پاسخ جالب بهمن فرمان آرا به منتقد نیویورک تایمز که او را وودی آلن ایران دانسته بود!
 «دلم می خواد» بعد از مدت ها از زمان توقیفش راهی اکران سینما شد، این بخش قطعا اتفاق خوشایندی است اما گمان می کنم در این روزها و در رقابت با سایر فیلم ها بخش زیادی از تبلیغات فیلم از طریق مخاطبانش انجام می شود. 

دقیقا. تبلیغ دهان به دهان را با هیچ پولی نمی توان خرید و به این دلیل که مردم بعد از دیدن فیلم با حال خوب از سینما خارج می شوند، بسیار اتفاق خوبی است. از جهتی متاسفم که اکران فیلم هم زمان با نمایش فیلم هایی شد که از شرایط بهتری برای اختصاص سانس ها و سالن های بیشتر برخوردارند. در تمام این مدت تلاشم این بوده که فیلم حاشیه بیجا نداشته باشد، چراکه آن قدر حاشیه زیاد است که خیلی وقت ها فراموش می کنیم این حاشیه برای چه متنی است. با تمام کم لطفی هایی که در تبلیغات این فیلم انجام شده است، مردم به این فیلم نیاز دارند، فیلم مسخره بازی نیست، یک موضوع جدی است اما درعین حال مخاطب خوشحال سالن سینما را ترک می کند. وقتی مسئله نویسنده ای این باشد که حق مردم از خوشی در این چندین و چند سال خورده شده و این دلیل دیوانگی اش است و در نهایت رویای او این است که مردم خوشحال باشند و برقصند، به خودی خود جذاب است. این فیلم چهار سال به دلیل سیاست بازی های متعدد در توقیف به سر برد و بالاخره در عید فطر به ما فرصت داده شد فیلم را اکران کنیم، درحالی که جام جهانی هم حواس مخاطبان را به خود جلب کرده بود. به هرحال نفس فیلم سازی هفت خان رستمی است که بسیار طاقت فرساست اما زمانی که فیلم ساخته شد و برای نمایش عمومی آماده می شود، آنجا هفتصدخان رستم است! من با ۷۷ سال سن و بعد از سال ها کار در سینما به این شرایط عادت کرده ام، این ماجراها را هم پیش از انقلاب و هم بعد از آن تجربه کردم. سال هاست که ملوک الطوایفی فرهنگی در کشور داریم که گاهی اعجاب برانگیز است. گاهی برای فیلمی که در تهران بابت آن جایزه گرفته اید، می توان در شهر دیگری بابت ساخت همان فیلم مجازات شوید! به نظرم این فاجعه فرهنگی است.

 زمانی که برای نخستین بار«دلم می خواد» در جشنواره جهانی فجر دیده شد، بسیاری از ایده این فیلم و نقد اجتماعی که به شکل متفاوتی مطرح شد، استقبال کردند. هرچند دلایل توقیف فیلم هم کمی عجیب وغریب بود بااین حال به نظر می رسد جدا از ماجرای بلاتکلیفی در این سال ها، نمایش این فیلم در زمان مناسبش می توانست بازدهی مالی بهتری داشته باشد. 

