خلبان آزاده ذوالفقاری: در جنگ بالای 70 درصد پروازها بر عهده‌ پایگاه سوم شکاری بود / جنگ از 18 شهریور برای نیروی هوایی شروع شده بود

به گزارش رکنا، خاطرات امیر آزاده خلبان ذوالفقاری در «آذرخش و رقص فانتوم‌ها» در ۹ فصل تدوین شده است. حسینعلی ذوالفقاری متولد ۱۳۳۰ است که پس از ورود به نیروی هوایی، برای آموزش به آمریکا اعزام شد و پس از بازگشت به ایران، هواپیمای فانتوم را برای پرواز انتخاب کرد. ذوالفقاری یکی از خلبانان پایگاه سوم شکاری همدان بود که در دوران خدمت خود با خلبانان و اسطوره‌هایی چون قاسم پورگلچین، محمود اسکندری، داریوش ندیمی، فرج‌الله براتپور، جلیل پوررضایی و... همراه و هم‌نفس بوده است. او از چهره‌هایی چون شهید مصطفی چمران، شهید احمد کشوری و ابوالحسن بنی‌صدر نیز خاطراتی دارد.

این‌ خلبان پس از پیروزی‌ در مراحل مختلف که به‌مرور باعث آزادسازی خرمشهر شدند، در روز ۱۸ اردیبهشت یعنی یک ‌روز پس از بمباران موفق پل استراتژیک و شناور عراق روی اروندرود توسط محمود اسکندری، در ماموریت بمباران ۴ کیلومتر از جاده‌ی عقب‌نشینی نیروهای دشمن در جاده‌ی جفیر-طلاییه، مورد اصابت پدافند زمین به هوا قرار گرفت و با محمدعلی اعظمی خلبان کابین عقب خود به ‌طور ناگهانی از هواپیما خارج شد و به اسارت دشمن درآمد. او با تحمل بیش از ۸ سال اسارت و بودن در جمع اسرای مفقودالاثر، شهریور ۱۳۶۹ به میهن بازگشت. ذوالفقاری پس از بازگشت از دوران اسارت، در قامت خلبان مسافربری به خدمت پرداخت و چندسال پیش بازنشسته شد.

حسینعلی ذوالفقاری، خلبان نیروی هوایی ارتش در رونمایی از کتاب «آذرخش و رقص فانتوم‌ها» گفت: مسعود قره‌باغی، مسئول تعیین پروازها در ۲۲ مهر برای پرواز مرا خواستند. زمانی که آماده‌ی پرواز شدم یک نفر به من سلام کرد، برگشتم و داریوش ندیمی، فرمانده قبلی‌ام را دیدم. از دیدنش خیلی خوشحال شدم، اما متوجه شدم وضعیت جسمی خوبی ندارد. او به شکلی مرا نگاه می‌کرد که انگار دیدار آخر است.

او افزود: آن موقع فرمانده پایگاه هوایی همدان سرهنگ گلچین به شکل خاصی به من نگاه کرد و من علت را پرسیدم، گفت حواست باشد. سرهنگ گلچین از ندیمی خواست به خاطر شرایط جسمی‌اش از پرواز منصرف شود، اما او در پاسخ گفت: من چطور می‌توانم جوجه‌هایی که پرورش دادم را رها کنم تا جلوی چشمم یکی یکی شهید شوندو من فقط تماشا کنم؟! به هر حال به سمت کرکوک پرواز کردیم و من به ندیمی گفتم به سمت سردشت برویم و از آن‌جا پس از عبور از یک دره به سمت کرکوک.

خلبان آزاده نیروی هوایی ارتش عنوان کرد: نزدیک سردشت یک دره پرشیب بود که نامش را چمچاله گذاشته بودم، از این‌جا رودخانه‌ی دیاری می‌گذرد. به سمت دره‌ای رفتیم که شبیه جاده چالوس است. ندیمی بال‌های هواپیمایش را تکان داد؛ یعنی شماره‌ی دو فاصله بگیرید تا او هدف را بزند. در زیر نگاه ما یک رودخانه‌ی خروشان با یک جاده‌ی باریک بود که ندیمی هرچه بمب داشت در همان‌جا ریخت و من هم بمب‌هایم را ریختم و آماده شدیم تا برگردیم.

