این عکاس ایرانی 3 هفته با «بن لادن» زندگی کرد / ناگفته های رضا برجی فاش شد + عکس

به گزارش رکنا، صحیفه زندگی‌اش معطر به جنگ و جراحت است عین کتاب‌های نفیس و عطری؛ هر ورقش هم دفتری است از رسم‌الخط تهذیب و مظلومیت، حتی هر واژه‌اش  معنایی نو دارد از ایستادگی.

باید سطر به سطر را بخوانی و هر دم غزلی نو کنی؛ گاهی هم تفال بزنی به ناب‌ترین غزل، همچون عراق و افغانستان، یا نه تاجیکستان و کشمیر؛ شاید هم هند، پاکستان، قره‌باغ و چچن، اصلا گزیده‌ای از هر غزل باید پر شالت باشد و لحظاتت را  آغشته بسازی و با چند قطره اشک از چشمه دل یاد بوسنی، کوزوو، لبنان، سومالی، سودان و غزه را زنده نگاه داری.

می‌دانید جهد و جهاد فرهنگی‌‌اش آبستن است از آه مظلوم و زخم ناسور، گویی قابی ساخته از دلواپسی‌هایش و رفیق شده با التهاب دقایق؛ با هر قاب بغض شده و گریسته، گاهی شکسته و ویران، رخش زرد شده گهگداری هم چشمانش از دریچه دوربین غباری از غم گرفته اما از پای نایستاده و کم نیاورده است.

قصه‌ها ساخته از هر قاب بی‌گناهی و شعرها سروده با قافیه قلب‌های مات بی‌ضربان، نی‌نی چشمان خشکیده به افق، مردان به خون کشیده و زنان در چنگال؛ بعد شده عکاس و مستندساز جهانی و رکورددار.

عکاس و مستندساز رکورددار جنگ از تو می‌نویسم، آری آقای رضا برجی، می‌نویسم تا شاید کلمات هم نمک‌گیر هرم نفست شوند و رفوگر دل ریش ریش شده‌ات، از تو می‌نویسم تا یادمان نرود با تلفیق درد و هنر چه‌ها که نکرده‌ای و چه فریادها را تاجی بر تارک تاریخ نکردی.

از  مستندهای«مادران سربرنیتسا»، «سال‌های گلوله و زنبق»، «لعل بدخشان» و«سواحل اشک و زیتون» می‌نویسم، از عکاسی در ۷۵ کشور جهان، ۱۵ نمایشگاه انفرادی در ایران و شرکت در نمایشگاه‌های انفرادی در لبنان، سوریه، پاکستان، آلمان و ایتالیا می‌نویسم.

از اینکه در «همدانا» این کهن‌دیار در سال ۱۳۴۳ زاده شدی و از ۱۶ جنگ جهان تصویر و مستند نفس‌گیر ثبت کردی، می‌نویسم؛ از تصاویری که حامل صفیر گلوله بوده و قساوت جنگ.

دوربینی که آغاز راه برجی شد/ به جنگ کاغذ سفید رفت

برای رضا برجی همه چیز از چند خط و خطوط معنادار کودکانه آغاز می‌شود، وقتی جسورانه قلم به دست می‌گیرد و به جنگ کاغذ سفید می‌رود، همان موقع دل می‌بازد و انتخاب می‌شود.

همان زمان که یک دوربین کوچک عکاسی پیشکش رویاهایش می‌شود، آب و گِلش را برای صدور ندای حقیقت سرشتند نه اینکه پاگیر خاک و خون و جنگ باشد نه! او جان و تنش را در گرو کشف حقیقت نهاد و نوید پرواز گرفت.

برجی از اولین روزهایی که دوربین مهمان دستانش می‌شود یاد می‌کند و می‌گوید: «داستان عکاسی من از کانون پرورش فکری و کلاس سوم ابتدایی آغاز شد، از این قرار که یک مسابقه نقاشی شرکت کردم و مقام آوردم از بخت خوب جایزه آن یک دوربین بود؛ دوربینی که قیمتش ۱۶ تومان بود و هر حلقه فیلم آن یک تومان.

پیش از آن دوربین هر قابی که دوست داشتم را با نقاشی ثبت می‌کردم و  این برایم خیلی سخت بود، اما هدیه دوربین و دو حلقه فیلم عکاسی کیف آن روزهای مرا کوک کرد؛ البته همراه با یک دوره آموزشی نیم ساعته.

شروع عکاسی‌ام شد قاب بچه‌های کانون و چاپ آنها سراسر بود از هیجان؛ تا اینکه کلاس پنجم فرمی دادند که نوشته بود شغل آینده‌ات چه خواهد شد؟ من بدون معطلی نوشتم نقاشی، عکس و کوهنوردی؛ چون به هر سه موضوع علاقمند بودم هر چند معلمم بابت انشاهای خوبم تأکید می‌کرد من  می‌توانم یک نویسنده هم باشم.