بله. آن هفتصدخانی که اشاره کردم، شامل یک سری مسائلی است که اصلا ربطی به فیلم ندارد، اما در این کشور پیش می آید. مثلا یکی از دلایل به تعویق افتادن فیلم این بود که من سه سال پیش تصمیم گرفته بودم در بخش خارج از مسابقه جشنواره فیلم فجر شرکت کنم. اما اشخاصی که در تولید فیلم شریک بودند، در زمانی که من برای معالجه ایران نبودم تصمیم گرفتند با اعتراض فیلم را در بخش مسابقه شرکت دهند، هیچ جای جهان این حق را از کارگردان نمی گیرند که تصمیم بگیرد فیلمش در چه بخشی باشد. تصمیم من هم برای شرکت در بخش خارج از مسابقه به این دلیل بود که معتقدم سینما به خون جوان نیاز دارد. به من جایزه بدهند یا نه، در زندگی من تاثیرگذار نیست. بنابراین در مقطعی تصمیم گرفتم در ایران در مسابقه ای شرکت نکنم و یکی از دلایل اصلی این بود که در زمان آقای احمدی نژاد وقتی خانه سینما را تعطیل کردند، من هرچه جایزه دریافت کرده بودم، پس دادم و رسید دریافت کردم. بنابراین از نظر من لوس بازی است که جوایزت را پس بدهی و بعد باز در مسابقه شرکت کنی و جایزه بگیری و روز دیگری که عصبانی شدی آن را هم پس بدهی. منطق من این بود که نباید در مسابقه شرکت کنم، به خصوص که آن قدر جوان های بااستعداد در سینمای ما وجود دارند که واقعا اعجاب برانگیز هستند. سرنوشت زندگی و کار من مشخص است. من تنها نیاز دارم فیلمم دیده شود و مکالمه ای با مردم داشته باشم. به همین جهت ماجرای حضور «دلم می خواد» در جشنواره از زمانی شروع شد که من در بیمارستان در تورنتو بستری بودم و آقای دکتر ایوبی با من تماس گرفتند که سرمایه گذاران فیلم اعتراض کردند که فیلم باید در بخش مسابقه حضور داشته باشد. در نتیجه فیلم را در غیاب من از جشنواره بیرون کشیدند و به این ترتیب فیلم به مرور گرفتاری های مضاعف پیدا کرد. بعدتر به دوستان سرمایه گذار گفتم که اگر آن زمان حرف من را گوش کرده بودید، دست کم بچه ای متولد شده بود و شما باید دنبال شناسنامه اش (پروانه نمایش) می رفتید، اما با بیرون کشیدن فیلم از جشنواره و دخالت کردن امکان سقط شدن بچه هست، چراکه اصلا متولد نشده.

در سینما هم به این شکل است که گروه جدیدی می آید و اعمال نظر ها متفاوت می شود؛ همین می شود که یکی می گوید (قرش بده) را دربیاور. یکی نظر دیگری مطرح می کند. درست مثل زمانی که به دنبال پروانه ساخت فیلم بودیم، از ابتدا نام فیلم «دلم می خواد برقصم» بود، اما مسئولان پروانه ساخت معتقد بودند فیلمی که در عنوانش از واژه رقص استفاده شده باشد، نمی تواند پروانه ساخت دریافت کند! آن زمان دکتر ایوبی (رئیس سازمان سینمایی وقت) پیشنهاد کرد رقص را از عنوان فیلم حذف کنیم. من هم پاسخ دادم که فقط با کلمه دلم می خواد تعابیر متفاوت دیگری به ذهن می رسد و این اصلا خوب نیست اما ایشان اعتقاد داشت بعد به آن فکر می کنیم. فارغ از تمامی ماجراهایی که بر فیلم گذشته است، خوشحالم که دیده شد. اساسا فیلم های من حسنی دارد که فیلم های روز نیستند و درباره موضوعی صحبت می شود و اگر هنوز کسی حقوق «خانه ای روی آب» را دارد و هر دو ماه ۵۰۰ هزار نسخه چاپ می کند و مثل نقل ونبات فروش می رود، دلیلش این است که مردم هنوز هم پیگیر فیلم هستند و دوست دارند که فیلم را داشته باشند. حالا مجموعه ای بدون اجازه من منتشر شده و چهار تا از فیلم های من را به عنوان یک مجموعه بیرون داده اند که مورد رضایت من نیست اما وقت جنگیدن ندارم. کارهای زیادی برای انجام دادن دارم؛ همان طور که در تمام مدتی که «دلم می خواد» مشکل اکران داشت، فیلم دیگری ساختم که اگر امسال به فیلم «حکایت دریا» پروانه نمایش بدهند، برای نخستین بار دو فیلم من در یک سال نمایش داده شده است. با اینکه برخی دوست دارند من اصلا کار نکنم. اما من این کار را بلدم، یاد گرفته ام چطور با مردم مکالمه داشته باشم. اینکه منتقد فرانسوی، آلمانی یا انگلیسی از فیلم من تعریف کند، اسباب خوشحالی من نیست، چون نقد آنها برای من مثل خامه روی کیک است، برای من کیک، ملت ایران هستند. با اینکه امکان زندگی در خارج از ایران را دارم جایی نمی روم. من متعلق به اینجا هستم به علاوه هر چیزی که دارم از کشورم دارم و تابه حال هیچ آمریکایی در زندگانی من سرمایه گذاری نکرده است.

