فیلم جنجالی ملاقات خصوصی به حقیقت پیوست / نقشه پلید پدرشوهر برای عروس مشهدی!

خراسان: من از مواد مخدری که درون کیفم جاسازی شده بود، هیچ اطلاعی نداشتم. قرار بود بعد از ملاقات با همسرم که در زندان مرکزی مشهد تحمل کیفر می‌کند، لوازم داخل کیف را به شوهرم بدهم اما هنگام بازرسی ناگهان...

این ها بخشی از اظهارات زن 30 ساله ای است که در انتقال مقدار بسیار اندکی موادمخدر به داخل زندان ناکام مانده بود! این زن جوان که با هوشیاری ماموران زندان وکیل آباد در بند قانون گرفتار شده است، با بیان این که «من نقشی در این ماجرا ندارم!» درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهرک ناجای مشهد گفت: 18 سال بیشتر نداشتم که با معرفی یکی از همسایگانمان با «اکبر» ازدواج کردم. اگرچه او در آن زمان بیکار بود و ادعا می کرد سنگ کار ساختمان است اما به دلیل تعریف و تمجیدهای زن همسایه که خانواده او را می شناخت و معتقد بود خانواده ای آبرومند و با اخلاق دارد، تصمیم به ازدواج گرفتم. البته تعریف های واسطه ازدواج مان از خانواده «اکبر» کاملا درست بود اما آن ها هم نمی دانستند که پسرشان به دلیل رفاقت و معاشرت با افراد ناباب در چنگ اعتیاد گرفتار شده است. او پنهانی موادمخدر مصرف می کرد و هیچ کس از این موضوع خبر نداشت. خلاصه بعد از 2 سال دوران عقد، زندگی مشترک ما در حالی شروع شد که آرام آرام فهمیدم «اکبر» اعتیاد دارد ولی دیگر کاری از دستم ساخته نبود چرا که در همان روزها متوجه شدم باردار هستم! روزهای تلخ زندگی من درحالی سپری می شد که همسرم بیکار بود و از عهده مخارج زندگی برنمی آمد، به همین دلیل پدر شوهرم گاهی به ما کمک مالی می کرد تا این که فرزندم به دنیا آمد ولی «اکبر» نه تنها دست از اعتیاد نکشید بلکه معاشرت و رفت و آمدهای او با دوستان معتاد و خلافکارش بیشتر شد. از سوی دیگر پدر من هم یک کارگر ساده بود و با زحمت و تلاش بسیار 4 خواهر و برادر دیگرم را سروسامان داد. او هم در این شرایط نمی توانست از نظر مالی به ما کمک کند.

این درحالی بود که مصرف «اکبر» روز به روز بیشتر می شد و دیگر موادمخدر صنعتی استعمال می کرد. وقتی این موضوع را فهمیدم که دیگر «شوهرم» در مرداب موادمخدر دست و پا می زد و هر روز بیشتر در عمق آن فرو می رفت ولی من نمی دانستم او چگونه هزینه های سنگین اعتیاد را تامین می کند! حدود سال قبل، وقتی در خانه نشسته بودم به یک باره از کلانتری تماس گرفتند و از من خواستند به آن جا بروم. وقتی وارد کلانتری شدم «اکبر» را با دستبند و پابندهای آهنین دیدم که روی نیمکت نشسته بود و تعداد زیادی از شهروندان درحالی او را با نفرت و نفرین شناسایی می کردند که اعتقاد داشتند باید او را به خاطر تبهکاری هایش به مجازات سختی محکوم کنند. تازه آن جا بود که متوجه شدم شوهرم در ماه های گذشته یک باند زورگیری تشکیل داده و از مردم با تهدید چاقو زورگیری می کرده! «اکبر» سرش را پایین انداخته بود و حتی نمی توانست به چشمان پسر 6 ساله اش نگاه کند. او به دلیل خلافکاری هایش روانه زندان شد اما روزگار ما هم به وضع اسفباری رسید. حالا دیگر حتی پسرم نمی توانست سخنان تحقیرآمیز دوستان و هم محله ای ها را تحمل کند چرا که همکلاسی هایش از ماجرای زندانی بودن پدرش مطلع شده بودند و می دانستند که پدر «بصیر» یک دزد است. در این روزها باز هم پدر شوهرم به یاری ما آمد و من و فرزندم روزهای زیادی را در خانه آن ها سپری می کردیم و هر هفته به ملاقات همسرم در پشت میله های زندان می رفتم! حدود 3 سال از این ماجرا گذشت و زندگی من هر روز سخت تر می شد تا این که روز قبل با عجله به خانه پدرشوهرم رفتم و در حالی که احساس می کردم با تاخیر به زندان خواهم رسید، کیف دستی ام را برداشتم و پدر شوهرم مدعی بود مقداری لوازم مصرفی و تنقلات برای «اکبر» در کیف من گذاشته است تا آن ها را به پسرش برسانم.

من هم طبق معمول وقت ملاقات گرفتم اما زمانی که وارد محل بازرسی شدم، ناگهان ماموران زندان از جاسازی لوازم درون کیف، مقدار اندکی (2 گرم) موادمخدر از نوع تریاک بیرون کشیدند! من که هاج و واج و حیرت زده مانده بودم به آنها گفتم که من از موادمخدر خبری ندارم و احتمالا پدرشوهرم این مقدار تریاک را برای پسرش داخل لوازم جاساز کرده است! حالا نه تنها همسرم در زندان است و پسرم به خاطر سرقت های پدرش همواره تحقیر می شود بلکه من هم در بند قانون گرفتار شده ام و نمی دانم چه مجازاتی انتظارم را می کشد...

با صدور دستوری از سوی سرهنگ محمد فیاضی (رئیس کلانتری شهرک ناجای مشهد) اقدامات قانونی و بررسی های روان شناختی درباره این ماجرای تاسف بار به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد تا با هماهنگی های قضایی، علاوه بر ریشه یابی ماجرای انتقال نافرجام موادمخدر به زندان، شرایط تخفیف مجازات با توجه به اوضاع و احوال و شرایط زن جوان برای وی فراهم شود.