آیتالله هاشمی رفسنجانی مردم را انتخاب کرد
رکنا: «اعتدال گرا نه؛ آزادی خواه». این عنوانی است که یک فعال سیاسی اصلاحطلب برای آیت الله هاشمی برمیشمرد. محمد نعیمیپور افکار آزادیخواهانه هاشمی را دلیل اصلی گردش او به سمت مردم می داند و میگوید: «هاشمی با وجود اینکه شناخت وسیعی از جریان قدرت حکومتی در کشور داشت و کاملاً تشخیص می داد که عواقب این کار چه خواهد بود، اما آن خطبه تاریخی نماز جمعه را خواند». نعیمیپور همین اتفاق را دلیل مهم تغییر نگرشها در مورد شخصیت هاشمی میداند و معتقد است که از همین زمان به بعد قضاوت ها رنگ و بوی دیگری گرفت.
بهعنوان یک چهره فعال اصلاحطلب، چقدر قائل به تقسیمبندی دوران زندگی سیاسی آیتالله هاشمی هستید؟
آقای هاشمی ضمن اینکه در دوران رژیم پهلوی آگاهانه مبارزه میکردند در فرازی از زندگی خود مسیری را رفتند که بسیاری از روحانیون آن را طی نکردند. ایشان با دانش سیاسی بسیار خوبی که داشتند توانستند در آن دوران نقش خوبی را ایفا کنند. آقای هاشمی بعد از پیروزی انقلاب بهدلیل هوش سرشاری که داشت نقش مهمی در یاری امام و پیروی از ایشان ایفا کرد و خصوصاً در مسأله جنگ و مشکلات عدیدهای که در کشور وجود داشت توانست قدرت فرماندهی و سازماندهی خود را نشان دهد. نقش ایشان در مجلس خبرگان آن دوره هم آنقدر برجسته بود که توانست در تعیین رهبری تعیینکننده باشد. این امر توان و نفوذ سیاسی آقای هاشمی را نشان میدهد. البته امیدهای زیادی بود که ایشان در دوره ریاست جمهوری کارهای بزرگی انجام بدهند و واقعاً نقش اول سیاسی کشور را برای شخص او قائل بودند، که اینگونه نشد. با این حال اختلاف دیدگاههایی در درون حاکمیت وجود داشت. خصوصاً بعد از ارتحال امام که برخی نیروهای سیاسی تقویت شدند و در شرایط جدید رشد قابل توجه یافتند، این اختلافات بیشتر دیده شد. این نیروها مجموعاً با هاشمی رابطه خوبی نداشتند و درصدد بودند موقعیت او را متزلزل کنند. به همین دلیل در کابینه دوم، او مجبور شد در سیاستهای خود تجدیدنظر کند و به قدرت سیاسی کشور تن بدهد. البته در اینکه هاشمی اعتقاد به انتخابات و مردمسالاری داشت شبههای ندارم برای همین هم انتخابات سال 76 را انتخابات درستی میدانستم. حاصل آن انتخابات این شد که رأی مردم در آن سال خوانده شد. بهرغم اینکه فضای سیاسی درون حکومتی برنده شدن آقای ناطقنوری را در این انتخابات باور داشت اما اصلاحطلبان پیروز انتخابات شدند. این نکته را نباید فراموش کرد که در نگاه افکار عمومی آقای هاشمی نماد حکومت بودند و بهخاطر این نقش پررنگ او بود که انتقادات زیادی به ایشان وارد میشد. افکار عمومی هم همین چهره از هاشمی را مورد سؤال قرار میدادند به این دلیل که متأسفانه در سال 84 این دوگانه حکومتی و به اصطلاح سرمایهداری با رویکرد بهنام مردمی و در واقع پوپولیستی رقابت کرد و آن فضا هاشمی را از صحنه سیاست کشور دور کرد. مجموعه حوادث و مشکلات بزرگی که در اثر 8 سال دولت احمدینژاد به وجود آمد و سیر قهقرایی که برای جمهوری اسلامی رقم خورد، باعث شد که هاشمی موضعگیری روشنتری نسبت به وقایع داشته باشند.