 

 بد نیست به ماجرای رقص در فیلم اشاره کنیم، در فیلم به ماجرایی پرداختید که پیش از این با این وسعت درباره اش صحبت نشده بود، به گمان برخی شاید باید به رقص در این فیلم به نوعی دیگر نگاه می شد، مثلا تمثیلی از سلوک یا رقص عرفانی یا رقصی که در آن اندیشه باشد. شما از ابتدا به این موضوع چطور فکر کردید؟ 

این نطفه در طرحی است که نوشتم. پیش از این درباره اش صحبت کردم که روزی حین رانندگی یک آهنگ ریتمیک از رادیو پخش شد، در آن لحظه به خصوص فکر کردم که اگر بتوان در خیابان آزادانه رقصید، مردم چه عکس العملی خواهند داشت؟ همان چیزی که فکر کردم تبدیل به نطفه فیلم شد، همان زمان هم فکر کردم قطعا برخی می گویند طرف دیوانه است. چراکه به طرز عجیب وغریبی فضا ضدشادمانی است، حتی زمانی که پرسپولیس و استقلال با هم بازی می کنند، ترجیح داده می شود مساوی کنند که شادی بیش از حد تیم ها مشکلی ایجاد نکند.

در یادداشتی که در مورد فیلم نوشته شده بود هم درباره رقص مولانا صحبت شده بود و اینکه این داستان قدیمی است که در شادی به اصطلاح حرکات موزون انجام می شود، بدون اینکه قصد فریب کسی را داشته باشیم. رقص در فیلم هم سمبل شادمانی و آزادگی است و اینکه همه با هم می رقصیم. رقص در فیلم من هم یک شادی درونی است. نه برای اغواکردن آدم هایی است که رقص بلد نیستند و نه برای برهم زدن امنیت است. برای هیچ چیزی جز شادمانی نیست.

 «دلم می خواد» در شرایطی اکران شد که طبعا برخی فیلم های کمدی و سرگرم کننده هم رقیبی برایش محسوب می شدند، درحالی که این فیلم درعین حال که حرف مهمی را مطرح می کند مخاطبش را هم سرگرم می کند. اصلا نگاه شما به گونه کمدی در سینمای ایران چیست؟ 

به نظر من هیچ دلیلی ندارد که کمدی فقط به مسائل مستهجن بپردازد برای اینکه مخاطبش را راضی نگاه دارد. من به گونه کمدی به شکل رایجی که در سینمای ایران وجود دارد، نگاه نمی کنم. فکر می کنم این به یک زیربنای بسیار جدی نیاز دارد.

اما به نظر سینمای کمدی در سال های اخیر جای خودش را بیش ازپیش بین مخاطب ایرانی باز کرده و گاهی فیلم سازانی که به سینما به شکل متفاوت تری نگاه می کنند، از یک رقابت ناسالم در اکران صحبت می کنند.

