برای فیشبرداری از محلهها و خیابانهای تهران روزانه 30 کیلومتر راه میرفتم
هرکس هر چه میخواهد بگوید جلال آزادیخواه بود + عکس
رکنا: اغراق نیست اگر بگوییم از در و دیوار خانهاش کتاب میبارد! سمت چپ، کمی بعد از ورودی خانه تهران پژوه و نسخه شناس مشهور معاصر، درست وسط سالن پذیرایی که بیشتر به مخازن کتابخانههای قدیمی میماند تا بخشی از یک خانه، میز و صندلی کوچکی گذاشته و آنجا اغلب پذیرای میهمانانی است که میآیند تا پای گفتههایش بنشینند.
سیدعبدالله انوار را جان تهران میدانند که حق هم همین است، پژوهش و تحقیق درباره محلهها، خیابانها و بناهای این بخش از سرزمینمان را از سال 27، درست از هنگامی که حس کرد خطر نابودی در کمین قناتهای تهران است، آغاز کرد. هر روز از محله شمیران با پای پیاده 30 کیلومتری راه میرفت تا بلکه نشانی از بینشانهای تاریخی شهر زادگاهش بیابد. پدرش «سید یعقوب انوار» از علمای تهران و افراد مؤثر در ماجراهای مرتبط با مشروطه بود، مادرش هم دخترعموی امین الدوله، صدراعظم مظفرالدین شاه، با این حال وقتی به خانهاش قدم بگذاری نه تنها با ردپایی از زندگی اشرافی روبهرو نمیشوی بلکه همان بدو ورود کشکول بالای شومینه نشان میدهد که چه زندگی با قناعتی پیشه کرده است. میگوید:«این را اینجا گذاشتهام تا هیچگاه ساده زیستی فراموشم نشود.»حتی تأکید میکند که صوفیگری بخشی از روحیه ما ایرانیان است که باید حواسمان به حفظش در روح و روانمان باشد. همه آنهایی که انوار را میشناسند میدانند که بخش عمدهای از نود و چهار سال زندگیاش به مطالعه و پژوهش گذشته است ، وی از همان دوران دبیرستان آنقدر غرق مطالعه و تلاش برای درک حوزههای مختلف بویژه علوم قدیمی شده که سال هاست ثانیهها و ساعتهای عمرش نصیب همان کتابها شدهاند، پشیمان هم نیست:«پشیمان نیستم که ازدواج نکردم و عمرم صرف خواندن و تلاش برای دانستن شد، پشیمان نیستم که هیچگاه به سراغ قبول منصبهای دولتی نرفتم یا اینکه دلمشغولیهای مادی سایرین برایم مهم نبود. انتخاب خودم است، اگر بازهم به عقب بازگردم همین شیوه را برمی گزینم.»عصر یکی از همین روزهای پاییزی به خانه این مترجم، نسخه شناس، فهرست نویس، ریاضیدان و متخصص علوم کهن رفتیم تا قدری بیشتر با زندگی مردی آشنا شویم که او را از معدود بازماندگان نسلی میدانند که همچون حکمای قرنهای دور به علوم مختلف احاطه داشتند.