 تصورم این بود که به کوه می‌روم و از مردم عکاسی و کسب درآمد می‌کنم، بعدها هم در دوره راهنمایی با حمایت یکی از معلمان از کوچه و خیابان و عابران عکاسی کردم تا بحبوحه انقلاب که سوم راهنمایی بودم در خیابان‌ها عکاس‌ها را دیدم که دوربین به دست وقایع را ثبت می‌کردند؛ همانجا بود که متوجه شدم عکاسی می‌تواند یک شغل هم باشد.

 البته خودم هم از تجمع دانش‌آموزان که مشغول شعار دادن بودن عکس گرفتم، گرچه آن زمان نگاهی به عنوان عکاسی مستند نداشتم  اما خب رویکردم شد عکاسی مستند و اغلب شروع عکاسی‌ها به شکل مستند در ذهن ایجاد می‌‌شود.

در گذشته هنرمندان در کنار مشاغل اصلی خود دستی بر آتش هنر داشتند اما به نظرم احساس هنری است که بر هنر هنرمند غلبه می‌کند و تبدیل به حرفه می‌شود؛ بنابراین بدون حظ بردن نمی‌شود، ضمن اینکه ذاتا هنر شغل نیست و گویی احساس عمیقی است.

 به واسطه این احساس خیلی از مواقع واقعه‌ای را ثبت کردم صرفا برای دل خودم و یا حس کردم باید از دریچه دوربینم ثبت شود، البته از این بابت خوشحال هستم که در آرشیو این کشور از ۱۶ جنگ دنیا عکس و مستند وجود دارد.»

حقی که از تاجیک‌ها زنده شد

برجی از ۱۹ سالگی شاتر دوربینش هم‌آوا شد با توپ‌های سوت‌دار و تانک‌های پرهیاهو، زخم به زخم و آه به آه را قاب کرد و هر بار پشت چشمی دوربین اشک‌های یواشکی ریخته و از عمق لنزش نقطه طلایی غم دفرمه شده را دیده و چند ثانیه‌ای خودش قابی شده ماندگار؛ او هرگز از یادها نمی‌رود آخر قلمدوش تاریخ جور و ستم مرواری مرواری شده را ثبت کرده است.

میان این راه پرفراز و نشیب هرازچندگاهی هم آشیانه تنش میزبان جراحت شد و بمباران شیمیایی بر گِل کهنه کالبدش زخم کاشت بعد از آن ردای اسارت پوشید اما دل برجی مسیر فوران بود و مرثیه می‌ساخت برای آرزوهای حسرت شده پس از پای نایستاد و خسته نشد.

این مستندساز رکورددار کهنه‌کار است و سه هفته با «اسامه بن لادن» رهبر گروه القاعده زندگی کرده و مصاحبه گرفته، پس بی‌سوال و جواب سکان گفت‌وگو را دست می‌گیرد و به اجمال از تحول زندگی‌اش تا تجلیل «مادران سربرنیتسا» از همسرش سخن می‌گوید و می‌افزاید: «اتفاق خیلی مهمی که در روند کاری و زندگی‌ام تغییر ایجاد کرد جنگ تاجیکستان در سال ۷۲ بود؛ بعد از سه سال پخش این فیلم همزمان با مذاکرات داخلی این کشور تحت عنوان یک سند تاریخی مورد استفاده قرار گرفت و «عبدالله نوری رهبر حزب نهضت اسلامی تاجیکستان» بعد از مدتی که بنده را دید گفت «ما ۳۰۰ هزار شهید دادیم اما موفق نشدیم حقمان را بگیریم در حالی که تو با فیلمت حق مردم تاجیکستان را گرفتی» این حرف خیلی برایم سنگین و ثقیل بود.

من تنها یک ماه کار کرده و زمان گذاشته بودم و اگر از کسی غیر از رهبر نهضت اسلامی تاجیکستان این جمله را شنیده بودم تصورم بر این بود که اغراقی در بین است ولی به واقع روند مذاکرات با این فیلم تغییر پیدا کرد.

می‌توانم بگویم این اتفاق به نحوی در اوایل کار مستندم افتاد چراکه از سال ۶۵ با «روایت فتح» وارد مستندسازی شده بودم و این رخداد روند ذهنی و کاری مرا دگرگون کرد، شاید پیش از این جریان به چشم یک شغل به این حرفه نگاه می‌کردم ولی پس از آن آرمان شد.

