیلم تمام می‌شد ولی دوستان طوری مهندسی کردند که فیلم در جشنواره غایب باشد و در زمانی مجوز اکران بگیرد که کمترین مخاطب را داشته باشد. البته خداراشکر در فصلی که فیلم‌های اجتماعی نمی‌فروشند فیلم ما با اقبال مخاطب روبه‌رو شده است. اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

نامه‌های ونسان ون گوگ به برادرش که طی فیلم اشنابل به کرات به آنها استناد می‌شود، نقشی مهم در شکل‌گیری شخصیت او نزد بینندگان این اثر هنری دارند. آیا ترسیم این امر در فیلم جدید شما بدرستی صورت گرفته است؟

طبعاً به متن این نامه‌ها در زمان تهیه فیلم توجه زیادی شد اما هدف من در اینگونه بازآفرینی‌ها هیچگاه تقلید صرف از سوژه مورد بحث نیست. من باید به خود آن آدم تبدیل شوم و یک تقلید کورکورانه دوای درد نیست و در این راه تحقیقات زیادی هم انجام می‌دهم و به نتایج بررسی‌های گروه تولیدکننده فیلم نیز توجه می‌کنم. شما باید صاحب یک ارتباط خیالی نزدیک با کسی شوید که دارید رل او را ایفا می‌کنید و سپس روی ریلی که براساس آگاهی‌ها گذاشته می‌شود، باید تا مقصد نهایی به پیش بروید. توجه به آنچه آن فرد بویژه به زبان مادری‌اش گفته، اهمیت بسزایی دارد و همین‌طور انجام واکنش‌های روحی و جسمانی آن فرد به شیوه‌ای که آن هنرمند Artist بدان عادت داشت تا کاملاً در قالب‌های فکری و روحی آن انسان فرو نروید، بازی مطلوبی نخواهید داشت و تقلید صرف فقط دوری جستن از عمق قضایاست.

با این حال خیلی‌ها می‌گویند طبیعت بیمارگونه ون گوگ و اینکه او به عارضه موسوم به Bipolar مبتلا بود، در شکل‌گیری او و هنرش بسیار سهم داشت.

درباره این مسأله اطلاعات دقیقی در دست نیست ولی من این نکته را هم در کارم و در تصویری که از ون گوگ ارائه داده‌ام، لحاظ کرده‌ام اما فراتر از آن جولی‌ین اشنابل کوشیده است تصویر و تجسمی از زندگی روز به روز و هر یک از خصلت‌ها و برخوردهای وی را به‌دست بدهد و از این طریق هر رویکرد متفاوتی را نیز در کار او به تصویر بکشد و این شامل عوارضی هم می‌شود که به یک نمونه آن اشاره کردید. ترسیم هیچ آدم معروفی بدون خصوصیات روحی و عوارض جسمانی آشکار و نهانش بدرستی امکان‌پذیر نیست و تا بالا و پایین‌های روحی روانی او را نشناسید، وارد ریشه مسائل نخواهید شد. اشنابل یک بروشور که حاوی همه رویکردهای ون گوگ بوده، فراهم آورده و براساس همان نیز فیلمش را تدوین و طراحی کرده است و ما حتی نوع و نحوه زندگی وی در روستای محل اسکانش را هم می‌بینیم. باور همه ما این است که ون گوگ بین نبوغ ذاتی‌اش و مرارت‌های عدم جا افتادن در جامعه‌ای بی‌رحم سرگردان بود و از این بابت به سختی رنج می‌کشید و اشنابل در فیلم «مقابل دروازه ابدیت» این سرگردانی را بخوبی به معرض نمایش نهاده است.

ولی براساس لنزهای اشنابل و همکارانش ما اکثر اتفاقات را از دریچه دید مخدوش ون گوگ می‌بینیم و این نمی‌تواند در شناسایی که از او نزد ما حاصل می‌آید، بی‌تأثیر باشد.

