راز جدایی یک زوج در سریال انتهای شب  /  سکانس آشپرخانه، محضر و شهرک پردیس تهران

این هسته اصلی محتوایی به قدری در جزئیات با ظرافت گنجانده شده که می‌توان آن را مهم‌ترین نقطه قوت سریال برشمرد. از سکانس طولانی جدایی در دومین قسمت و خرده‌روایت‌هایی که پیوستگی را در گوشه و کنار آن روایت می‌کرد، بگیرید تا نام سریال که در امتداد خودش به صبح و سپیده‌دم متصل می‌شود و همین کافی است تا بتوان پایان قصه پناهنده را در کلیات حدس زد. زوجی در آستانه جدایی که در یکی از شهرک‌های اقماری اطراف تهران زندگی می‌کنند؛ فی‌الواقع از تهران جدا شده‌اند اما هر روز به این شهر بزرگ برای کار متصل می‌شوند و این جدایی و پیوستگی مدام ادامه دارد

پارسا پیروزفر و هدی زین العابدین

اما پناهنده و همسرش به قدری در روایت جزئیات، خوب عمل کرده‌اند که نمی‌توان از هیچ سکانسی حتی با فرض آن‌که بدانیم در ادامه این جدایی، یک پیوستگی در جریان است، به راحتی گذشت. مهم‌ترین عنصری که پناهنده به آن متکی می‌شود، شهر و فضای زندگی دو کاراکتر اصلی سریال است.

زوجی در آستانه جدایی که اتفاقا در یکی از شهرک‌های اقماری اطراف تهران زندگی می‌کنند؛ فی‌الواقع از تهران جدا شده‌اند اما هر روز به این شهر بزرگ برای کار متصل می‌شوند و این جدایی و پیوستگی مدام ادامه دارد.

همین خط به ظاهر روزمره برای بسیاری از ما، هسته قصه ای را در یکی از همین خانه های کوچک اطراف تهران شکل داده که از قضا به قدری مهم است که دلیل اصلی یک جدایی می‌شود.

شهر، چگونه عنصر کلیدی «در انتهای شب» است؟

تصویری که پناهنده از پردیس ارائه می‌کند نه آنقدر نزدیک به مخاطب است که دخالتی آشکارا در روند قصه داشته باشد و نه آنقدر دور است که مخاطب آن را لمس نکند. در اصل مخاطب اولین جایی که متوجه می‌شود این زوج در پردیس ساکن‌ هستند، جایی است که ماهی با بازی هدی زین‌العابدین، خوشحال از تولدی که همان شب قرار است برای همسرش بگیرد راهنمای ماشین را می‌زند و وارد پردیس می‌شود. هم ماهی و هم بهنام، جدایی و پیوستگی مدامی با پردیس دارند. به جایی که به اجبار در آن زندگی می‌کنند و این غیرمرتبط با زندگی مشترک آنها نیست

در اینجا ماشین به عنوان فضایی نیمه‌خصوصی - نیمه‌عمومی، ماهی را در فضایی پیوسته اما همچنان جدا از پردیس قرار می‌دهد. از آن سو در سکانس‌هایی که همسرش صبح خیلی زود شهر را به مقصد تهران ترک می‌کند هم پردیس در پس‌زمینه و حاشیه است؛ به گونه ای که خلوتی و دور بودن پردیس پشت سر بهنام با بازی پارسا پیروزفر او را در موقعیتی مشابه میان تعلق داشتن و تعلق نداشتن می‌گذارد.

در هر دو این مواجه‌ها با شهر، هم ماهی و هم بهنام، جدایی و پیوستگی مدامی با پردیس دارند. به جایی که به اجبار در آن زندگی می‌کنند و این غیرمرتبط با زندگی مشترک آنها نیست. جایی که در نهایت تبدیل به عامل اصلی جدایی آن‌ها می‌شود اما رگه‌های پیوستگی در آن به چشم می‌خورد؛ چه در سکانس آشپرخانه و محضر و چه در آخرین مواجهه بهنام با ماهی، پس از جدایی و تصادفی که برایش اتفاق می‌افتد.

به نظر می‌رسد امتداد قصه پناهنده نیز روی همین ریل گنجانده شده باشد؛ ریلی که هر چند در کلیات، معلق میان جدایی و پیوستگی است اما می‌توان به امتداد آن امیدوار بود و منتظر ماند تا کارگردان عناصر دیگری را برای درک بهتر این بلاتکلیفی ناگزیر برگزیند. ‌