اکبر گلپا در چهل‌سالگی: به خدا معتاد نیستم

اکبر گلپایگانی در سن ۴۰ سالگی حدود ۱۷ سال بود که به طور حرفه‌ای آواز می‌خواند، و حسابی اسمش بر سر زبان‌ها افتاده بود؛ اما به همان میزان شایعات هم درباره‌اش فراوان، می‌گفتند معتاد شده و پول‌ زیادی را سر قمار از دست داده و به همین خاطر سکته کرده است. در بحبوحه‌ی همین شایعات خبرنگار مجله‌ی «زن روز» به سراغ گلپا رفت تا دریابد ماجرا چیست، آیا معتاد شده؟ پول‌هایش را قمار کرده؟ و... مشروح این گفت‌وگو را که ۱۷ فروردین ۵۳ در زن روز منتشر شد در پی می‌خوانید:

خواننده‌ای هست که وقتی روی صحنه می‌آید، هیچ‌کس به‌درستی نمی‌داند که او از کدام طرف وارد شده است. ناگهان می‌آید، طول و عرض صحنه را می‌پیماید، دست‌هایش را مثل کبوترها تکان می‌دهد و با چنین حرکاتی بیننده انتظار دارد که یک خواننده‌ی ترانه‌های شاد را روی صحنه ببیند، اما آن‌که ناگهان با حرکات تند روی صحنه آمده، دارد آواز می‌خواند و می‌گوید: «خدا، خدا، دلم شکسته» و این مرد اکبر گلپایگانی است. شنیده بودم که گلپا مردی است که هیچ قید و بندی را نمی‌پذیرد. اهل خانه و خانواده نیست. اعتیاداتی دارد، در قمار بیش‌تر از دو میلیون تومان باخته است و از شدت غصه و ناراحتی دچار بیماری قلبی شده و در یک آپارتمان کوچک سه‌اتاقی روزهای تلخی را می‌گذراند... و گلپا دیگر آن آوازه‌خوانی نیست که طنین صدایش ولوله‌ای عجیب در قلب شنونده ایجاد می‌کرد. آدرسی که به من می‌دهند، البته در شمال شهر هست، اما من انتظار دارم که در شمال شهر خانه‌ای محقر ببینم که گلپای از پا افتاده در آن به سر می‌برد. اما ظاهر آپارتمان زیباست. با تردید زنگ می‌زنم. در به روی من باز می‌شود. خانه نیمه‌روشن است و خیال‌انگیز. اولین چیزی که نگاهم را به سوی خود می‌کشد ترازوی عدل الهی است که روی میزی گذاشته شده است. حالا گلپا با آن ترازو چه چیز را می‌خواهد اندازه‌گیری کند، خدا می‌داند. خانه را دید می‌زنم. همه چیز از یک سلیقه‌ی زنانه خبر می‌دهد. بو می‌کشم که شاید بوی ورشکستگی را بشونم اما خبری نیست. چند لحظه بعد زنی باریک و ظریف وارد سالنی می‌شود. او زن گلپایگانی است. مهربان و خون‌گرم. چند لحظه بعد گلپا هم می‌آید. پیراهن قرمز خوش‌رنگی به تن دارد، با شلوار سیاه، با موهای مرتب. البته مثل وقتی که روی صحنه می‌آید ناگهان توی اتاق نمی‌دود. می‌گوید:

مصاحبه‌ی ما چه شکلی است؟

بی‌شکل آقای گلپا.

از من نمی‌پرسیدی که هلو می‌خورم یا گلابی؟

اگر کسی بتواند هلو بخورد و در گلویش گیر نکند شانس آورده است. اما من از شما نمی‌پرسم که هلو می‌خورید یا نه، بلکه می‌پرسم که چه اتفاقات تازه‌ای در زندگی شما رخ داده است.

هر لحظه از زندگی یک اتفاق تازه است و اتفاقات مهم زندگی من هم این است که همیشه به فکرم تا راه تازه‌ای برای به دل نشستن موسیقی ایرانی پیدا کنم. هفده سال است که می‌خوانم. سال‌ها شاگرد «نورعلی‌خان» و صبا و تجویدی بودم. هرکس که خوب کار کرده باشد ماندنی است. من شکل تازه‌ای از آواز را به مردم ارائه کردم، با شعر «مست مستم».

