آیینی درباره حضرت قاسم (ع) اشعاری سرودند که در اینجا برخی از آنها را می‌خوانید:

حبیب چایچیان

بس که میدان رفتن تو، بر عمویت مشکل است

دستیابی تو، بر آرزویت مشکل است

دیگر از هجران مگو،‌ ای یادگار مجتبی

بر مشام جان، فراق عطر و بویت مشکل است

بر دلم آتش مزن،‌ ای میوه قلب حسن

چون مرا بشنیدن این گفتگویت مشکل است

سن تو مناسب با چنین پیکار نیست

جنگ تو، با لشکری در روبرویت مشکل است

سخت باشد، ناسزا بشنیدن از هر ناکسی

گفتگو با دشمن بی آبرویت مشکل است‌

ای که واجب نیست، در این سن تو صوم و صلوه

تشنه لب در کربلا، با خون وضویت مشکل است

بهر میدان رفتن خود، اشک بر دامن مریز

نور چشمم، جنگ کردن با عدویت مشکل است‌

ای که از داغ حسن، گرد یتیمی بر سرت

دیدن اندر خاک و خون، رخسار و مویت مشکل است

چون به جان مجتبی، دادی قسم اینک برو

گرچه دل برکندن از روی نکویت مشکل است

می‌روی و می‌کنم سوی تو با حسرت نگاه

گرچه در هجران، نظر کردن به سویت مشکل است

بس که صحرا، پر خروش از لشکر باطل بود

حق شنیدن از لب تکبیر گویت مشکل است

تا سلامت بینمت، کردم شتاب از خیمه گاه

لیک، با انبوه دشمن جستجویت مشکل است

بس که ابر خاک و خون، بگرفته روی ماه تو

از پس این پرده‌ها، دیدار رویت مشکل است

در دم جان دادنت گفتی: عمو جانم بیا

غرق در خون دیدن تو، بر عمویت مشکل است

گر نباشد چشمه چشمان گریانت (حسان)

زین همه آلودگی‌ها، شست و شویت مشکل است

وحید قاسمی

ابر زخمت دوباره بارش کرد

آسمان را دچار لرزش کرد

چشم ِ در خون نشسته ام، قاسم

زخم‌های تو را شمارش کرد

کاکلت دست یک مغیره صفت

خنده اش با کنایه غرش کرد‌

ای یتیم حسن، گلوی تو را

سایه‌ی دشنه‌ای نوازش کرد

نیزه‌ای در طواف سینه‌ی تو

با خدای خودش نیایش کرد

زیر نعل زمخت صد‌ها اسب

درد صبر تو را ستایش کرد

خس خس سینه‌ی شکسته‌ی تو

صحنه را مو به مو گزارش کرد

حسن لطفی

اگر سَریم بِجُز در حرم نیفتادیم

که جز به خانه‌ی صاحب کَرَم نیفتادیم

زمانه خواست که ما سمتِ دیگری برویم

به لطفِ مادرتان از قَلَم نیفتادیم

تمامِ عمر فقط دستِ ما به دستت بود

نگاه توست اگر هر قدم نیفتادیم

تو گریه میدهی و عرش می‌بری ما را

وگرنه در قفسِ نَفس کم نیفتادیم

زیاد ما به زمین خورده‌ایم، اما شُکر

که جز به پایِ بلند عَلَم نیفتادیم

بجز برای حسین و بجز برای حسن

بجز برای تو در دست غم نیفتادیم

چرا برای یتیمش گلاب آوردیم

اگر به خیمه‌ صاحب کَرَم نیفتادیم

محسن حنیفی

باده‌ها سرمست چشم می‌فروش او شدند

موج‌ها غرق تلاطم از خروش او شدند

مجتبی زاده سکوت قبل رزمش محشر است

رعد‌ها سرباز لب‌های خموش او شدند

زهر نوشاندند بر او جعده‌های نیزه دار

نیزه‌ها گریان جسم سبز پوش او شدند

قد و بالایش شبیه ساقی این دشت شد

تیغ‌های تشنه یعنی جرعه نوش او شدند

سخت جان داد و دل دلسنگ‌ها را آب کرد

سنگ‌ها گریه کنان سختکوش او شدند

شعر لایوم کیومک خواند با پهلوی زخم

کوچه‌ها وصل به گودال از سروش او شدند

روی نی ماه عسل می‌رفت داماد حسین

در کنارش عون و اکبر ساقدوش او شدند

برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.