این امر اجتناب‌ناپذیر بود، زیرا وقتی برش‌هایی از زندگی یک هنرمند افسانه‌ای را مقابل دیدگان مردم می‌گذارید، امکان ندارد که آنها را از دیدن دنیا از دریچه نگاه وی محروم کنید و چنین رویکردی فیلم‌تان را ناقص می‌کند. من به‌عنوان یک بازیگر هم باید این دستورالعمل کلی را در ذهنم می‌داشتم و هم اینکه در چارچوب هنرمندی که با نام ون گوگ می‌شناسیم، چندان فراتر از زندگی روزمره وی نمی‌رفتم و تبدیل به ون‌گوگ می‌شدم و بقیه امور را به بینندگان می‌سپردم و همین کار را هم کردم. این هنرمندان حس‌های غریبی دارند. آنها در یک درخت ساده چیزهایی را می‌بینند که ما در پرتحرک‌ترین موجود هم نمی‌یابیم، این کشف زندگی و حس جوشش فقط متعلق به نامداران و برگزیده‌هاست که ون‌ گوگ به چنان جمعی تعلق داشت.

آیا یک هنرمند از قبیل ون گوگ یک مسیر مشخص همیشگی برای حرکت دارد؟

خیر، او تابع احساس‌ها و چیزهایی است که در هر مقطع از زندگی‌اش به‌وجود می‌آید و از قبل به دقت قابل پیش‌بینی نیست. این نقل قول را بارها در اظهارات منتسب به ون گوگ شنیده و خوانده‌ایم که؛ من هرگز چیزی را از ریشه و اساس خلق نمی‌کنم و فقط چیزی را که هست با قلم و رنگ و بوم خود به تصویر می‌کشم. جامعه‌شناسی قوی هم در نزد اکثر این هنرمندان حساس مشاهده می‌شود و آنها از استعدادی متفاوت و بارز در این زمینه بهره می‌برده‌اند. اینکه به گونه‌ای زندگی کنند که تأثیرپذیری‌شان از رویدادها در بالاترین سطح باشد و تماشاگر بی‌روح حوادث Accidents نباشند. کمک می‌کند تا جسم یا شی‌ء موردنظر یک نقاش را خرد و به چند قسمت تقسیم و سپس آن را نقاشی کرد اما روش درست‌تر حلاجی آن در ذهن و سپس ترسیم قطعه به قطعه آن روی تابلو است.

جولی ین اشنابل طی فیلم کلوزآپ‌های پرشماری از شما گرفته و بخصوص در صحنه‌هایی که روبه‌روی مدز میکلسن مشاهده می‌شوید، آیا این مسأله دست و بال شما را بیش از حد نمی‌بست؟

در صحنه‌های مشترک‌ام با میکلسن فقط به حرف‌هایی فکر می‌کردم که باید می‌گفتم و همین مسأله حالتی را که گفتید، برای من بی‌اثر می‌ساخت و روی کارم متمرکز می‌شدم. قدرت یک بازیگر ایجاد آرامش در گرداگرد خویش حتی در صحنه‌های جریان داشتن بزرگ‌ترین بلواهاست. اگر درست ببینید و راحت حرکت کنید، حضور آدم‌های مختلف و پر سروصدا در حول و حوش‌تان نیز چیزی را عوض نمی‌کند. مشکل اصلی وقتی بروز می‌کند که دل به سوژه اصلی نسپرده باشید و به متن فیلم‌تان معتقد نباشید – در شرایط اعتقاد به سوژه و داستان چنان خوب اقدام می‌کنید که نیازی به برداشت‌های مکرر هم برای رسیدن بازیگر به کمال مطلوب نیست.

شما با برخی فیلمسازان همکاری‌های مکرری داشته‌اید. آیا این کار را به عمد و برای آسان‌تر شدن وظایف‌تان انجام داده‌اید؟

این طور نبوده و تکرار برخی همکاری‌های قبلی به طور اتفاقی و براثر نیازهای زمان بوده است. درست است که آشنایی‌های قبلی کمک می‌کند سریعتر زبان یکدیگر را بفهمید و براساس آن با سرعتی بیشتر به سمت جلو بروید اما یادتان باشد که هر فیلمی الزام‌های خاص خودش را دارد که لزوماً همان بدیهیات و حس‌های فیلم قبلی‌تان نیست. من از اختصاص دادن وقت حتی به میزان زیاد برای هر سکانس و صحنه ابا ندارم و مادامی که باعث پیشرفت فیلم شود، برای هر مانوری حاضرم.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید