این مرد کتک خور سینمای ایران است + گفتگو و عکس
رکنا: اسمشان را گذاشته بودند کتکخور فیلم. بعدها نام شان عوض شد؛ هنرور.
اما برای خودشان کاری که انجام میدادند در این دو کلمه خلاصه میشد؛ عشق فیلم! مهم هم نبود برای این عشق بارها و بارها نقش کسی را بازی کنند که از جوان اول فیلم کتک میخورد. برایشان مهم نبود فقط یک بار از جلوی دوربین رد شوند یا یک جمله بگویند و بگذرند.
حسین کوکاییان یکی از همین عشق فیلمها بود و البته هست. برای رسیدن به آنچه دوست داشت هنرور شد و چند فیلم هم بازی کرد. حالا هم که سنش کم کم رفته بالا و 64 ساله است، در خیابان انقلاب دیویدیهای جدید میفروشد و بالای بساطش عکسهای بهروز وثوقی را روی دیوار چسبانده است. از کنارش که رد میشوی میگوید: «سد معبر، لاتاری، ممنوعه. فیلمهای جدید.»
با ذوق از آن روزها حرف میزند و بعد از هر خاطره میگوید: «یادش بخیر 45 سال گذشت! انگار همین دیروز بود.» کوکاییان انگار هنوز هم در روزگار جوانیاش زندگی میکند. در پشت صحنه همان فیلمها و کنار همان بازیگرهایی که دوستشان داشت و کنارشان عکس میگرفت. جوانیاش پر از اتفاقات سینمایی است. شاید هم خودِ فیلم!
از کی به سینما و فیلم علاقهمند شدید؟
از بچگی دوست داشتم. آن زمان هرکسی تلویزیون نداشت. با بچهها جمع میشدیم قهوهخانه تا سریالهای معروف آن زمان را ببینیم. دوزار پول چای میدادیم و یک قران بابت تلویزیون. از این سینما به آن سینما میرفتیم و فیلم میدیدیم. سینما شهرفرنگ و شهر قصه. ساندویچ کوکو میخریدیم یک تومن، پنجزار هم میدادیم نوشابه و بعد فیلم میدیدیم. پشتصحنه فیلمهاهم میرفتیم.عاشق بازیگرهای آن زمان بودم. بیشتر از همه بهروز وثوقی.
کارتان هم به سینما مربوط بود؟
آپاراتچی بودم و فیلم بری میکردم. کپی فیلمها را میبردم به سینماهای مختلف. فیلمها را به هم میچسباندم و میرساندم به سینماها. آنقدر این کارها را کرده بودم که چشمام ضعیف شده بود. برای همه سینماهای تهران فیلم بردم. دیالوگ همه فیلمها را حفظ بودم. الان میتوانم دیالوگهای بهروز وثوقی را در فیلم قیصر برایتان پشتسرهم بگویم.
درس هنر و سینما هم خواندید؟
آموزشگاه رفتم. فیلم میبردم برای سینما سیلور سیتی که الان اسمش شده سینما فرهنگ. بهروز وثوقی صاحب آنجا بود. میدید که من چقدر سینما را دوست دارم، بهم گفت معرفیات میکنم به آموزشگاه سینمایی و من را برد آموزشگاه آرمان نو که روبه روی سینما بود. تا دیپلم را آنجا خواندم.
چه شد که هنرور شدی؟
بعضی وقتها به اکران خصوصی فیلمها میرفتم اما گفتم این کارها چه فایدهای دارد؟ این شد که رفتم دفتر هنروری. چندتا فیلم بازی کردم اما دیدم فایدهای ندارد چون دیالوگ نداشتم. خوشم نمیآمد زد و خورد داشته باشم. رفتم فیلمهای کوتاه بازی کردم. حتی اگر یک خط دیالوگ داشتم سعی میکردم خیلی خوب بگویم و حفظش میکردم. نقش قاچاقچی Smuggler و پلیسی هم بازی کردم.
چند سالتان بود؟
22، 21 سال. الان هم بازی میکنم مثلاً در مستند «سینما نان بود و آتش» به کارگردانی مژده جمشیدی. یک فیلم هم پگاه آهنگرانی ساخت درباره هنرورهای قدیمیبه اسم «مردان ارباب جمشید» و منم بازی کردم.
پدر و مادرتان آن زمان مخالف این کارها بودند یا موافق؟
آن موقع به من میگفتند باید درس بخوانی و دکتر و مهندس شوی. اما هرکس به چیزی علاقه دارد و من از بچگی عاشق سینما و هنر بودم. میگفتم سر به سرم نگذارید. برای سینما رفتن با کمربند کتک میخوردم اما باز هم تا دیروقت سینما میماندم. یک بار مادرم آمد به همان سینمایی که آپاراتچیاش بودم. فهمید که چقدر عاشق سینما هستم و گفت باهات موافقم. کاری که دوستداری انجام بده.
دلتان برای آن روزها تنگ میشود؟
آره بابا. چرا تنگ نشود؟ به یاد آن زمان فیلمهایی را که بازی کردهام میبینم. یکی از فیلمهای قدیمیام را که اسمش «قلاب کمر» بود از مولوی خریدم و از رویش 100 تا کپی زدم. انگار هنوز توی آن دوران زندگی میکنم. اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
یگانه خدامی
ارسال نظر