یکی از نکات جالب توجه درباره شما پیشینه خانوادگیتان است، پدری مشروطه خواه و مبارز و از آن سو مادری که دختر عموی امینالدوله، صدراعظم دوران قاجار است. چطور میشود که «سید یعقوب انوار»، مردی سنتی- مذهبی که به تدریس دروس حوزوی مشغول بوده از طرفداران سرسخت مشروطه میشود؟
تا پیش از مشروطه، پدرم که از علمای تهران بود به تدریس فقه و اصول اشتغال داشت اما وقتی بحث مشروطهخواهی به میان آمد از طرفداران جدیاش شد، تدریس را رها وتمام زندگیاش را صرف آزادیخواهی کرد. حضور فعالی در مبارزات مشروطه داشت آنچنان که مورد غضب رضاشاه قرارگرفت و بعداز کودتای محمدعلی شاه، نود روز گرفتار زندان Prison شد.آنقدر شکنجههای سختی در روزهای زندانی Prisoner شدن متحمل شد که همواره آن را از سختترین دوران زندگیاش میخواند.پدرم به همراه چهارنفر دیگر زندانی شده بود که از آن تعداد میتوان به یحیی میرزا(پدر ایرج اسکندری) و قاضی Judge ارداقی اشاره کرد که ارداقی در نهایت از سوی زندانبانان مسموم شده و جان خود را از دست داد، اسامی این افراد در تاریخ مشروطیت کسروی هم آمده است. در نهایت بعد از 90 روز محاکمه شدند و پدرم به مازندران تبعید شد. محمدولیخان سپهدار که بعدها سپهسالار و یکی از دو فرمانده معروف فتح تهران در جریان انقلاب مشروطه شد وقتی از تبعید پدرم باخبر شد بهدنبال او فرستاد. پدرم ملازم سپهسالار شد و با حضور مستقیم در ماجرای این فتح به تهران بازگشت، بعد از آن در جنگهای دیگر مرتبط با مشروطه هم حضور داشت تا اینکه در نهایت وکیل مجلس شورای ملی شد، در کمیسیون قوانین حضور پیدا کرد و برای جلد اول قانون Law مدنی تلاش بسیاری کرد.
ماجرای تغییرنام خانوادگیتان از جزایری به انوار چه بوده؟
پدرم از سیدهای جزایری بود، نسبش به سیدنعمتالله جزایری از فقهای دوران صفوی میرسید که صاحب آثار متعددی از جمله «الانوار النعمانیه» بود، وقتی در تهران شناسنامه اجباری شد و قرار شد هر کسی نامی برای فامیلی خود برگزیند جد پدریام ترجیح داد از آن به بعد او را «انوار» خطاب کنند.
از بحث پدرتان و ماجرای تغییرنام خانوادگیتان که بگذریم، چطور شد که برای تحصیل در دانشگاه رشته حقوق را انتخاب کردید؟
دوران ابتداییام به سال 1310 و سالهای بعد از آن بازمیگردد، چند سالی در مدرسه «سیروس» درس خواندم تا اینکه منحل شد و بخشی از آن با عنوان مدرسه «امیرمعزی» به کار خود ادامه داد، به «امیرمعزی»رفتم و موفق به کسب عنوان شاگرد ممتازی تهران شدم. بعد از آن به کالج امریکایی البرز رفتم که کلاسهایش دوزبانه برگزار میشد، یادگیری زبان انگلیسی را مدیون آن مدرسه هستم. چند ساعتی هم «مبادیالعربیه» میخواندیم که مبنایی برای یادگیری زبان عربی شد. سال دهم متوسطه بودم که امریکاییها رفتند و این کالج دست ایرانیها افتاد، دوران متوسطه دو قسمت شده بود، سال پنجم متوسطه در امتحان ورودی ششم ادبی قبول شدم، آن را دوماهه خواندم و در کنکور رشته حقوق شرکت کردم. آن زمان فقط دانشکده حقوق بود که با کنکور دانشجو میگرفت چراکه بیش از یک هزار نفر متقاضی داشت و تنها 30 دانشجو میپذیرفت، برای همین بود که این رشته را انتخاب کردم.
و پدرتان شما را شماتت کرد که چرا رشتهای مبتنی بر علوم اعتباری را برای تحصیل برگزیدهاید!