هم شغل بود و هم هدف والایی را دنبال می‌کردم، اهدافی چون کمک به مظلومان و کشف یک حقیقت و انتقال آن به مردم دنیا؛ باید حتما می‌گفتم که صرب‌ها چطور جنایت کردند یا اینکه می‌رفتم آفریقا و کلام پاپ  را که گفته بود در سال ۲۰۰۰ نباید اسلام در آفریقا باشد را پرده‌برداری و حقیقت را کشف می‌کردم.

باید می‌رفتم تا می‌دیدم در تانزانیا اسلام ۸۵ درصد بود و در طول دو دهه به ۷۵ درصد رسید؛ این واقعیت‌ها باید برای مردم آشکار می‌شد و یا اینکه سرمنشأ گرسنگی در آفریقا را روشن می‌کردم.

دیدن خیلی از اتفاقات بسیار سخت و دشوار بود و قلبم را به درد می‌آورد ولی باید به دنبال حرفه‌ام می‌رفتم چه کسی همراهم باشد و چه کسی همراه نباشد که متاسفانه در سقوط بغداد از ایران فقط یک اکیپ حضور داشت یا در بوسنی در طول چهار سال جنگ تنها اکیپی که توانسته از شهر «گراژده» فیلم بگیرد ایرانی‌ها بودند که بعد از جنگ هم یک خیابان به اسم «ایران» نامگذاری شد.

باید می‌رفتم و نسل‌کشی صرب‌ها و قتل عام ۱۰ تا ۱۲ هزار نفر از مردم مسلمان را ظرف ۴۸ ساعت در فیلم «مادران سربرنیتسا» برای مردم جهان شرح می‌دادم آن هم به جرم مسلمانی، سلاح من در زمان جنگ بوسنی و دیگر جنگ‌ها دوربینم بود تا بتوانم سندهایی از فجایع برای تاریخ ثبت کنم؛ تمام این موارد بعدها در خاطره تاریخی یک ملت ماندگار خواهد شد.

به قدری این فیلم تاثیرگذار بود که برای رونمایی به اصرار آنها، همراه خانواده رفتم بوسنی و حتی تعدادی از مادران سربرنیتسا از همسرم تجلیل کردند، اعتقاد قلبی دارم تاثیر این فیلم و تمام مسیرهای سپری شده  لطف حضرت حق بود که شامل حالم شد.»

کوله‌پشتی که شهید آوینی هدیه داد / یادگار مکتب آقامرتضی

همه سرنخ‌ها به روایتی عاشقانه و عارفانه می‌رسد، روایت فتحی که از ذهن شگفت‌انگیز شهید اهل قلم برمی‌خیزد و بسیاری را شیفته خودش می‌کند، برجی هم دلباخته روایت فتح و شاگرد مکتب آقامرتضی می‌شود و از چشمه جوشان آوینی می‌چشد؛ مکتبی که هیچ گاه بیات نشد و تا همیشه تاریخ داغ داغ است.

آقارضا و آقامرتضی سری از هم سوا داشتند، برجی هم در این مقال هرازگاهی در فواصل کلامش یادی از این شهید می‌کند و ادامه می‌دهد: «واقعا لطف خداوند بی‌حد و حصر است نسبت به بنده چراکه من کارم را با مرد بزرگی مثل شهید آوینی شروع کردم، می‌دانید مرتضی یک مستندساز یا نویسنده و یا یک عارف و فیلسوف نبود او مجموعه‌ای از ویژگی‌ها و خلصت‌های ناب انسانی و دینی بود و به شدت تحت تاثیر شخصیت این بزرگ مرد بوده و هستم.

آقامرتضی عارف بود هم عرفان نظری می‌دانست و هم عرفان عملی انجام می‌داد و نکته قابل تأمل اینکه او بدون وضو مونتاژ  نمی‌زد یا بدون وضو نریشن نمی‌نوشت البته نوشته‌هایش معجونی از سینما، عرفان، فلسفه و ادبیات بود.

شهیدآوینی یک انقلابی به تمام معنا بود و با ابعاد گسترده شخصیتی به همه سوال‌های ما پاسخ می‌داد و هر آنچه را که به عنوان شاگرد دنبالش بودیم آقامرتضی داشت.

ضمن اینکه شهید آوینی علاقه خاصی هم به بنده داشت و روزها و ساعت‌های زیادی همکلام می‌شدیم، یکبار جمله‌ای به یادماندنی در پاسخ به اینکه کی شهید می‌شوم گفت «در کوله‌پشتی‌ات هزاران اتفاق هست که باید انجام دهی و یقین بدان زمانی که کوله‌پشتی‌ات خالی شد پرواز خواهی کرد.»

این سخن ادبی نبود، برای من حکم یک جمله استراتژیک را داشت و در واقع یک حقیقت بود که به روند زندگی و کاریم بدل شد، در مجموع طرز تفکر شهید آوینی بعدها چراغ راه کار و زیستم شد.

