معرفی کتاب: مورتالیته و جیغ سیاه / وقایع دوران دکترای تخصصی زنان و زایمان

به گزارش رکنا، این خاطرات که در 5 فصل تنظیم شده است به وقایع تلخ و شیرین دوران 4 ساله دکترای تخصصی زنان و زایمان می پردازد.

توجه به مشکلات آموزشی، کمبود امکانات در زایشگاه ها و مراکز تحقیقاتی، بررسی نگاه های سنتی به زایمان و مشکلات ناشی از آن و زندگی خصوصی یک پزشک زنان و...» مهمترین محورهای خاطرات این کتاب است.

در بخشی از کتاب می خوانیم:

«نزدیک ظهر بود. زن درشت و قوی بود. از شکمش پیدا بود که رستمی را در خود جا داده است. رو به رزیدنت­‌های سال‌پایین کردم و گفتم: «این بچه خیلی درشته. بالای 4500 گرمه. زود ببریمش اتاق عمل برای رستم­زایی!» رستم­زایی همان فارسی شده‎ سزارین است؛ رستم دستان ما چه کم از ژولیوس سزار دارد؟

زن که بچه‎ چهارمش را می‌­آورد، دچار انقباضات شدید رحمی بود و این یعنی پیشرفت سریع زایمان!

هرچه به رزیدنت بیهوشی التماس کردم زودتر مریض را بخواباند تا عمل را شروع کنیم فایده ­ای نداشت. رزیدنت بیهوشی می ­گفت که این خانم تپل­ مپل و قوی، یک گردن خپل و کوتاه دارد که لوله ­گذاری درون نای را حین بیهوشی بسیار سخت می‌کند.. زن از درد، فریادهای تکان دهنده می­ کشید. به‎طوری که در و دیوار اتاق عمل به لرزه درآمده بود. زایمان طبیعی داشت به سرعت پیشرفت می­ کرد. من و بقیه‎ رزیدنت­ ها نگران بلای خانمان­سوزی بودیم به‎نام دیستوشی شانه! اما رزیدنت بیهوشی هنوز با خونسردی مشغول گفتگوی تلفنی با استادش بود...

معرفی کتاب مورتالیته و جیغ سیاه

جیغ آخر مریض نشان داد که برای سزارین خیلی دیر شده. سر جنین داشت از مجرای تولد خارج می­‌شد. دستکش پوشیدم و سعی کردم زایمان را خوب کنترل کنم. خدا خدا می­‌کردم که شانه گیر نکند و البته که گیر کرد.

«دیستوشی! دیستوشی!» داد می­‌زدم و کمک می­‌خواستم. رزیدنت سال‌سه­ام از بالای تخت سعی می­ کرد مانورهای کمکی بدهد تا شانه آزاد شود اما شانه گیر کرده بود.

زن پهلوان، همچنان نعره­ می­ کشید و پاهای بزرگش را بالا و پایین می­ برد. هی لنگ و لگد می­ انداخت و اوضاع را خراب­ تر می­ کرد.

یک‎دفعه حس کردم سر جنین درشت کمی حرکت کرد. شانه انگار شل شده بود و داشت تکان می­ خورد. شانه را آزاد کردم و درحالی‎که به جسارت خودم می‌بالیدم که رفع دیستوشی کرده ­ام، ناگهان همه‎ دنیا جلوی چشمم سیاه شد. یک چیزی به سنگینی پتک به پشت گردنم خورد. تلوتلو خوردم. داشتم با آن بچه‎ی 4700 گرمی به زمین می‎خوردم که رزیدنت­ های سال‌پایین بچه را از دستم گرفتند.

تا مدتی گنگ بودم. نمی­ دانستم چه اتفاقی افتاده. چشم­هایم را که باز کردم، همه نگران دورم را گرفته بودند. این زن هرکول با آن زور افسانه‎ای­اش توانسته بود پایه‎ی تخت را بلند کند و میله‎ قطور و فلزی آن را محکم پشت سرم بکوبد. آن هم درست وقتی داشتم خودش و بچه ­اش را نجات می ­دادم.»

از دکتر زویا طاوسیان تاکنون یک مجموعه داستان با عنوان "ندای درون" و رمان "زیر تیغت میام" منتشر شده است.

منبع: کتاب نیوز