بله، حقوق را از علوم عقلی نمیدانست و اصرار داشت نباید به رشتهای که مبنای آن امری اعتباریست قناعت کنم. بنابراین به طور همزمان به تحصیل در ششم ریاضی دبیرستان پرداختم و بعد از اتمام آن در حالی که سال نخست رشته حقوق را تمام کرده بودم به طور همزمان به دانشسرای عالی رفتم و تحصیل در رشته ریاضی را هم آغاز کردم. به سال دوم رشته ریاضی رسیده بودم که مشمول خدمت سربازی شدم، هر دو دانشکده درخواست معافیت من را نوشتند تا قادر به ادامه تحصیل شوم که متوجه تحصیل همزمانم در دو رشته دانشگاهی شدند! کار من از نظر آنان مغایر با قانون بود بنابراین بیست و چهارساعت مهلت دادند تا یکی از آن دو رشته را انتخاب کنم. تصمیم گرفتم حقوق را به پایان برسانم، خرداد سال 1324 کارشناسی رشته حقوق با گرایش علوم قضایی گرفتم؛ بعد به سراغ ادامه تحصیلم در رشته ریاضی رفتم و آن را هم به اتمام رساندم. هنوز مشمول نظام وظیفه نشده بودم، در آزمون استخدامی بانک ملی شرکت کردم، گمان میکردم در قسمت آمار یا حقوقی بانک مشغول کار شوم اما برخلاف تصورم من را به باجهای در محدوده دروازه شمیران فرستادند که هنوز داخل شهر به حساب نمیآمد و تا چشم کار میکرد مملو از مغازههای چوب فروشی بود. بیش از یکسال و نیم آنجا کار کردم و هر روز هم ناراضیتر از روز قبل بودم. حتی تصمیم به استعفا گرفتم اما از نگرانی بیکاری دست نگه داشتم. دانشکده هنرسرای عالی که از سوی آلمانها تأسیس شده بود متقاضی معلم ریاضی بود، حدود سه سال به تدریس مکمل جبر و هندسه تحلیلی پرداختم. بالاخره به خدمت سربازی فراخوانده شدم و تدریس را رها کردم، فروردین سال 1329 عازم سربازی شدم.
بعد از آن بود که به وزارت فرهنگ رفتید؟
بله، وزارت فرهنگ به معلم نیاز داشت و من آنجا حدود پنج سالی به تدریس زبان انگلیسی و فرانسه مشغول شدم.یادگیری زبان فرانسه را مدیون تحصیل در رشته ریاضی بودم، چراکه آن سالها اغلب کتابهای این رشته به فرانسه بود و ناچار به یادگیری این زبان شدم. دو-سه سالی هم بهعنوان مترجم به اداره نگارش وزارت فرهنگ که به اداره معارف مشهور بود رفتم.
ورودتان به کتابخانه ملی و فعالیت در بخش نسخ خطی به پیشنهاد استاد محقق بود؟
بله، همان حدودی که بهعنوان مترجم مشغول بودم مهدی محقق هم ریاست بخش نسخ خطی کتابخانه ملی را برعهده داشت، باید برای مدتی عازم انگلستان میشد، چند نفری به جایگزینی او کاندید شدند. من از طرف خود محقق به مدیریت کتابخانه ملی معرفی شدم و در نهایت بهعنوان متصدی نسخ خطی کتابخانه ملی فعالیتم را آغاز کردم.
به دوران دانشگاهتان بازگردیم، از دوستی با جلال آلاحمد بگویید، این آشنایی به سالهای تحصیلتان در دانشسرای عالی بازمی گردد؟
دوستیام با جلال از سالهای جوانیمان شروع شد و تا زمان مرگ او ادامه یافت. جلال در شعبه ادبی دانشگاه مشغول تحصیل بود، من هم در شعبه ریاضی دانشسرای عالی درس میخواندم. از سوی دانشجویان هر دوشعبه انجمنی ادبی برپا شده بود که بنای آشنایی ما شد. آن سالها خانهام در منطقه شمیران بود، نزدیک منزل جلال و سیمین دانشور و همین نزدیکی خانههایمان، رفت و آمدمان را بیشتر کرد.افکارمان بهم نزدیک بود، جلال مردی بسیار آزادیخواه بود، آنچنان که عمده زندگیاش غیر از ادبیات صرف جنگیدن با استبداد شد.