وظیفه دینی و انقلابی خود می‌دانستم وقتی عده‌ای مظلومانه قتل عام می‌شدند و یا مورد ظلم قرار می‌گیرند، بروم و این واقعه را به تصویر بکشم؛ گاهی در این مسیر مثل سفر اول افغانستان دوربین و تجهیزاتم را گرفتند و اسیر شدم و زمانی که برگشتم هیچ چیز نداشتم جز چند دفتر یادداشت که این برگه‌ها به کتاب «برچه‌های سرخ، کوچه‌های سبز» بدل شد و گاهی هم حاصل عزمم عکس و فیلم و کتاب می‌شد.»

فکر کردند خبرنگاران ارتش ایتالیاییم!

وقت خاطره رسید و آقارضا از میان کوله‌پشتی معروفش رد پایی از خدا بیرون کشید و هدیه کرد، کنج به کنج رواق دل برجی معجزه خانه کرده اما شاید این یکی ملموس‌تر باشد برای مخاطبان پس با یک خنده از بیخ دل اضافه می‎‌کند: «یکی از اتفاقات خوب این سال‌ها در جنگ کوزوو رخ داد؛ ما یک اکیپ بودیم که ماشینی کرایه و با چسب‌های بزرگ برچسب TV نصب کرده بودیم، یک کارت شناسایی هم از ارشاد داشتیم.

فرانسوی‌ها و ایتالیایی‌ها کوزوو را به چند منطقه تقسیم کرده بودند و اولین روزی که نیروهای زمینی بنا بود وارد کوزوو شود، ایست و بازرسی‌هایی در مرز آلبانی و کوزوو انجام می‌شد. درست از مبادی ایست و بازرسی یک تانک ایتالیایی وارد شد و بعد از تانک از ما کارت خواستند که کارت ارشاد نشان دادیم و عبور کردیم.

در همین حین حدود ۵۰، ۶۰ خبرنگار را گوشه‌ای جمع کردند و نیروهایی هم اطرافشان حلقه زدند؛ ما خیلی تعجب کردیم. داستان ماند تا فردای آن روز زمان برگشت با همکاران مواجه شدیم که اجازه عبور نداشتند وقتی کم و کیف ماجرا را بررسی کردیم متوجه شدیم بخت با ما یار بود و کارت شناسایی ما که پرچم ایران در گوشه آن حک شده بود را عمودی نشان دادیم و همین امر باعث شد ماموران بازرسی تصور کنند ما خبرنگاران ارتش ایتالیا هستیم و اجازه ورود گرفتیم.

اکیپ ما تنها خبرنگارانی بودند که موفق شدند آن روز فیلم و عکس تهیه کنند، همیشه در طول این سال‌ها دست خدا همراه راهم بوده و هست و اتفاقاتی که نشان از ردپای خدا داشته بسیار پیش آمده است.»

«در امتداد غدیر» توصیه حضرت آقا

برجی به فتوای دلش زندگی زیر آتش بار را گزید و با حزن و اندوه مظلوم عجین شد ولی به فراخور زمان کار بر زمین مانده را هم بر دوش کشیده و تا دورترین نقطه جهان حامی شیعیان شده و دست مستندسازی به سویشان دراز کرده؛ ماحصل غنیمت شمردن فرصت و لبیک به توصیه رهبر انقلاب «در امتداد غدیر» شد گامی  که کارستان ساخت.

این مستندساز جهانی در این باره می‌گوید: «آخرین جنگی که به تصویر کشیدم، جنگ با داعش بود گرچه فارغ از تولیدات حوزه جنگ، تولیدات دیگر هم داشتم که در این صورت آخرین کار سریال ۶۰ قسمتی «در امتداد غدیر» درباره شیعیان اروپا بود که در ماه مبارک رمضان سال گذشته پخش شد.

این سریال به توصیه حضرت آقا در قالب کارهای زمین مانده کار شد، البته مد نظرم این بود که از کوفه و مزار مختار ثقفی شروع کنم ولی حضرت آقا فرمودند از کشورهایی که شیعه کمتری دارد آغاز کنید بنابراین از اروپا شروع کردم و از آلمان، فرانسه، ایتالیا، بلژیک، نروژ، اسپانیا و فنلاند سریال تهیه شد.

همچنین آثاری دیگر همچون «از افریقا»، «سفر به شرق دور»، «ارمغان هند» و ... تولید شده است.»

جمله آخر برجی پیوند می‌خورد به ضرورت جهاد تبیین، او با سمفونی خِس خِس سینه‌اش تأکید می‌کند جهاد تبیین مد نظر رهبری را باید جدی گرفت؛ گویی این جمله کوتاه پشتیبانی جهد و جهاد سالیان دور و دراز آقارضاست.

منبع: فارس

وبگردی