به نظر من سینما سرانجامش همیشه روشن است، با وجود تمام این ماجراها من در آمریکا هم فیلم پخش کردم و برای شرکتی کار کردم که هزارو۸۰۰ تا سینما داشت. ولی مسلم است که فیلم های خودمان را در این تعداد سینما پخش نمی کردیم برای اینکه فیلم های دیگر از کمپانی های دیگر هم باید نمایش داده می شدند. منتها آن قدر بازار بزرگی است که فرصت برای تمامی فیلم ها ایجاد می شود. چون نصفی از بازار جهان را آمریکا و کانادا تشکیل می دهند و فیلم های خاص تر هم تماشاچی خودشان را دارند. اگر در شهر نیویورک نقد بد برای فیلم «رمبو» بگیرید اثری در تعداد تماشاچیان فیلم ندارد چراکه در پنج هزار سالن سینما نمایش داده می شود. ولی فیلمی که در ۱۲ سینما نمایش دارد، نقد بر فروشش اثرگذار است. چون آنهایی که نقد می خوانند فیلم را انتخاب می کنند. متاسفانه در ایران رقابت برابر نیست. همان طور که برای من در این مقطع زمانی این رقابت منصفانه نیست. مدتی قبل به مسئول یکی از سینماها گفتم من از رقابت واهمه ندارم اما شما می گویید بگذار یک دست تو را از پشت ببندیم و با کسی که هر دو دستش آزاد است وارد رینگ شو. با همه اینها به نظرم هنوز هم برنده ام که در این شرایط مخاطب فیلم را می بیند و از آن استقبال می شود.

من از سینما بیرون نمی روم. اگر قصد چنین کاری را داشتم، همان ۱۰ سالی که فیلم نامه می دادم و رد می شد از سینما خداحافظی می کردم که یازدهمین فیلم من «بوی کافور عطر یاس» مجوز ساخت گرفت. بنابراین نمی توان من را از میدان به در برد، مگر اینکه دستور رسمی مبنی بر کارنکردن من صادر شود. همان چهار سال دوم حضور آقای احمدی نژاد کار نکردم و فیلم نساختم، اما در همان زمان کتاب ترجمه کردم و نوشتم و نمایش نامه ای را کامل کردم. من عاطل و باطل روزگارم را نمی گذرانم. برای اینکه به جمله ای که در «بوی کافور عطر یاس» هست اعتقاد دارم که هراس من از مرگ نیست، از بیهوده زیستن است.

 مدتی قبل کمپینی تشکیل شد و هم زمانی اکران فیلم و حرکت حمایت از رقص توجه زیادی را به فیلم جلب کرد. تا چه حد هم زمانی این دو برای شما خوشایند بود؟ 

یک نفر جایی در دنیای مجازی نوشته بود اگر این اتفاق را فرمان آرا هماهنگ کرده، خفن ترین سیستم تبلیغاتی است. در حقیقت من دستی نداشتم، برای من هم این هم زمانی جالب بود.

 قطعا رضا کیانیان یکی از بازیگران موردعلاقه شماست و ادامه همکاری شما به وضوح سلیقه مشترکتان را نشان می دهد. از ابتدا رضا کیانیان گزینه اصلی شما برای نقش اصلی فیلم «دلم می خواد» بود؟ 

بله. همان طور که اشاره کردید، با رضا همکاری زیادی داشتم. در «بوی کافور عطر یاس» هنرپیشه ای که به من التماس کرد که در فیلم بازی کند به این دلیل که پیش از این تجربه های خوبی در بازیگری نداشت، نزدیک فیلم برداری با کار دیگری قرارداد بست و رفت. در همان زمان رضا کیانیان به من زنگ زد و احوال پرسی کرد و گفت شنیده است که فیلم به زودی تمام می شود. من هم پاسخ دادم فقط نقش تو مانده است و گفتم که فردا برای کار آماده شود. بعد از آن رفاقتی بین ما برقرار شد. رضا هنرپیشه ای است که همیشه با توشه ای برای نقش سر کار حاضر می شود. در گریم صاحب سلیقه است، ارتباط های کاری در سینما پیچیده است و انتخاب گسترده نداریم. زمانی که می نویسم، هنرپیشه های موردنظرم را انتخاب می کنم و بر اساس حضور آنها می نویسم. نقش اصلی «دلم می خواد» را هم برای رضا نوشتم. علاوه بر اینکه رضا حتی در نوشتن فیلم نامه با امید سهرابی بسیار همراه بود و ایده های خوبی مطرح می کرد و به اعتقاد من یکی از بهترین کارهایش را در این فیلم ارائه داد، چراکه در تمام طول فیلم از این آدم بدتان نمی آید. اگر در ساخت فیلم و سکانس های ابتدایی مقداری لوندی کردیم و نور پردازی ها به گونه ای است که انگار در زندان است، کارهایی است که من دوست دارم در فیلم سازی انجام بدهم، چون نمی خواستم موقعیت این آدم را زود لو بدهم.