و از همان وقت به سبک تام جونز دویدید وسط صحنه؟

حالا اگر حرکات مرا روی صحنه‌ی کاباره ببینید چه می‌گویید... ۱۷ سال پیش که آواز خواندن را شروع کردم آواز ایرانی به چنان روزی افتاده بود که می‌گفتند آواز را فقط پشت سر مرده باید خواند، و من آمدم و نشان دادم که آواز ایرانی می‌تواند شادی‌آفرین هم باشد. اما مگر شما روزنامه‌نویس‌ها می‌گذارید، دائم حرف از خوانندگان کوچه و بازار می‌زنید که می‌خوانند «کارد سلاخ به دلم» و اصلا به سرغ آوازخوانان اصیل و هنرمند نمی‌روید.

اما اگر کار شما برای مردم جالب باشد چه ما بخواهیم و چه نخواهیم آن‌ها از کار شما استقبال خواهند کرد. لابد مردم را خسته می‌کنید که حوصله‌شان سرمی‌رود و فراموش‌تان می‌کنند.

مردم ما را فراموش نکرده‌اند.

اما کسانی که آواز ایرانی می‌خوانند هم دنبال نوجویی نیستند.

من از دیگران حرف نمی‌زنم اما خودم همیشه به دنبال راه‌های تازه هستم. من می‌دانم که یک عمر نمی‌شود در سبک آواز «مست مستم» آواز خواند و باید شکل را تغییر داد و تغییر هم می‌دهم هم‌چنان‌که دوباره با دست پر به میدان برگشته‌ام و «گل گریه»‌ی من هم در سال ۵۲ بهترین آهنگ سال شناخته شد.

یعنی می‌فرمایید مردم فقط آواز گوش کنند و دور ترانه‌های شاد را خط بکشند؟

نخیر، اما این‌که هرکس از راه می‌رسد، عر می‌کشد و می‌شود خواننده‌ی کوچه و بازار، این کار خیانت به ذوق مردم است. در اروپا هم موسیقی «کولی» هست اما آن‌ها که با موسیقی کولی آواز می‌خوانند بی‌سواد نیستند. این‌جا هرکس از راه می‌رسد زود پایش را از گلیمش درازتر می‌کند و خط بطلان به روی همه می‌کشد. درست مثل این‌که من بیایم محجوبی و ادیب خوانساری را نفی کنم. بعضی از تازه‌به‌دوران‌رسیده‌های بی‌صدا و بی‌هنر واقعا پررو هستند... ما جز ارکستر پاپ رادیو تلویزیون که مارسل رهبر آن است و همه‌ی نوازندگانش تاپ هستند، ‌ارکستر درست و حسبی دیگر که آهنگ‌های شاد بزند نداریم. این‌ها که می‌شنوید نه موزیک جاز است و نه موزیک شاد، فقط مزخرف است. این‌ها که بی‌هیچ مایه‌ای دسته‌ی عجوزه‌ها گربه‌ها و کلاغ‌ها را درست می‌کنند!

آقای گلپا! شما که این همه ادعا دارید چرا شاگردی تربیت نمی‌کنید؟

برای این‌که هنوز صلاحیت این کار را ندارم. وقتی به پنجاه‌سالگی برسم این کار را می‌کنم.

چند سال دیگر خیال خواندن دارید و چند سال خیال زندگی؟

بدون شک بیش‌تر از ده سال نخواهم توانست بخوانم. اما این‌که چند سال زنده خواهم بود، راستش با این ناراحتی قلبی فکر نمی‌کنم به پنجاه‌سالگی برسم.

چرا بیماری قلبی گرفته‌اید؟ چون دو میلیون تومان در قمار باخته‌اید؟

من دو میلیون تومان باخته‌ام.

همه این‌طور می‌گویند و حالا هم آمده‌اید در این آپارتمان زندگی می‌کنید...

تمام این شایعات را خانم خواننده‌ای که بازنشسته شده اما بازنشستگی خودش را نمی‌خواهد قبول کند پشت سر من می‌زند. می‌گوید که من معتاد هستم، من قماربازم. من مفلسم.

یعنی معتاد نیستید؟

نخیر، من معتاد نیستم. من هر صبح هم طناب‌بازی می‌کنم و هم پیاده‌روی. طناب من هم الان توی آن یکی اتاق است.