هم شما و هم جلال از خانوادههایی سنتی-مذهبی بودید، اما جالب است که تا این حد دنبال آرمان مدرن آزادی Freedom بودید.
من اهل سیاست نبودم، اما جلال اینطور بود، نسل جدید هر چه دلش میخواهد به جلال بگوید اما من که او را از نزدیک میشناختم تأکید دارم که مردی مبارز بود، حتی دست به تأسیس انجمن نویسندگان زد و در آن برای آزادی و نویسندگی تلاش کرد. او در حمایت از ملی شدن صنعت نفت هم با تمام وجود نوشت و حتی در استبداد بعد از کودتای 28 مرداد هم تا جایی که توانست برای آزادی جنگید.
بعد از کوتای 28 مرداد شما و چند نفر از همفکرانتان دست به راهاندازی حلقههای فلسفی زدید، از جمعه شبهایی که به میزبانی شما برگزار میشد بگویید.
این جمعه شبها در سالهایی که ساکن خیابان شمیران بودم برگزار میشد، از آنجایی که میزبانی این جمع را من به عهده داشتم به شوخی از آن به انواریه یاد میکردند، متأسفانه اغلب آن دوستان دیگر در قید حیات نیستند. زندهیاد دکترامیرحسین آریانپور که بیاغراق یکی از مردان پاک و آزادیخواه کشورمان بود، زنده یاد سیدجلال آشتیانی که یکی از فیلسوفان دوران خود بود، دکتر فردید که تازه از آلمان آمده بود، دکتر هوشیار که حق استادی برگردنمان داشت و سرلشکرفربد که آن موقع هنوز سروان بود و از جمله افسران پاکنهاد ارتش کشورمان به شمار میآمد و مهدی محقق هم که اغلب در این جمع حضور داشت. به غیراز مباحث فلسفی-علمی درباره اتفاقات سیاسی هم حرف میزدیم، با وجود استبداد حاکم بر آن روزها، قبل از آغاز هر جلسه از اوضاع و احوال روز میگفتیم.
برپایی محفلهایتان با مشکلی از سمت سازمانهای امنیتی روبهرو نشد؟
نه، حتماً از محتوای صحبتهای هفتگیمان خبر داشتند که کاری به کارمان نداشتند، به احتمال خیالشان راحت بوده که به رغم مخالفتمان با شرایط سیاسی برای آنان خطری نداریم.
در خاطرتان هست که زمان کودتا کجا بودید؟
صبح روز کودتا به کتابخانه مجلس رفته بودم. هنوز خبر چندانی از شلوغیها نبود که برای ناهار به منزل فربد رفتم. بعد ازظهر که به خیابان رفتیم با جمعیتی از اراذل و اوباش چاقوکش روبهرو شدیم که به سمت خانه مصدق میرفتند. تصمیم گرفتیم به سمت منزل مصدق برویم تا از او دفاع کنیم. اجازه ورود به محدوده منزلش را نمیدادند، به زور اسلحه مردم را به عقب میراندند. قادر به هیچ کمکی نبودیم و همراه با سرلشکر فربد به سمت خانه من بازگشتیم، اغلب شاگردان فربد که آن زمان استاد یکی از دانشگاههای نظامی بود از سمت سلطنتآباد در حال حرکت به طرف خانه مصدق بودند تا اگر کاری از عهدهشان ساخته است انجام بدهند. مصدق آنقدر میان مردم نفوذ داشت که بحث اصلی هر خانهای شده بود.
گفتههایتان درباره کودتا و مصدق در شرایطیست که هیچگاه از شما بهعنوان فردی سیاسی یاد نمیشود!