پس میتوان گفت که چنین اتفاقاتی دلیل اصلی شروع دوران جدیدی در زندگی سیاسی آقای هاشمی است؟
علیرغم شناختی که از ایشان در بین نخبگان و مردم وجود داشته، به تعبیر من آقای هاشمی بهدلیل افکار آزادیخواهانه و در یک بزنگاه تاریخی سمت مردم را انتخاب کردند. هاشمی با وجود اینکه شناخت وسیعی از جریان قدرت حکومتی در کشور داشتند و کاملاً تشخیص میدادند که عواقب این کار چه خواهد بود، اما آن خطبه تاریخی نماز جمعه در سال 88 را خواندند. آنجا بود که قضاوتها درباره ایشان رنگ و بوی دیگری گرفت. از یک طرف مردمی که زخم خورده انتخابات88 بودند و بهدنبال رأی خود به اعتراض برخاسته بودند، احساس کردند یک یاور بزرگ و مقتدری با مردم همدردی کرده و از طرف دیگر جریانهای اقتدارگرا و بعضاً بسیار افراطی بشدت خط و مرز خود را با او مشخص کردند و ایشان را مورد هجمه و حتی بیانصافانه مورد تهمت و افترا قرار دادند. به هرحال هاشمی آدم سیاستمدار و روشن بینی بود و آینده کار خود را میدید و آگاهانه این مسیر را انتخاب کرد و تا آخر عمرش هم به آن وفادار بود. اگر بخواهم جواب سؤال نخست شما را بدهم میتوانم بگویم که آزادیخواهی آقای هاشمی از ابتدا تا انتها تغییری نکرد. اما بهدلیل جایگاه و موقعیت سیاسی ایشان در جمهوری اسلامی میتوانیم دورههای مختلفی را برشمریم. در یک دوره ایشان در جهت تحکیم پایههای جمهوری اسلامی تلاش برجسته کردند و بهعنوان یک حاکم مقتدر شناسایی شدند و در یک مرحله دیگر حاکمیت و قدرت حکومتی خود را در اولویت دوم قرار دادند و حمایت خود را از جمهوری اسلامی در توسعه و پیشرفت آن و همراهی با مردم قرار دادند. البته معنی دیگر این کار این بود که با پوپولیسم و عوامگرایی و ناتوانی در اداره کشور و کم خردی در صحنه سیاسی ایران مقابله کردند. به همین دلیل است که پس از فوت ایشان مردم تجلیل بسیار خوبی کردند.
شما در این تقسیمبندی برای افکار عمومی نقش قائل شدید و البته از دیدگاه خودتان به نظر میرسد که ایشان را همواره در طول سالیان زیاد معتدل میدانستید. اما بحثی که در مورد زندگی ایشان مطرح میشود جدای از اتفاقات سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب نیست. نقش آیتالله هاشمی در همان زمان که به گفته شما نمادی از حاکمیت است، چه بوده؟ آیا میتوان ایشان را به گونهای در مسیر موافقان تندرویهای آن سالها دانست؟
البته روی نظر خودم پافشاری میکنم و اعتقادی هم ندارم که ایشان مشی اعتدال را دنبال میکردند. آقای هاشمی آزادیخواه بودند که در دو مقطع دو نوع بروز از خود نشان دادند. در یک مقطعی همراهی با مردم خیلی بروز پیدا کرد و در مقطعی دیگر اقتدار سیاسی او. آقای هاشمی با تمام وجود از اهداف جمهوری اسلامی و نقطه نظرات امام پاسداری میکرد و به همین دلیل در دوره اقتدار سیاسی و با تصور اینکه جمهوری اسلامی تأمینکننده آزادیهای کشور خواهد بود، سیاستورزی میکرد. اما معنای این قضیه این نیست که ایشان معصوم بود و هیچ اشتباه محاسباتی نداشت و در جایی از کارهایش افراط و تفریط دیده نمیشد. البته او تصمیمات متفاوتی هم گرفت که به اعتقاد برخی تندروی محسوب شده است. این را هم بگویم که برخی از کارهایی که تحت عنوان تندروی مطرح میشود، قضاوتهای پسینی است که در آن اختلافنظر هم وجود دارد. حتی ممکن است اشتباه باشد. کمااینکه هاشمی در دوره قدرت سیاسی خود هم اشتباه داشته است. به هر صورت، اینکه مطلق نگاه کنیم خیلی صحیح نیست و حتی ممکن است نظریاتی اشتباه باشد. اگر نقاطی در زندگی سیاسی ایشان در نظر گرفته شود و به هم وصل شوند و خطی را تشکیل دهند به نظر من این خط مسیر آزادیخواهی ایشان را نشان میدهد.
از هاشمی بهعنوان وزنه تعادلبخش جناحهای سیاسی هم نام برده میشد. بر سر همین موضوع هم شاید بحث وجود داشته باشد. مشخصاً میتوان از حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 نام برد.
