ارزیابی دهقانی فیروزآبادی از تحول رویکردهای حاکم بر روابط بینالملل در دنیای پساغربی
دیپلماسی قهر، تأمین کننده منافع ملی نیست
رکنا: فهم جدید از دوران گذار در عرصه روابط بینالملل و تغییر نگرشهای سنتی پیرامون آن، گزارهای است که محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه ایران بارها در خلال تبیین تحولات سیاست جامعه جهانی و در دفاع از رویکرد تعاملی دولت بر لزوم دستیابی به آن تأکید داشته است.
تحولاتی که بر پایه آن اهرمها و ابزارهای اعمال قدرت و نفوذ دچار تحول میشوند و امکان بروز و ظهور کشورهایی که الزاماً در شرایط قبلی قویترین و مؤثرترین کشورها نبودند، فراهم میشود. با سید جلال دهقانی فیروزآبادی، استاد روابط بینالملل و صاحبنظر مسائل سیاست خارجی پیرامون این موضوع گفتوگو کردیم.
رابطه کارگزار و ساختار در عرصه روابط بینالملل از گذشته برپایه یکجانبهگری و قدرت نظامی بازیگران بزرگ تعریف میشد اما اینک به نظر میرسد شرایط سیال جهان و شرایطی که قدرت، چندبعدی، ابزارهای بازی، چند وجهی و بازیگران، متکثر شدهاند این رابطه پیچیدهتر از گذشته شده است. با شرایط کنونی حاکم بر عرصه بینالملل در حال حاضر به نظر میرسد که ساختار، بر کارگزار تحمیل شده است. چنانکه در دوره دوم بوش پسر رویکرد یکجانبه گرایانه امریکا که پیش از آن در حمله به عراق و افغانستان تبلور یافته بود، به دلیل ناکامی رویکرد یاد شده و برخی شرایط بینالمللی تغییر کرد و امریکا به سمت و سوی رویکرد چندجانبهگرایی روی آورد... ارزیابی شما از این تحولات چیست؟
برای پاسخ به این سؤال اول باید دید نگرشهای مختلف در نظام بینالملل پس از فروپاشی شوروی و پایان نظام دوقطبی چیست و از سوی دیگر امریکا و بقیه کشورها چگونه نگاه میکنند؟ یک تعریف از نظام بینالملل پس از نظام دوقطبی معتقد است نظام تک قطبی حاکم است و امریکا تنها ابرقدرت باقی مانده نظام بینالملل است. برخی فراتر از آن معتقدند نظام تک قطبی و هژمونیک برقرار است و امریکا هم یک قطب برتر و هم هژمون است. بعد از فروپاشی شوروی بویژه در زمان بوش پسر تلقی امریکا این بود که قدرت برتر نظام بینالملل است و سیاست خارجی مبتنی بر یکجانبه گرایی و حتی انحصارگرایی در روابط بینالملل را در پیش گرفت. یازدهم سپتامبر این نگاه را تقویت کرد و باعث شد امریکاییها به این جمعبندی برسند که به تنهایی میتوانند نظام بینالملل را مدیریت و صلح را به صورت یکجانبه برقرار کنند که هشت سال حکومت بوش پسر این گونه بود و در آن دوره امریکاییها با چنین تلقی از نظام بینالملل نه تنها نیازی به چندجانبهگرایی نمیدیدند بلکه معتقد بودند که اصل بر یکجانبهگرایی است و حتی نیازی به متحدین نزدیک هم ندارند بنابراین رامسفلد از اروپای جدید و قدیم سخن گفت. تصورشان این بود که ما اصلاً به متحدان اروپایی نیازی نداریم. نگاه دیگر هم معتقد به وجود یک چندقطبی بود که بر پایه آن، قدرت امریکا نسبت به بقیه بیشتر است اما در کنار آن چند قطب دیگر مانند چین، روسیه، آلمان و فرانسه هم هستند. اگر چنین نگاهی وجود داشته باشد، آن وقت قطب قدرت برتر امریکا به تنهایی نمیتواند نظام بینالملل را مدیریت کند و نیاز دارد با بقیه قطبهای قدرت رایزنی و مشورت داشته باشد.