ذوالفقاری گفت: خلبان ندیمی سریع دور زد و در رودخانه سرازیر و رودخانه قرمز شد. همان‌قدر دیدم که یک لشکر گردن‌کلفت به سمت گیلان‌غرب می‌آمد. به سرگرد ندیمی گفتم که بس است و باید برگردیم. او اما گفت: نه، ما هنوز ماموریت‌مان را انجام نداده‌ایم.

او ادامه داد: در یک پرواز دیگر دوباره به سمت کرکوک پرواز کردیم یادم نیست دقیقا چه زمانی از مهرماه بود که ماموریت داشتیم پل استراتژیکی در کرکوک را بزنیم. روی پل رفتیم و سرگرد ندیمی به من گفت: شماره‌ی دو (یعنی ذوالفقاری!) آماده هستی؟ من گفتم: بله و یک‌دفعه دیدم سرازیر شد به سمت پایین در حالی که جمعیت و تجهیزاتی روی پل بود و ندیمی خیلی لوطی‌مسلک هیچ بمبی را شلیک نکرد و ما برگشتیم. از ما پرسیدند چه شد؟ گفتیم نتوانستیم پل را بزنیم چون جمعیت زیادی روی پل بود!

این رزمنده‌ی دوران دفاع مقدس بیان کرد: تصور می‌کنم ۲۵ مهر بود که خلبان داریوش ندیمی به سمت عراق پرواز کرد و دیگر برنگشت. کشته شدن ندیمی فاجعه‌ی بدی بود و خلبانان برای او ناراحتی بسیاری کردند. بعد از یک مدت فکر کردیم او زنده است و برمی‌گردد. اما متاسفانه خبر درست نبود و ما دیگر او را ندیدیم و من بعد از کشته شدن او اسیر شدم.

ذوالفقاری گفت: عراقی‌ها در شهرهای مرزی جنایت‌های زیادی بر سر مادران و خواهران ما آورده بودند که به هیچ وجه ما راضی نمی‌شدیم چنین رفتاری با مردم عراق داشته باشیم. در اوایل جنگ اوضاع خوب نبود و فرماندهی بنی‌صدر لطمه‌ی زیادی وارد کرد. در اثر برخی تصمیمات اشتباه و تاخیر در اخذ استراتژیِ درست فشار زیادی به نیروی هوایی ارتش وارد شد و گاهی چند شب پیش می‌آمد که خلبان‌ها نمی‌توانستند بخوابند. یادم است در پایگاه سوم شکاری فشار زیادی به خلبان‌ها آمد و خلبان‌های زیادی شهید شدند.

او افزود: در حالی که همه تقویم جنگ را ۳۱ شهریور می‌دانند اما جنگ از ۱۸ شهریور برای نیروی هوایی شروع شده بود. در همان روزها بود که هواپیمای خلبان اسکندری را زدند و کابین عقب او آتش گرفت، اما توانست هواپیما را بر زمین بنشاند. اما در جنگ بالای هفتاد درصد پروازها به عهده‌ی پایگاه سوم شکاری بود و به نوعی مانع از حضور عراقی‌ها در خوزستان شد.

این خلبان ارتش عنوان کرد: روز آخری که برای پرواز فراخوانده شدم در مشهد مقدس بودم و در عملیات «فتح‌المبین» و آزادسازی بستان نیروی هوایی سنگ‌تمام گذاشت. بعد از این اتفاقات وقتی رادیو بغداد را گوش می‌کردیم یکی از فرماندهان گردن‌کلفت عراقی توهین‌های بدی به ما و مقدسات‌مان کرد و این برای ما خیلی سنگین بود که انتقام آن را گرفتیم.

ذوالفقاری گفت: اشاره کردم که به همراه اسکندری در مشهد بودیم که برای پرواز فراخوانده شدم، یادم است پدرم تازه فوت شده بود و حتی رخصت ندادند که به خانه بروم و فاتحه‌ای برای پدرم بخوانم. به‌سرعت به سمت تهران رفتیم و از آن‌جا به همدان پرواز کردم. آن موقع گفتم هیچی پول ندارم. سرهنگ گلچین هزار تومان به لباسم سنجاق کرد. به همدان که رسیدم فرمانده پایگاه گفت یک جعبه خرمای خوب برایت گذاشتم و در آن‌جا سرهنگ محمدصدیق قادری تاکید کرده بود که فقط باید با اسکندری پرواز کنم. در آن‌جا سرهنگ خلبان بهرام هوشیار به زبان گیلکی به من گفت: گیله مرد سعی کن زنده بمانی.

منبع: خبرآنلاین / ماهرخ ابراهیم‌پور