بههر حال آقای هاشمی مجموعه کارگزاران نظام را قبول داشته است. حالا نه اینکه به یک اندازه، اما اعتقادی نداشته که باید بخشی از کارگزاران نظام و مسئولان خانهنشین شوند. مقداری میانهروی در ایشان وجود داشت. نه اینکه صددرصد در این امر موفق بوده باشد اما نمره قابل قبولی داشته است. میتوانم بگویم که تاحدودی میتوانسته هم در مجموعه اصولگرایان وزنهای باشد که بتواند در خصوص مسائل سخت تعادلی را ایجاد کند و هم در جناح موسوم به خط امامی یا همان اصلاحطلبان. اما این نفوذ شخصیتی در این دو جناح متفاوت بود. کمااینکه در بخشی از جناح اصولگرا کسانی که اکنون بهعنوان جبهه پایداری با جریان تند اصولگرایی مشخص هستند در سال 84 با شعار ضدیت با هاشمی پا به صحنه سیاسی گذاشتند. حتی توانشان در این حد بود که افراد معتدل اصولگرا را پس بزنند و شرایط به گونهای باشد که بسیاری از اصولگرایان در مقابل این هجمه سکوت کنند. در جناح خط امام هم اینگونه بود. بخشهایی از این جناح هجمه سنگینی به آقای هاشمی داشتند. به هرحال در این دو بخش ایشان بهعنوان وزنه تعادل مطرح نبودند. اما بخشی از جریان اصلاحات نسبت به قضاوتهای ایشان تأمل میکردند. نکته جالب این است که در یک مقطعی جریان تند پایدارچی، آقای هاشمی را ضد مردم و نوک پیکان سرمایهداری و استکبار داخلی معرفی کرد و بر موج این نگاه سوار شد و توانست یک جریان پوپولیست خطرناک را سر قدرت آورد. آن طرف هم هاشمی را نماد حکومت و قدرت غیرقابل مهار میدانستند و به هرحال این دو لب قیچی باعث شد که نقش برجسته او کاهش پیدا کند. باوجود اینکه هیچکس موقعیت و توان ایشان را نمیتوانست انکار کند.
هرچند شما تعادلبخشی بین جریانات سیاسی از سوی ایشان را قبول ندارید اما شاید خیلی از اصلاحطلبان معتقد به این موضوع باشند. انتقاداتی را که آقای هاشمی مطرح میکرد بسیاری از اصلاحطلبان قادر به بیان آن نبودند یا اینکه ایشان برای اصلاحطلبان نقش زیادی در حاکمیت قائل بودند. آیا پاسخ شما را میتوان به کل جامعه بسط داد و گفت که دیگر نیازی به حضور فردی که وزنه تعادلی بین جریانات سیاسی باشد، وجود ندارد؟
وقتی هاشمی در سال 92 رد صلاحیت میشوند، معنای واقعی این جمله این است که هاشمی از دایره قدرت حاکمیت خارج شدند. در واقع اگر هم ایشان اندک نقشی پس از 88 داشتند در سال 92 این اندک نقش هم از بین رفت. من معتقد نیستم که در سال 90 به بعد هاشمی میتوانست نقشی برای اصلاحطلبان ایفا کند. البته این را مطلق نمیگویم، اما اینکه تأثیرگذاری جدی داشته باشند و بتوانند رویهها را تغییر دهند، نه؛ چون دیگر در این موقعیت قرار نداشتند. ایشان حرف خود را میزدند و سایر مسئولان کشور هم حرف خود را. معنای آن هم این نبوده که هاشمی میتوانست رابطهای بین اصلاحطلبان و حکومت برقرار کند. استدلال صحت این صحبت، ساده است. ایشان اگر چنین جایگاهی را داشتند میتوانستند برای محصورین جنبش سبز، نقش تعیین کنندهای ایفا کنند یا در مضیقههای شدیدی که برای سید محمد خاتمی به وجود آمد، کاری از پیش ببرند، یا در برابر رفتاری که باعث شد بسیاری از اصلاحطلبان زندانهای طولانی را تحمل کنند، بایستند. البته ایشان اعتقاد داشت که باید از این روشها جلوگیری کند، اما موفق نبود. ایشان از سال 90 به بعد چنین نقشی را نمیتوانست ایفا کند و بعد از ایشان هم فرد دیگری نمیتواند چنین نقشی را بازی کند چرا که حاکمیت معتقد است که نیازی به افراد واسطه ندارد و اساساً نیازی به جریان موسوم به اصلاحطلبی وجود ندارد و اینکه کسی بیاید تعادلی را ایجاد کند بیمفهوم است.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
رضوانه رضایی پور
ارسال نظر