شکست رویکرد یکجانبه امریکا محصول چه شرایطی بود؟
به نظرم یکی از مهمترین عوامل شکست یکجانبهگرایی امریکا بویژه در زمان بوش این بود که آنها تلقی درستی از نظام بینالملل نداشتند و معتقد بودند که امریکا محور این نظام است. در صورتی که واقعیت این گونه نبود؛ نه امریکا و نه مجموعه غرب نمیتوانستند به تنهایی نظام بینالملل را مدیریت کنند. چنانکه اینک در امریکا حتی بحث نگاه به شرق در دستور کار قرار گرفته که نشان میدهد قدرت از غرب به شرق منتقل میشود و تحولات نظام بینالملل دیگر در چارچوب منظومه غرب و امریکا قابل فهم نیست. بنابراین تلقی تک قطبی بودن نظام بینالملل در زمان بوش کاملاً شکست خورد و اوج آن در عراق بود که بر این باور بودند میتوانند اهداف خود را به صورت یکجانبه به دست آورند که نتوانستند.
درباره ایران نیز آیا سیاست امریکا که پیش از برجام کوشید سیاست تحریم علیه آن را با همکاری شرکای اروپاییاش پیگیری کند به معنای آن بود که این کشور خود به تنهایی نمیتوانست موفقیت اهدافش را یکجانبه تضمین کند و ناگزیر به پذیرش مختصات ساختاری عرصه بینالملل و روی آوردن به همکاریهای چندجانبه با کشورهای اروپایی شد؟
بله؛ پس از پایان ریاست جمهوری بوش اتفاقاً یکی از شعارهایی که اوباما حتی در مبارزات انتخاباتیاش میداد، این بود که سیاست یکجانبه گرایی بوش، هژمونی یا رهبری امریکا را به خطر انداخته است چون تلقی بوش این بود که امریکا به صورت سخت افزاری قدرت برتر است و میتواند نظام بینالملل را با تکیه بر برتری نظامی مدیریت کند که در عراق کاملاً نشان داده شد این گونه نیست و امریکاییها قادر نیستند با قدرت سخت بدون همکاری و هماهنگی با اروپاییها نظام بینالملل را مدیریت کنند. بنابراین نگاه اوباما این بود بوش هژمونی امریکا را تضعیف کرده و بیش از اینکه از قدرت نرم و جاذبه امریکا استفاده کند از قدرت سخت استفاده کرده و برآیند این سیاست به تضعیف رهبری امریکا انجامیده است. بنابراین یکی از شعارها و سیاستهای اوباما، بازسازی رهبری امریکا از طریق بهکارگیری قدرت نرم بود. از این رو او چه در زمان انتخابات و چه بعد از آن بسیار بر اهمیت راهبردی اتحاد بین اروپا و امریکا تأکید کرد و دنبال یک نوع سیاست چندجانبهگرا، اجماعسازی و اقناعسازی بود.
چه اندازه موفق بود؟
اوباما در مقایسه با بوش پسر در صحنه اقتصادی قویتر بود. شاهد بودیم یکی از اقدامات ترامپ Trump در واقع اوبامازدایی است، او با توجه به تأکیدی که بر یکجانبهگرایی دارد به زعم خود میکوشد چندجانبهگرایی دوران اوباما را خنثی کند. اوباما در رابطه با ایران موفق شد علیه برنامه هستهای ایران اجماع سازی کند، پرونده هستهایاش را به شورای امنیت ببرد و با رویکرد نرمافزاری و بر اساس سیاست چندجانبهگرایی یک اجماع بینالملل علیه ایران شکل دهد که در نهایت با مذاکرات چندجانبه به برجام رسیدند. این اقدامات اوباما یکی از نشانههای موفق چندجانبهگرایی در سطح بینالملل بود.