 البته به نظرم انتخاب محمدرضا گلزار و مهناز افشار و نوع بازی آنها هم بسیار هماهنگ و متفاوت بود. 

بله، هر دوی آنها بازی های خوبی ارائه دادند. به نظرم ربط پیدا می کند به نگاهی که به هنرپیشه ها برای ساخت یک فیلم می شود. اینکه آیا قصد استفاده ابزاری داری یا مناسب نقش انتخاب می شوند؟ خاطرم هست روز اول فیلم برداری محمدرضا گفت عموجان چه نصیحتی برای من در این نقش داری؟ پاسخ من این بود که بزرگ ترین راز هنرپیشگی گوش دادن درست است. اینکه دیالوگ های طرف مقابلت را درست گوش کنی. باید به من حسی را انتقال بدهی. فکر کن الان با پدرت صحبت می کنی و کلک این در گوش دادن است. باید شنونده درجه یکی باشی، بنابراین واکنش های تو باید از درونت باشد. به هرحال دوستان این نکات را می دانند، اما در اکثر فیلم ها این نکات را از آنها نمی خواهند.

 جایی از شما خواندم که بازی شما در فیلم هایتان توصیه آقای کیارستمی بوده و به تازگی متوجه شدم در فیلم کارگردان جوانی هم ایفای نقش کرده اید. بازیگری برای شما مهم تر شده است؟ 

من و عباس کیارستمی دوستان نزدیکی بودیم. عباس همیشه به من می گفت در فیلم های خودت بازی کن، برای اینکه دیالوگ هایی که می نویسی خودت درست تر ادا می کنی، اما من امتناع می کردم، چراکه هم زمان بازی و کارگردانی کار سختی است. آخرین باری که در خانه اش دیدار داشتیم، از من پرسید چه کار می کنی؟ از فیلم جدیدم گفتم و اینکه قصد دارم نقشی بازی کنم. گفت: «من همیشه بهت میگم، اگر گوش کرده بودی تا الان برای خودت یک برند شده بودی». وقتی از او پرسیدم که مشغول چه کاری است؟ آن قدر ضعیف شده بود که یک استکان کوچک چای را به زحمت بلند می کرد. با همه اینها از کارهایش برایم گفت. گفت «با کلود مونه با فاصله صد سال در یک روز به دنیا آمدیم» و یک سری کار روی نقاشی های مونه انجام داده بود. به دستیارش گفت چراغ ها را تنظیم کند که آنها را ببینم و دیدم در بستر بیماری هم کارهای بی نظیری انجام داده است. عباس جزء هنرمندان چندوجهی بود؛ اگر من برگ را می دیدم، عباس ریشه را می دید. به همین جهت من حرفش را گوش کردم. نمی دانم در چند فیلم بازی خواهم کرد. قطعا در فیلم بعدی ام بازی نمی کنم، چون داستان یک دختر و پسر جوان است، ولی به عنوان کسی که به او اعتقاد داشتم در تایید صحبتش زمانی که «بوی کافور عطر یاس» در فستیوال نیویورک نشان داده شد که از نظر من مهم ترین جشنواره است، یک خانمی بلند شد و گفت منتقد نیویورک تایمز گفته شما وودی آلن ایران هستید. نظر شما در این مورد چیست؟ گفتم: «وودی آلن فیلم ساز مهمی است، فقط یک ایراد وجود دارد، اینکه من خوش قیافه تر از او هستم». مردم دست زدند و برایشان جالب بود. ولی این هم یک جور تایید حرف های عباس بود. وقتی سن وسالم را می بینم متوجه می شوم که نمی خواهم درباره پیرمردها فیلم بسازم. می خواهم در مورد جوان ها فیلم بسازم و کار کنم. نهایتا حرفش را گوش می کنم و زمانی که لازم باشد بازی خواهم کرد. همان طور که در «حکایت دریا» بازی کردم که درواقع موضوع فیلم تراژدی پایان یک رنسانس فرهنگی است.