این مطلب از صفحه وب گردی تهیه شده و فقط جنبه سرگرمی دارد
تولد نوزاد در رابطه سیاه یک مرد با زن برادر همسرش ! / به غلط کردن افتاد !
رابطه جنسی و عاشقانه یک مرد با عروس خانواده زنش او را به غلط کردن انداخت !
مردی ۳۶ ساله که از افسردگی و اضطراب شدید رنج می برد با مراجعه به دایره مشاوره و مددکاری کلانتری ، شرح حال خود را اینگونه بیان کرد: در ۲۳ سالگی با دختر دایی خود که عاشقانه دوستش داشتم ازدواج کردم، اگرچه در ابتدای زندگی به دلیل مشکلات مالی ناشی از گرفتن وام های زیاد در تنگنا بودم اما با کمک و همراهی مریم توانستیم از چالش های ابتدای زندگی عبور کنیم و کم کم وضع زندگی من بهتر شده بود و ماحصل ۱۳ سال زندگی مشترک ما پسری ۸ ساله است.
رسم داشتیم به صورت هفتگی مهمانی های خانوادگی را در منزل بستگان نزدیک خود برگزار کنیم و ۵ سالی بود سمیرا با برادر خانمم ازدواج کرده بود و دارای یک دختر ۳ ساله بودند.
سمیرا زن باوقار و با کلاسی بود و دیدن او همیشه حس خوبی به من می داد، زیاد صحبت نمی کرد اما در مهمانی های خانوادگی همیشه سعی می کردم به هر بهانه ای با او صحبت کنم، در یکی از مهمانی ها که با گوشی خود مشغول وبگردی بودم ناگهان پیامکی برای من ارسال شد ، “خوبی؟” شماره ناشناس بود، کمی تامل کردم و در ادامه جواب دادم “شما؟؟” جواب داد زیاد خودت رو اذیت نکن روبه روت نشستم!!!
سرم را از گوشی بلند کردم و مقابل خود را نگاه کردم سمیرا به همراه همسرش مسعود در مقابل من نشسته بودند و خنده ملیح سمیرا توجهم را جلب کرد، برق خاصی در نگاهش بود ، بدنم داغ شده بود و کاملا بیقرار بودم .
همسرم ناگهان توجهش به من جلب شد و پرسید مشکلی پیش اومده سریع گفتم نه چیز خاصی نیست.
بله از فردای همان روز رابطه من با سمیرا به صورت تلفنی و پیامکی آغاز شد، بعضی وقت ها تصمیم می گرفتم به این رابطه که هر روز ما را در خود غرق می کرد پایان بدم اما با اصرار سمیرا که خلاهای عاطفی خود را در رابطه و هم کلام شدن با من پر می کرد نمی تونستم از این رابطه خارج بشم.
همیشه اضطراب بزرگی داشتم و با خودم فکر می کردم اگر مریم و یا مسعود متوجه این رابطه بشن چه بر سر زندگی عاشقانه ام با مریم که اتفاقا خیلی هم براش زحمت کشیده بودیم می آید. هر بار که صحبت هایم با سمیرا تمام می شد بلافاصله این افکار به ذهن من خطور می کرد اما بعد چند ساعت وقتی شماره و یا پیام سمیرا را در گوشی خودم می دیدم همه چیز از یادم می رفت.
چند وقتی بود مریم به من شک کرده بود و هر چقدر که تلاش می کردم خود را علاقه مند از قبل به مریم نشان دهم اما فایده ای نداشت و حس کنجکاوی همسرم کار دستم داد و وقتی که من به کاری مشغول بودم گوشی من را بررسی و متوجه رابطه من با سمیرا شده بود.
دوست داشتم زمین بازشود و داخل آن بروم و در برابر سوال های پشت سرهم و گریه های مریم حرفی برای گفتن نداشتم، بعد از دقایقی با خواهش و التماس بهش گفتم چیز خاصی بین من و سمیرا نبوده و رابطه ما فقط در حد چند پیامک و تلفن بوده ، اما به او دروغ گفتم با هر بدبختی که شد از اون شرایط برزخ وار خلاص شدم اما هیچ کس به اندازه خودم نمی دانست چه خبط بزرگی مرتکب شده ام.
ای کاش اون لحظه هیچ وقت اتفاق نمی افتاد و دعوت سمیرا را برای رفتن به خانه اش نمی پذیرفتم چند روزی بود برای آرام شدن وضعیت، ارتباطم را با سمیرا قطع کردم اما با دیدن پیامکی تمام بدنم به رعشه افتاد و انگار نفسم بند آمده بود.
چیزی که به کابوس تمام شب های من مبدل شده بود اتفاق افتاد. بله، سمیرا پدر شدن من را تبریک گفته بود!!!
سریع با سمیرا تماس گرفتم و در آن طرف خط صدای خنده های بلند و ترسناک سمیرا را می شنیدم و مرتب التماس می کردم بگو که دروغ به من گفته ای و موضوع حقیقت ندارد. اما این التماس ها فایده نداشت و از مریم شنیدم که سمیرا باردار است .
یکسالی از این ماجرا گذشت با اصرار همسرم مریم و البته تهدیدهای سمیرا به دیدنش رفتم و نوزادش که دختر زیبا رویی بود را دیدم واقعا چه اتفاقی افتاده؟؟؟ با دیدن این شرایط تصمیم گرفتم برای اثبات این قضیه آزمایش بدهیم که سمیرا هم قبول کرد و بعد از حاصل شدن نتیجه آزمایش مشخص شد من پدر آن نوزاد دختر زیبا رو هستم.
آن طفل معصوم که حاصل وسوسه های نفسانی و خیانت من و سمیرا به خانواده هایمان هست اکنون ۳ سال دارد و واقعا نمی دانم این راز تا به کی سر به مهر خواهد ماند!
ارسال نظر