سیاسی نبودم اما بحث مصدق فرق داشت، او یکی از پاکترین سیاستمداران کشورمان بود؛ تلاشی که بر ضد استعمار انجام داد هم یکی از بزرگترین مبارزات آن روزگار بود.درباره مصدق بحث سیاست نبود، موضوع وطنپرستی درمیان بود! وگرنه من نه تنها هیچگاه بهدنبال فعالیتهای سیاسی نبودم حتی خواهان مسئولیتهای حکومتی و دولتی هم نبودم و ترجیحم کار در حوزههایی بود که عمرم صرف آنها شد. در تمام سالهایی که در کتابخانه ملی مشغول خدمت بودم فهرستنگاری 10 جلدی نسخ خطی را انجام دادم. علاوه بر این همراه با زندهیاد ایرج افشار که در دورهای چندماهه که ریاست کتابخانه ملی را برعهده داشت برای نخستین مرتبه کاربرگهای نسخ خطی را نوشتیم که همچنان مورد استفاده است.
از سالهایی که به کتابخانه مجلس و ساختمان مشهور به ملیجک میرفتید و جمع هفت نفرهتان که زریاب خویی هم از جمله آنها بود بگویید.
ماجرای سالهایی که به این کتابخانه و ساختمان میرفتم ربطی به فعالیتم در کتابخانه ملی نداشت، آن جمعی که گفتید هم مسئولان کتابخانه بودند. زندهیاد زریاب خویی، تقی تفضلی که نمیدانم هنوز زنده هست یا نه و عبدالحسین حائری آنجا بودند، اینها کارمند بودند و من مراجعه کننده. صبحها در کتابخانه ملی مشغول کار بودم، عصرها به لغتنامه دهخدا و هر وقت هم فرصتی پیدا میکردم به کتابخانه مجلس میرفتم.
همکاریتان با دکتر معین در لغتنامه دهخدا چند سال طول کشید؟
این همکاری حدود دوازده سالی طول کشید، دکتر معین مسئولیت حرف «خ» را به طور کامل به عهده من گذاشته بود و البته بخشی از حرف«ک» را. این همکاری تا زمان فوت دکتر معین ادامه پیدا کرد، بعد از آن دیگر نیازی به ادامه همکاریام نبود. از طرفی کارم در کتابخانه ملی هم بیشتر شده بود و دکتر معین هم دیگر در قید حیات نبود. معین از شخصیتهای بزرگ معاصر کشورمان است، کارهای بزرگی انجام داده که از جمله آنها میتوان به تفسیر و تصحیحی که از «برهان قاطع» انجام داد اشاره کرد.
با وجود ورود به حوزههای مختلف علمی-فرهنگی در نهایت فعالیت در بخش نسخ خطی را انتخاب کردید؛ چرا؟
بواسطه فقدانی که کتابخانه ملی در فهرستنگاری نسخ خطی با آن مواجه بود وقتی ایرج افشار پیشنهاد فهرستنگاری را مطرح کرد قبول کردم و کاربرگهای نسخ خطی را نوشتم. هر روز مرحوم مینوی هم میآمد و بر انجام کارها نظارت داشت، کار فهرستنگاری نسخ خطی را از همان زمان آغاز کردم و تا پایان خدمتم در کتابخانه ملی ادامه دادم که در نهایت به 10 جلد رسید. خوشبختانه امروز همگان متوجه ضرورت فعالیت دراین بخش شدهاند، نه تنها جدیاش میگیرند بلکه حتی بودجه هم به آن اختصاص میدهند. زمانی که به این بخش وارد شدم، آنقدر نسبت به فهرستنگاری نسخ خطی بیتفاوت بودند که انتشار کارهایی که در ارتباط با نسخ خطی انجام داده بودم پنج سال به تعویق افتاد.
در حال حاضر عملکرد کتابخانه ملی را در بحث نسخهپژوهی چطور ارزیابی میکنید؟
شرایط امروز متفاوت از آن سالهاست. هماکنون افرادی همچون غلامرضاامیرخانی هستند که تلاش زیادی برای ارتقای بخش نسخ خطی انجام میدهند و طی چند سال اخیر آثار بسیاری به مخزن نسخ خطی اضافه کردهاند. ما در آن سالها باید تلاش زیادی به خرج میدادیم تا مسئولان را متوجه اهمیت کار نسخهپژوهی کنیم!