آقای گلپا! دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را. شما که بیماری قلبی دارید چطور طناب‌بازی می‌کنید؟

به خدا من معتاد نیستم. یک آدم معتاد نمی‌تواند این همه کار کند و با چنین نفسی داشته باشد که آواز ایرانی بخواند. در شرکت من ۵۰۰ نفر کار می‌کنند. پس چطور من اداره‌شان می‌کنم؟

چه شرکتی دارید؟

مقاطعه‌کاری.

شما که این همه دم از هنر اصیل می‌زنید چطور مقاطعه‌کاری می‌کنید؟

کار بکنم یکجور حرف می‌زنید، کار نکنم یکجور دیگر. می‌گویید چه کنم؟

هیچ، اگر شایعات دروغ است،‌ پس پول جمع کنید. چطور شده که در یک کاباره‌ی شبانه می‌خوانید؟

کاباره مال خود من است. آن را چهار میلیون تومان خریده‌ام.

یعنی پول‌دار هستید، آن هم این‌قدر؟

تازه می‌خواهم یک کاباره‌ی دیگر هم باز کنم. به‌تازگی بعد از تصادفی که کردم و اتومبیلم خرد شد از ترس حرف شایعه‌سازان ۱۸۰ هزار تومان دادم و یک اتومبیل خریدم.

... شما اولین هنرمندی هستید که می‌خواهید بگویید میلیونر هستید.

چرا نباشم؟ این همه کار می‌کنم. هم در رادیو تلویزیون و هم در شرکت مقاطعه‌کاری و هم کارشناس کلی ثبت هستم. رتبه‌ام هم هفت است. واقعا هیچ استراحتی ندارم.

شما که آوازهای اصیل ایرانی می‌خوانید و طرفدار هنر اصیل هستید، چرا جایی برای تربیت جوانانی که به موسیقی ایرانی علاقه‌مند هستند باز نمی‌کنید و مثل تاجرهای اصیل دارید تجارت می‌کنید، آن هم از نوع کاباره‌داری‌اش؟

باید زندگی بگردد.

اما با این همه پول چرخ زندگی شما سرسام‌آور خواهد گردید، آن هم وقتی که خیلی از خواننده‌های بااستعداد برای پول اجاره‌ خانه‌ی خودشان معطل هستند.

این‌طور هم فکر نکنید که من به کسی کمک نمی‌کنم. یکی از کارهای اصلی من کمک به دیگران است. اما این کار خودم را جار نمی‌زنم... صدایی که به آن امیدواری فراوان دارم صدای دختر شش‌ساله‌ام «ساقی» است که سه سال است با او کار می‌کنم و امیدورم یکی از بهترین خوانندگان ایران بشود.

چطور دوست دارید دخترتان هنرمند بشود؟

وقتی صدای زیبایی وجود دارد نباید آن را خفه کنم.

... آیا آدم خوشبختی هستید؟

من خوشبختی را در سلامت و داشتن یک زندگی خوب و رفاه مردم می‌دانم. اگر من در ناز و نعمت باشم و سر کوچه‌ی من گدایی از گرسنگی بمیرد آن زندگی چه فایده‌ای دارد. خودم خوانده‌ام:

ناله‌ی افتادگان دارد اثر/ تا نگفتم ای خدا دستم بگیر

اما با این همه آقای گلپا چند میلیون تومان سرمایه‌ای که دارید و کاباره‌ی دیگری که می‌خواهید باز کنید همه و همه نشان می‌دهد که شما بیش از حد در رفاه هستید. البته خدا کنند که برای تکذیب شایعات، ادای اوناسیس را درنیاورده باشید.

نخیر، ادای هیچ‌کس را درنیاورده‌ام. آدم پول‌داری هستم اما خسیس نیستم. آواز را دوست دارم و دیگر توقف هم نخواهم کرد و ترانه‌های من یکی پس از دیگری با موفقیت روبه‌رو خواهند شد. راستی یک حرف دیگر هم دارم و آن این‌که به مردم بگویید پشت فرمان اتومبیل نخوابند که به سرشان همان بلا می‌رسد که به سر من رسید و سر و صورت و تن‌شان غرق در بخیه می‌شود!

 

وبگردی