به نظر میرسد که ترامپ با تمرکز بر «قدرت سخت»، رویکرد چندجانبهگرایی اوباما را کنار زده است و این در حالی است که این نوع قدرت نقشی در اجماعسازی بینالمللی ندارد و نشانه گرایش به جنگطلبی است. آیا این به معنای آن است که امریکا عملاً قدرت نرم خود را از دست داده است؟
سیاست ترامپ در واقع یک نوع بازسازی هژمونی سخت افزاری امریکاست. یعنی به همان سیاستهای بوش شباهت دارد منتهی تفاوتش این است که بوش میخواست با هزینه امریکا هژمونی سختافزاریاش را اعمال کند اما ترامپ میخواهد با هزینه دیگران این کار را انجام دهد.
خب رویکرد یکجانبه گرایانه او برای رسیدن به اهدافش از طریق هزینه کردن دیگران چگونه امکانپذیر است؟ به نظر میرسد امریکا بیش از هر زمان دیگری تنها مانده است.
این هدف ترامپ است اما اینکه موفق شود یا نه بحث دیگری است. همان تلقی بوش را دارد اما نمیخواهد هزینه آن را بدهد و این برایش کار را سخت میکند زیرا شرکایش میگویند اگر میخواهی یکجانبه عمل کنی، چرا ما باید هزینههای آن را بدهیم؟
رویکرد یکجانبهگرایانه ترامپ به تضعیف قدرت نرم امریکا منجر شده است. این عامل چه تأثیری در قدرت اجماعسازی این کشور گذاشته است؟
یک وجه سیاست ترامپ ملی گرایی، ضد بینالمللگرایی و بازگشت به یکجانبهگرایی در سیاست خارجی است. ترامپ میخواهد کاملاً اوبامازدایی کند و نتیجه آن تضعیف قدرت نرم امریکاست. معتقدم قدرت اجماعسازی ترامپ کاملاً تضعیف شده است.
میخواهد اجماعسازی کند یا نمیتواند؟
میخواهد اما با این رهیافتی که در پیش گرفته، امکان ندارد بنابراین سیاست جنگ طلبی یا تهاجمی ترامپ با تکیه بر قدرت سخت عملاً با شکست مواجه شده است. بویژه یکجانبه گرایی با اجماع سازی تعارض و تناقض دارد. از یک طرف امریکای ترامپ دنبال یکجانبهگرایی است و از طرف دیگر میخواهد اجماع ایجاد کند، خب اجماع یعنی قدرت اقناعسازی دیگران و این یک تناقض آشکار است.
شکست دولت ترامپ در اجماعسازی بیشتر در چه حوزههایی بروز پیدا کرده است؟
به نظرم به طور کلی در زمینه امنیتی کاملاً ناموفق بوده است و این شکست در مقابل ایران عینیت ویژهای داشته است. یعنی درخصوص امنیتی کردن مجدد ایران و برنامه هستهایاش کاملاً شکست خورده است زیرا حتی متحدان اروپاییاش آن روایت امنیتی را که ترامپ دارد از ایران میدهد، قبول ندارند. امریکا حتی در پروندههای سوریه و یمن هم نتوانسته اجماعسازی کند.
اما در زمینه رویکرد فشار اقتصادی علیه ایران تا حدودی موفق بوده است؟
تا حدی در حوزه اقتصادی اجماع سابقی که اوباما درست کرده بود، باقی مانده است. نه اینکه ترامپ بتواند آن را برقرار کند. اینجا باید از اصطلاح «هژمونی بدخیم» استفاده کنم. یعنی هژمونی را با اجبار تحمیل کردن. امریکا سعی میکند با توجه به قدرت اقتصادیاش سیاست خود را بر دیگران تحمیل کند که این اجماعسازی نیست زیرا لازمه اجماعسازی، رضایت دیگران است. کشورها تحت تأثیر ساختارهای درهم تنیده اقتصاد بینالملل به نوعی مجبورند تا حدی سیاست ترامپ را تحمل کنند اما در درازمدت معلوم نیست این سیاست ادامه پیدا کند.