برگردیم به سؤالهای ابتدایی گفتوگو، اگر عبدالله انوار در خانوادهای غیر از آنچه میدانیم متولد شده بود بازهم در جایگاهی که امروز ایستاده قرار داشت؟
نمیتوانم منکر تأثیری شوم که پدرم بر ذهن و فعالیتهایم داشت، مرد باسوادی بود، با یک واسطه از شاگردان حاج ملاهادی سبزواری و شیخ مرتضی انصاری بود. همیشه به من تأکید میکرد که باید روزی شفای بوعلی سینا را بخوانم. همین توصیهها در نهایت من را به مطالعه آثار این اندیشمند ایرانی مشتاق کرد، آنچنان که تلاش بسیاری به خرج دادم تا بدون استاد قادر به درک این اثرسترگ شوم. از همین رو به سراغ تمام علوم قدیمه رفتم و به مطالعه آنها پرداختم تا برای مطالعه شفا آماده شوم.
ابنسینا را از نوابغ ایران زمین میدانید، از چه بابت برای وی چنین جایگاهی قائل هستید؟
بوعلی سینا فیلسوفی نابغه است، باید آثار او را مطالعه کنید تا بدانید که چه نگاهی به ریاضیات، موسیقی و حتی منطق داشته! بوعلی در خاطراتش گفته: «بچهای 9 ساله بودم که عبدالله ناتلی به خانهمان آمد و پدرم از او خواست به من هندسه یاد بدهد. بعد چند جلسه جای ما عوض شد و دیگر این من بودم که او را آموزش میدادم!» از همین خاطره میتوان فهمید که ابنسینا از چه نبوغی برخوردار بوده! این نبوغ نه تنها در ریاضی، بلکه در علوم دیگری همچون موسیقی هم دیده میشود. در ارتباط با آثار ابن سینا بیست و دوجلد کتاب نوشته ام که تنها دوجلد آنها منتشر شده، اگر قرار به انتشار همه این آثار باشد به حمایت یک مؤسسه دولتی یا مرکز علمی دانشگاهی نیاز است، مؤسسات خصوصی قادر به چنین کاری نیستند.
شما دورهای هم شاگرد شهید مطهری بودهاید، از آن سالها هم بگویید.
سال 1330 بود، آقای مطهری تازه ازدواج کرده بود و حقوقی که از حوزه علمیه قم دریافت میکرد آنقدر کم بود که به تدریس هم روی آورده بود. از آنجایی که پدرم تأکید داشت باید از حضور یک معلم بهرهمند شوم به پیشنهاد یکی از آشنایان قرار شد مدتی تحت نظر ایشان «شرح منظومه» حاج ملاهادی سبزواری را بخوانم. مطالعهمان سه-چهار روز در هفته بود و حدود دو سالی طول کشید، حدوداً ماهی 100 تومان هم بابت این تدریس میپرداختم. آن زمان مطهری حدوداً 30 ساله بود و من سه-چهارسالی از او جوانتر بودم، بعدها استاد دانشگاه شد و مقام علمی بالایی پیدا کرد. اگر مطهری آنقدر زود زندگی را بدرود نمیگفت شک ندارم که تأثیر بسیاری بر اداره مملکت میگذاشت چراکه مردی بسیار باسواد و بااخلاق بود.
آشناییتان با علامه طباطبایی چطور اتفاق افتاد؟
بخشی از آشناییام با علامه طباطبایی بواسطه تعریفهای مطهری از من نزد او بود. علامه طباطبایی اغلب پنجشنبه شبها از قم به انجمن حکمت میآمد و من هم که بیشتر عصرها آنجا میرفتم از این طریق و بواسطه صحبتهای علامه طباطبایی با او آشنا شدم. عارفی به تمام معنا بود که به هیچ وجه ردپایی از ریا و تظاهر در او نبود، علاقه بسیاری هم به مطالعات علمی داشت.
حالا که بحث شهید مطهری و علامه طباطبایی به میان آمد بگویید چطور شد که به سراغ تحصیلات حوزوی رفتید؟
برای خواندن شفای ابنسینا بود که به سراغ مطالعه علوم حوزوی رفتم، دروسی که در حوزه تدریس میشد من را با تمدنی یک هزار و چهارصد ساله آشنا کرد و کمک بسیار خوبی برای ادامه فعالیتهایم بود.
مشغول کار بر موسیقی کبیر فارابی بودید، سرانجام این کتاب به کجا رسیده؟
کار آن تمام شده و بزودی منتشر میشود.
هنوز هم تلفیق موسیقی قدیم و جدید ایران را ممکن میدانید؟
بله، هر چند که متأسفانه موسیقی قدیم ایران از دوران صفویه منسوخ شد. موسیقیدانان امروزمان اغلب ردیفی کار میکنند، این در حالیست که موسیقی قدیممان بر دو نوع بوده، باب ایقاع و باب ملود که غربیها آن را به ملودی تغییر دادهاند. اگر این کتاب منتشر شده و جدی گرفته شود ما دیگر به نت غربی نیاز نداریم و قادر به استفاده از روش موسیقیدانان قدیمان خواهیم بود. به گمانم موسیقی ایرانی با دستگاههایی که آن روزگار رایج بود تطابق بیشتری دارد.
استاد انوار چطور شد که به مطالعات تهران شناسی علاقهمند شدید؟
حول و حوش سال 1327 کار لوله کشی پایتخت تازه آغاز شده بود و من بواسطه مطالعاتم حس کردم که خطر از میان رفتن قنوات تهران وجود دارد. از طرفی شهرسازی به شیوه مدرن هم آغاز شده بود، برای همین آن پیادهرویهای روزانه 30 کیلومتری را به منظور مطالعه تهران و فیشبرداری شروع کردم.متأسفانه متروسازی و لوله کشی شهری منجر به ازمیان رفتن این قناتها شدند. تهران امروز با رشدی بیرویه مواجه شده و مسئولان حتماً باید حدود جغرافیایی مشخصی برای آن درنظر بگیرند. مساحت زمین تهران هماکنون از نیویورک هم بیشتر شده و تا جایی که میدانم آب سه رودخانه کرج، لار و لتیان را به آن بستهاند. از طرفی مصرف بیرویه آب زیرزمینی هم منجر به نشست 36 سانتی متری زمین آن شده است. به گمانم وقت آن شده که ما هم مانند کشورهای دیگر آب مصرف شده شهری را دوباره تصفیه کرده و در کنار آب شرب به استفاده مردم برسانیم، مسئولان هنوز این بحران را جدی نگرفتهاند.
احمدمسجدجامعی
تهران شناس و عضو شورای شهرتهران
او جان تهران است
همواره در سخنرانیها، مقالات و اشاراتم درباره تهران به این نکته پرداختهام که این شهر فقط جسم و کالبد نیست و روح و جان نیز دارد. از دیدگاه من سیدعبدالله انوار از نمادها و نمونههای جان تهران است، زمانی را که با او در آپارتمان Apartment کوچکش درمحله آجودانیه میگذرانید این نکته را بیشتر درک میکنید، پژوهش، دانش و فرهنگ با تاروپود خانهاش عجین شده و جای جای این منزل رنگ و نشان از صاحبش دارد. یکی از اتاقها محل پژوهش و کار استاد است، میزی ساده و بزرگ دارد که روی آن کتابها و نسخههای متعددی قرار گرفتهاند، دیوارهای اتاق هم میزبان کتابخانههایی مملو از آثاری به زبانهای فارسی، عربی، فرانسه و انگلیسی است.اتاق دیگر که مخصوص استراحت است هم حال و هوایی شبیه به اتاق کار دارد و در کنار تخت بازهم کتابها و کاغذهای بسیار خودنمایی میکند. سالن خانه هم مزین به کتابخانه است، استاد انوار اغلب در این آپارتمان کوچک پذیرای گروه پرتعداد تهرانگردیست و در دقایق حضورمان از این سو و آن سوی پایتخت میگوید. انوار از معتبرترین نسخه پژوهان و فهرستنگاران معاصر است اما این همه وجوه شخصیت علمیاش نیست.