با توجه به رویکرد ضد بینالمللگرایی ترامپ، به نظر میرسد سیاست اجماعسازی بینالمللی امریکا حداقل تا پایان دوره او دنبال نشود. این مسأله چه تأثیراتی بر نظام بینالملل خواهد گذاشت؟
به نظرم هم تاریخ و هم تجربه نشان میدهد که سیاست یکجانبهگرایی سختافزاری بویژه باعث میشود دیگر کشورها به سمت موازنهسازی در مقابل امریکا بروند حالا اول موازنهسازی نرم در مقابل امریکا صورت میگیرد و امکان اینکه یک موازنهسازی سخت هم در نظام بینالملل صورت گیرد، وجود دارد.
شبیه مقاومت اروپا برای حفظ برجام و تصمیم اتحادیه اروپایی برای تشکیل نیروی دفاعی مشترک؟
بله آشکارا مخالفت کردن اروپا با خروج امریکا از برجام و تلاش برای نجات این توافق نشان داده که نظام بینالملل و حتی متحدان امریکا دیگر یکجانبهگرایی این کشور را برنمیتابند. یک تأثیر دیگری که یکجانبهگرایی ترامپ دارد ستیزی شدن الگوهای تعامل بین امریکا و قدرتهای بزرگ است. حالا ستیز به معنای جنگ نظامی نیست بلکه نمونه مواردی چون جنگ تعرفهها میان امریکا و چین و نظایر آن باعث میشود الگوی تعامل نظام بینالملل به نوعی از همکاری به سمت رقابتی پیش رود.
با وجود تضعیف رویکرد یکجانبهگرایانه امریکا و تحولات نظام بینالملل، همچنان نگاه برخی از جریانهای سیاسی در داخل ایران مبتنی بر نگرش سنتی نظام سلطه است. در زمینه چنین نگاهی که در مخالفت با مذاکره کشورمان با قدرتهای غرب و امریکا مطرح میشود این پیشفرض وجود دارد که شرایط گفتوگو کاملاً نابرابر است و نتیجه بخشی مذاکره با پیگیری الگوی برد- برد، دور از ذهن به نظر میرسد. نظر شما چیست؟
در این رابطه چند نکته مطرح است؛ یک آنکه در فرهنگ سیاسی ما یک نوع دیپلماسی هراسی وجود دارد و از قدیم هم بوده که خود نتیجه تجارب ناموفق تاریخی ما در قراردادهای استعماری بوده که بر ایران تحمیل شده است. بنابراین در حافظه تاریخی ایرانیان یک بیگانه هراسی وجود دارد که به دیپلماسی هراسی تسری پیدا کرده است. یک بحث دیگر دوگانه غیر واقعی «مقاومت – مذاکره» است که در سالهای اخیر شکل گرفته و ما فکر میکنیم مقاومت و مذاکره در مقابل همدیگر هستند، یا این است یا آن. در صورتی که اینها دو روی یک سکه هستند یعنی مذاکره و مقاومت لازم و ملزوم هم هستند و ما هم باید مقاومت کنیم و هم تعامل و مذاکره کنیم. مذاکره بر مبنای داد و ستد است البته از موضع قدرت. منظور قدرت نظامی نیست بلکه مجموعه مؤلفههای قدرت مطرح است که بتوانیم از منافعمان استفاده کنیم. بنابراین مذاکره اصلاً متضمن برد- برد است. بحث دیگر که معمولاً داریم، این است که مذاکره با سازش یا دیپلماسی با سازش مترادف گرفته میشود. اگر میخواهید سازش کنید و تسلیم شوید، نیاز به مذاکره ندارید. مذاکره به معنی یک بازی حاصل جمع مضاعف است؛ یعنی برد شما برد طرف مقابل. حالا یکی 30 درصد میبرد یکی 70 درصد. بهترین آن 50- 50 است. آن دیگر به توانایی و قدرت مذاکراتیاش بستگی دارد. یک اصطلاحی هم در ادبیات روابط بینالملل به نام مذاکرات نامتقارن داریم. یعنی اگر دو کشوری که از نظر قدرت برابر نیستند در مورد یک موضوعی مذاکره کنند آیا میتوان از پیش گفت آن قدرت برتر برنده است؟ تحقیقات بسیاری صورت گرفته و نشان داده که لزوماً این گونه نیست خیلی از مذاکرات نامتقارن بوده اتفاقاً قدرت ضعیفتر پیروز شده است. خب این بخش به قدرت خود دیپلماسی و چانهزنی و اهرمهای دیپلماتیک یک کشور بستگی دارد. مثلاً ترامپ درباره برجام میگوید بدترین قراردادی است که امریکاییها امضا کردهاند، معلوم میشود ایران در یک مذاکره نامتقارن امتیازات بیشتری به دست آورده است. دیپلماسی قهر تأمین کننده منافع ما نیست باید مذاکره داشته باشیم، فعال باشیم و حتی با آنهایی که تقابل داریم مذاکره کنیم مانند امریکا. مذاکره دیپلماتیک البته از منظر اقتدار میتواند تأمین کننده منافع کشور باشد.
رویکرد جمهوری اسلامی ایران برپایه این تحولات و از میان رفتن نقش اجماعسازی امریکا در صحنه بینالملل باید مبتنی بر چه مؤلفههایی باشد؟
ما نیاز داریم در سیاست غرب محور بازنگری داشته باشیم. یعنی این نگاه را که فکر کنیم غرب و در رأس آن امریکا مرکز محور جهان است و همه مسائل و مشکلات ناشی از این کشورهاست و کلید حل آنها نیز در دست آنهاست، تغییر دهیم. اینک روابط بینالملل متحول شده است و ما الان از جهان پساغربی سخن میگوییم. ادبیات روابط بینالملل هم میگوید که همه رویدادهای بینالملل در غرب رخ نمیدهد و همه تحولات بینالمللی هم با امریکا و غرب حل نمیشود. الان شاهد یک نظام بینالملل چند مرکزی هستیم، مراکز متعدد قدرت وجود دارد و حتی در سطوح خیلی عادی و پایین نظام بینالملل هم مؤلفههای قدرت نهفته است.
نمیخواهم بگویم الان تعابیری مانند نگاه به شرق و غرب خیلی موضوعیت ندارد اما دیگر یک نگاه جامع نیست. الان باید یک سیاست تعاملی با بقیه دنیا که میتواند شامل توجه به شرق، غرب، امریکای لاتین و آفریقا باشد در پیش بگیریم. بنابراین در آن لایههای دیگر روابط بینالملل میتوانیم دیپلماسی فعالی مبتنی بر اصل تعامل سازنده با همه کشورها و قدرتها داشته باشیم و یک سیاست خارجی همهجانبه نگر، متوازن و متعادل در پیش بگیریم. سیاستی که یک سونگرانه به روابط بینالملل نگاه نکند.
پیگیری سیاستی که اشاره میکنید ذیل رویکرد مقاومت و تعامل که همواره مورد تأکید جمهوری اسلامی بوده، چگونه امکانپذیر میشود؟
میتوانیم به الگوهای سه گانه در این زمینه اشاره کنیم؛ یک الگوی تعاملی صرف، الگوی تقابلی صرف و الگوی تلفیقی تعامل- تقابل. در این چارچوب گاهی میتوانیم تعامل برای تقابل داشته باشیم. ممکن است به نظر بیاید که این الگو پارادوکس دارد اما تعامل میکنیم برای تقابل با یک کشور . برجام را میتوانیم یکی از نمونههای سیاست تعامل برای تقابل نام ببریم. ما از راه تعامل با امریکا و مذاکره کاملاً بهانههایی که آنها برای ایران هراسی و امنیتی کردن ایران داشتند خنثی کردیم. راه مقابله با امریکا و تهی کردن آن از اهرمهای فشار، فقط مذاکره بود.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
مریم سالاری / ایران
ارسال نظر