او از چهرههای ممتاز تهرانشناسیست و این ویژگی علمی را به شکلی منحصر به فرد کسب کرده است. انوار که سالها بهعنوان رئیس بخش نسخ خطی کتابخانه ملی مشغول به فعالیت بود از محل کارش که آن زمان در خیابان سی تیر(قوامالسلطنه) بود تا منزل پیاده میآمد و نقاط مختلف شهر را به گفته خودش اندازهگیری میکرد. او زمانی به این کار مبادرت کرد که احساس کرد تهران بسرعت در حال بزرگ شدن است. او در این باره میگوید: «روزی 30 کیلومتر راه میرفتم و شهر را اندازه میگرفتم.» بواقع او نه تنها در کتابها بلکه با تحقیقات میدانی جای جای تهران را شناخته است و حافظه بینظیر او کمک میکند تا ما روایت دستاولی از تاریخ و جغرافیای تهران داشته باشیم، روایتهایی که به سان یک فیلم مستند عناصرجانبخش تهران را به مشتاقان منتقل میکند، اگر چه درباره تهران کتابها و نوشتههای زیادی وجود دارد اما انوار تاریخ زنده این شهر است. فهرستنگاری و نسخهپژوهی دهها اثر ارزشمند، تألیف و ترجمه کتابهای متعدد، تدریس ریاضی و گردآوری و تألیف بخشهایی از لغتنامه دهخدا از دیگر نتایج عمری زندگی علمی این چهره است.
انوار همچنین از نخستین اعضای کانون نویسندگان ایران است که در کنار آلاحمد و سیمین دانشور و دیگران در همه فراز و فرودهای آن حضور داشت. انوار از اینرو از مطلعان برجسته زوایای پنهان و آشکار تاریخ معاصر ایران است؛ بویژه که پدرایشان مرحوم «سید یعقوب انوار» نیز در عرصه سیاست فعال بوده است. در دورهای که مرحوم «علامه طباطبایی» با «هانری کوربَن» فیلسوف فرانسوی، مباحثه علمی و گفتوگو داشت انوار از مترجمان این بحثها بوده که نشان از تسلط بیمانند او به متون ادبی و حکمی در شرق و غرب عالم دارد.
جان تهران وجه دیگری هم دارد، دست کم از اوایل دوره قاجار تهران مرکز تعلیم و تربیت حکمت اسلامی بود و هرکسی که میخواست استادان بزرگ حکمت و فلسفه را درک کند باید به تهران میآمد.استاد انوار از بهترین بازماندگان مکتب حکمی تهران است، در این زمینه در دانش منطق گوی سبقت را از همگان ربوده و از اینرو در اصول نیز دستی توانا دارد. در واقع انوار نه تنها بیانکننده جان و روح شهر تهران است بلکه پاسدار و میراثدار همه عرصههای فرهنگ و اخلاق ایرانیست. درباره ابنسینا گفتهاند به دوازده شاخه علمی زمانهاش اشراف داشت و در همه آنها به تألیف و تصنیف پرداخت و مبنای علم و خرد ایرانی را بسی استوار کرد.انوار تنها چهرهایست که به همه این آثار اشراف دارد و میتواند موسیقی، هیأت، نجوم، ریاضیات و حکمت قدیم را به زبان جدید روایت کند و گذشته را به آینده پیوند دهد. با این اوصافی که برشمردیم انوار نه تنها یک تهرانپژوه، بلکه نماد علمی پایتخت ایران است.خواندنی های رکنا را در اینستاگرام دنبال کنید
ارسال نظر